eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
53.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
227 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت7 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ به خیلی از بچه‌ها، بار
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛💛 دوران ابتدایی محمد حسین ،در مدرسه ارباب زاده، واقع در خیابان شهید نامجو به پایان رسید. او در این سالها همیشه جزء ،دانش آموزان نمونه مدرسه بود. تحصیلات راهنمایی محمد حسین در مدارس شهاب و صفاری گذشت. این دوران همزمان شد با بلوغ فکری و جسمی او که همان ابتدا با شمیم معنویت همراه بود.او به واجبات بسیار مقید بود و نسبت به ترک محرمات، جدی و قاطع . از همان آغاز سن تکلیف به همراه برادران بزرگتر راهی مسجد شد. مسجد الرضا ،در خیابان حافظ ،نزدیک خانه ی ما بود و پای محمد حسین به این مسجد باز شد. بعضی وقت ها که از مسجد به خانه می آمد ،سخنان جذاب حجت الاسلام راستگو را موبه‌مو تعریف میکرد .معلوم بود که حرف‌های ایشان در کلاسهای تابستانی مسجد، به دلش می چسبید .پیش نماز این مسجد ،در آن سالها حجت الاسلام جعفری بود . یادم می‌آید، پنجشنبه بود که من به همراه همسرم مشغول تهیه خمیر، برای پخت نان بودیم . پاسی از شب که خمیر ها آماده شد ،محمد حسین برای ما صحبت کرد و من و پدرش را به بحث پیرامون مسائل سیاسی آن روز کشاند. وقتی به او گفتم:(( پسرم !برو بخواب خسته شدی!)) در جواب گفت:(( به شرطی میخوابم که فردا وقتی نان ها را می پزید بقیه بحث را ادامه دهیم.)) 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت8 #دوران_راهنمایی دوران ابتدایی محمد حسین ،در مدرسه ار
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 ✨شهید‌محمدحسین‌یوسف‌الهی✨ ما رسم داشتیم نان هفتگی مان را پنجشنبه و جمعه تهیه و تا یک هفته آنها را مصرف می کردیم. وقتی بحث می کرد مشخص بود مطالعات جانبی دارد ،یعنی بحث‌های او از حد یک دانش آموز مدرسه بالاتر بود. صبح جمعه که ما مشغول پختن نان بودیم ،دوباره سر و کله اش پیدا شد. پدرش به او گفت:(( محمد حسین! به عنوان یک شیعه از نهج البلاغه، تفسیر قرآن و رساله چه میدانی؟)) او می خواست غیرمستقیم، هوش و استعداد محمد حسین را به این سمت و سو ،سوق دهد .اما با کمال تعجب محمدحسین چیزهایی گفت که موجب حیرت غلامحسین و من می شد. وقتی او حرف هایش تمام شد و رفت من به غلامحسین گفتم :((آقا !یادت هست ، چند سال پیش توی همین حیاط لب حوض چی گفتم ؟)) آن روز غلامحسین اقرار کرد محمدحسین نسبت به سایر فرزندانش برتری دارد و هر چه زمان بیشتر می گذشت، علاقه من به او بیشتر میشد، رفتار و کردارشان آن قدر با محبت و با گذشت بود که همه اعضای خانواده شیفته ی او بودند .نماز خواندن و قرآن خواندن او طوری بود ، که بعضی وقتها به دلم افتاد که او زمینی نیست... 🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼