هدایت شده از کـــولِه بـــارِ عــــشق
👑﷽👑
بًَُِِِِِِِِّّّّهُُُِِّّ زًَُُِِِِِِِِّّّمَُُُِِِِِِِّّیًًًُُُِِِِِِِنًًًَُُِِِِِِ آًَِِّمًُِِِِِّدًُُُِِِِِِِّهًَِِِِّ اًَََِِِِِِِمِِِِِِِّّّّ خًًًًِِِِِِِِّّاُِِِِِِِِِّّّدًًًًًَُِِِِِِمِِِِِِِِّّّ زًََََُِِِِِّهًًُُُِِِِِِّرًًُُُُِِِِِِّاًًَُُِِِِِِّّ بًًُُِِِِِِّّّاًُُِِِِِّّشًََََََِِِِِِّمًًًُُِِِِِِِِِ.ًَُُِِِِِ.ِِِِِِِِِِّّ.ًًَُُِِِِِِِّّ
♡بــــوی عــطــرِ خــــدآ♡
حَسْبُنَااللهوَنِعْمَالْوَکیٖلْ...خُڋاݕَڔٰاےِݦَݧْڬٰاڣٖیښٺ❤
اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج
❤️«امیدمان فقط تویی»❤️
:)♡به امید روزی ک بوی عطر خدا
سراسرسرزمین را فرابگیرد ♡:)
👇🚫تٌـوجّـهّــ تٌـوجّـهّــ🚫👇
هشتگهای گروه 🤞🙂
#امام_زمانی 🌱
#دخترونه 🧕
#پسرونه 🧍♂️
#استوری 😜
#تلنگر 🥺
#رمان 📖
#شهدا🖤
#پروفایل 🌅
#مداحی_موسیقی 🎧🎼
و کلی چیزای ناب و قشنگ دیگه که باید بیای ببینی 😍
کانال ایتا: https://eitaa.com/Boyeatreekhoda
گروه واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/BxfcDXRgTXSJupXZFpODmS
پیج اینستاگرام:
https://instagram.com/boyeatreekhoda?utm_medium=copy_link
منتظر چی هستی زود بزن رو لینک بالا 🤓
زودی بیا که حضرت مهدی (عج) منتظر حضور پررنگ تو عه 😉
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 #من_میترا_نیستم #پارت_ ۶۲ اما به خودم و زینب قول داده بودم آن طور رفتار کنم که او
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#من_میترا_نیستم
#پارت۶۳
مینا و مهری بعد از برگزاری مراسم چهلم زینب به آبادان برگشتند . من با برگشت آنها مخالفت نکردم . دلیلی نداشت که آنها به کارشان ادامه ندهند . مهران و مهرداد هم به جبهه برگشتند البته حال مهرداد خوب نبود ، ولی به خاطر اینکه سرباز بود و در ارتش خدمت میکرد نتوانست بیشتر بماند . جعفر هم همچنان در ماهشهر کار میکرد و هر چند روز یکبار به شاهین شهر می آمد .
بعد از شهادت زینب مرتب خوابش را میدیدم . این خواب ها دلتنگی ام را کمتر میکرد . شب هایی که در عالم خواب اورا میدیدم حالم بهتر میشد . انگار نوعی از زندگی جدید را با زینب شروع کرده بودم .
یک شب خواب دیدم که وارد یک راهرو شدم؛ راهرویی که اتاق های شیشه ایی داشت اقایی با پیراهن مشکی آنجا ایستاده بود. وقتی خوب دقت کردم ، دیدم شهید اندرزگو است .
او به من گفت : مادر ، دنبال دخترت میگردی؟ بیا دخترت در این اتاق است .
زینب در یکی از اتاق های شیشه ای کنار یک گهواره نشسته بود. در گهواره یک بچه سفید و خوشگل خوابیده بود . به زینب گفتم : مامان ، در بهشت شوهر کردی و بچه دار شدی ؟
زینب جواب داد : نه مامان ، این بچه ، علی اصغر امام حسین (ع) است . بچه ی اهل بیت است .آنها به جلسه رفته اند و من از بچه شان پرستاری میکنم .
چقدر خوشحال شدم که زینب در بهشت در خدمت اهل بیت است.
ادامه دارد ...
#رمان
@dokhtarane_hazrate_zahra
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 #من_میترا_نیستم #پارت۶۳ مینا و مهری بعد از برگزاری مراسم چهلم زینب به آبادان برگشتند
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#من_میترا_نیستم
#پارت۶۴
بعد از شهادت زینب مرتب به دادگاه انقلاب و سپاه پاسداران و آگاهی مراجعه میکردم .پرونده ی شهادت زینب در دادگاه شاهین شهر بود و من از آنها درخواست کردم که قاتل دختر بی گناهم را دستگیر و قصاص کنند .
آیه ی «بای ذنب قتلت »ذکر شب و روز من شده بود . میخواستم از قاتل زینب همین را بپرسم که زینب به چه گناهی کشته شد ؟ هر روز به جاهایی سر میزدم که تا آن زمان ندیده بودم . ساعت ها انتظار میکشیدم که مسئولین را ببینم . یک روز مسئول بنیاد شهید شاهین شهر به خانهی ما آمد او بعد از دلجویی و تعارفات معمول به من گفت:«خانم کمایی ، شما به چه چیز احتیاج دارید ؟ هر در خواستی دارید بفرمایید»
من گفتم :« تنها در خواست من ، دستگیری قاتل زینب است . من از شما چیزی نمیخواهم لطف کنید هر شب جمعه دعای کمیل در خانه ی ما برگزار کنید مراسم مذهبی تان را در خانه ی من برگزار کنید»
مسئول بنیاد شهید سرش را پایین انداخت و گفت :«شما به جای اینکه از من درخواست کالا یا ماشین یا هر نیاز دیگری داشته باشید میخواید در خانه تان مراسم برگزار کنیم»
من گفتم :« دختر من چهارده سال بیشتر نداشت . او حقوق بگیر نبود که حالا من به جای تو پول و ثمره ی اورا بخورم ، دلم میخواد برای شادی روحش و زنده نگه داشتن اسمش ، مرتب برایش مراسم برگزار کنم »
از دادگاه انقلاب ، چند نفر از برادران پاسدار به خانهی ما امدند و از من خواستند که وسایل زینب را جستجو کنم و تمام دست نوشته ها و دفتر های اورا جمع کنم و برای برسی به دفتر آنها ببرم . زینب چندین دفتر داشت که مرتب در آنها مطلب مینوشت خیلی اهل دل بود علاقه ی زیادی به نوشتن داشت .
خاطرات و خواب ها حتی برنامه های خودسازی اش را می نوشت . بعضی وقت ها که کار داشت ، از شهلا خواهش میکرد که بعضی از مطالب را برایش یادداشت برداری کند . روی بعضی از دفتر هایش نوشته بود «هرکس بدون اجازه در چیزی را باز کند گویی در جهنم را باز کرده است»
ادامه دارد ...
#رمان
@dokhtarane_hazrate_zahra
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 #من_میترا_نیستم #پارت۶۴ بعد از شهادت زینب مرتب به دادگاه انقلاب و سپاه پاسداران و آگ
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#من_میترا_نیستم
#پارت۶۵
هیچ وقت بدون اجازه سراغ کشو و کمدش نمی رفتم.
بعضی از حرفهارا که خودش میخواست به من میگفت . اما رازهایی هم در دلش داشت.با شهلا سراغ کمدش رفتیم تا بلکه سر نخی پیدا کنیم . اولین چیزی که دیدم ، تربت شهدا و میوه های کاج گلزار شهدا بود .من که از درخت بالای سر مزار زینب یک میوه آورده بودم ، آن را کنار بقیه گذاشتم .
تربت بوی خوشی میداد ، مثل بوی صحن امام رضا«ع». شهلا گفت: « مامان نگاه کن ، زینب روی بیشتر دفترهایش نوشته او میبیند»
بعضی جاها هم نوشته بود «خانه ی خودم را ساختم ، اینجا جای من نیست باید بروم.»
برادران پاسدار احتمال میدادند که زینب قبل از شهادت، توسط منافقین تهدید شده باشد .
آنها از همکلاسی های زینب که تحقیق کرده بودند ، بعضی از آنها از درگیری زینب با دانش آموزان ضدانقلاب در مدرسه خبر داده بودند.
زینب دو تا وصیت نامه داشت من سواد کمی داشتم و خواندن و معنی کلمات برایم سخت بود ، آرزو داشتم که به راحتی و روان ، تمام دست نوشته های زینب ،مخصوصا وصیت نامه اش را بخوانم ؛ وصیت نامه ایی یکه نوشتنش از یک دختر چهارده ساله باور کردنی نبود ...
یک شب زینب به خوابم آمد و گفت :«مامان ،ناراحت نباش. یک روز وصیت نامه ی مرا از اول تا اخر بدون غلط میخوانی ، آن روز نزدیک است »
صبح که از خواب بیدار شدم ، آماده ی رفتن شدم . مادرم گفت :« کبری صبح به این زودی کجا میخواهی بروی ؟»
خوابم را برای مادرم تعریف کردم و گفتم : « از امروز نهضت سواد آموزی ثبت نام میکنم ، خوب درس میخوانم تا خیلی زود وصیت نامه ی دخترم را بدون غلط بخوانم »
سال ها کلاس نهضت رفتم ، اکثر نمره تایم ۱۹ بود . الان هم به وصیت نامه ی زینب را میخوام و بعضی از جملاتض را حفظ هستم .
زینب در وصیت نامه اش ...
ادامه دارد ...
#رمان
@dokhtarane_hazrate_zahra
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 #من_میترا_نیستم #پارت۶۵ هیچ وقت بدون اجازه سراغ کشو و کمدش نمی رفتم. بعضی از حرفهارا
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#من_میترا_نیستم
#پارت۶۶
زینب در وصیت نامه از من خواسته بود که در مرگش گریه نکنم حتماً در آبادان دفنش کنیم اما از قرار معلوم بعد از نوشتن وصیت نامه خوابی می بیند که باعث میشود وصیتش را تغییر دهد
زینب در دفترش درباره این خواب اینطور نوشته است :«دیشب خواب دیدم که با چند نفر از خواهران داریم به جبهه می رویم آنقدر خوشحالم که نمی دانم چه کار کنم، مشکلات را پشت سر می گذاریم ،روزها در ماشین بودیم تا به جبهه رسیدیم، اما آنجا جبهه واقعی من نبود من در خواب درک کردم که جبهه ی من شهر من و کار من دشمنی با دشمنان خداست»
بعد از این خواب وصیت نامه جدید را نوشت دیگر برای او دفن شدن در آبادان مهم نبود زینب در وصیتنامه دومش را خیلی عاشقانه نوشته است او طوری از شهادت حرف زده مثل اینکه منتظر رفتن است این طور گفته «که مادر جان تو که از بدو تولد همیشه پرستار غمخوار من بودی حالا که وصیت مرا میخوانی خوشحال باش که از امتحان خدا سربلند بیرون آمدیم هرگز در نبود من ناراحت نشو زیرا که من در پیشگاه خدای خود روزی میخورم و چه چیزی از این بهتر که تشنه ای به آب برسد و عاشقی به معشوق ، مادر جان تو را به رنج های زینب سلام الله علیها قسم می دهم که مرا حلال کن و دعای خیر بفرما»...
در وصیتنامه دوم دوم زینب اشاره ای به محل دفنش نکرده بعد از آن خواب شاهین شهر حکم جبهه را برایش پیدا کرده بود هر وصیت نامه به امام اشاره کرده است به امام اشاره کرده است« دعا برای سلامتی امام را فراموش نکنید»
زینب در وصیتنامه دومش را در تاریخ ۱۳, ۱۲ ,۱۳۶۰ یعنی ۱۸ روز قبل از شهادتش نوشته بود .
نامه ها و دستنوشته های زینب شبیه به نامهای یک رزمنده در جبهه ها و جملات قشنگ ای در نوشته هایش دیده دیده شود .
در بین نوشته هایش ...
ادامه دارد ...
#رمان
@dokhtarane_hazrate_zahra
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 #من_میترا_نیستم #پارت۶۶ زینب در وصیت نامه از من خواسته بود که در مرگش گریه نکنم حتماً
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#من_میترا_نیستم
#پارت_آخر
نامه ها و دستنوشته های زینب شبیه به نامههای یک رزمنده در جبهه بود.
شعرها و جملات قشنگی در نوشته هایش دیده می شود. نوشتههایش چرک نویس چند نامه که به دوستش زهرا نوشته است دیده می شود ،زهرا مسجدسلیمانی بود، او بعد از مدتی که شاهین شهر بودند در مدرسه زینب درس میخواند به مسجد سلیمان برگشته بود.
زینب به او احساسی نزدیکی می کرد و نامههایی برایش نوشته بود و نامههایش اینطور نوشته بود:« به نام او که از اویم، به نام او که به سوی اویم، به نام او که به خاطر اویم، به نام او که زندگی ام در جهت اوست، رفتن به اوست، بودن به اوست ،جانم اوست، احساسش می کنم با ذره ذره وجود، احساسش میکنم، اما بیانش نتوان کرد...»
چند نفر روحانی که در بنیاد شهید اصفهان بودند، وقتی این نوشته ها را خواندند ،برایشان باورکردنی نبود که یک دختر نوجوان دانش آموز به لحاظ روحی تا این حد بالا رفته باشد...
دفترهای زینب بوی بهشت آسمان می داد . خیلی سخت است جگرگوشه آدم کنارش نباشد مادر داغدارش بفهمد که توی دل و فکر بچه اش چی گذشته.
با خواندن هر کاغذ معصومیت و بیگناهی زینب روشن تر میشد، زینب خانه اش را ساخته و آماده کرده بود تا جایی برود که با آنجا تعلق داشت ،دخترهای هم سن و سال زینب هم دفتر خاطرات دارند اما زینب که اصلا شبیه دخترهای هم سن و سال خودش نبود.
یک دفتر به اسم دفتر «پند و نصیحت» داشت اول دفتر اسم ۱۸ نفر از دوستانش را نوشته بود و برای هر کدام از آنها صفحه نصیحت داشت اول دفتر ۱۸ گذاشته بود که در آن صفحه هر انتقادی از این دارند بنویسند ، زینب با این کار میخواست پی به عیب هایش ببرد و خودش را اصلاح کند، من قبل از شهادت زینب از این دفتر هیچ نمی دانستم...
«پایان»
#رمان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوره های آموزشی کاملا رایگان
#معرفی_کتاب کتاب «حسین پسر غلامحسین» درباره بازشناسی شخصیت والای شهید محمدحسین یوسفالهی از تولد ت
همراهان عزیز کانال دختران حضرت زهرا «س»
ان شااللہ از فردا شب پست #رمان شروع میشود..🌱
و به امید خدا قرار است همین کتاب شهید محمد حسین یوسف الهی برای شما عزیزان هر شب به صورت دو پارت گذاشته شود🌱