دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت21 ✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨ شکل سازماندهی شدهای
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛
#پارت22
✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨
ضجههای انیس مثل پتک بر سرم کوبیده شد و بذر تنفر از حکومت ظالم شاهنشاهی در دلم جوانه زد و روزبهروز بزرگ و بزرگتر شد.
شکوه حضور
با نزدیک شدن انقلاب به پیروزی، تظاهرات گستردهتر و حضور مردم در کوچه و خیابان شفافتر و مخالفتهای آنان بهوضوح دیده میشد. محمدحسینِ من، یکی از نیروهای فعال این حرکتها بود. دیدن گرِد یتیمی بر چهرهی بچههای خواهرش، شده بود نمادی بهیادماندنی از ظلم طاغوت. او میخواست این ظلم را با حرف بریده بریده بچه هشتماهه خواهرش که واژهی بابا را ترسیم میکرد، تفسیر کند و در ذهنش بپروراند که دادبین ها زیاد هستن. عرق دینی و مذهبی او به جوش آمده بود و در برابر انجام فعل حرام ساکت نمینشست. امربهمعروف و نهیازمنکر ورد کلامش بود.
دنبال کردن حوادث انقلاب برای همه ما مهم شده بود. شنیدم در یکی از شبها مردم تصمیم گرفتهاند به یک مشروبفروشی، حوالی چهارراه کاظمی، حمله کنند و آن را به آتش بکشند . محمدحسین و یکی از دوستانش به نام علیرضا رزمحسینی در این حادثه همراه مردم بودهاند آنها تمام صندوقهای مشروب را یکییکی به وسط خیابان میآوردند و میشکستند و مردم آنجا را به آتش کشیدند.
یادم نمیرود که آن شب محمدحسین با لباسهای خیس و بوی بد و تند الکل وارد خانه شد و از او سوال کردم: «مادر! این چه قیافهای است که برای خود درست کردی؟» گفت: «من خیلی دوست داشتم کاری کنم که این خاطره همیشه در ذهن جوانهای کرمانی بماند....
ادامه دارد ....
🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼