eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
55.2هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
225 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
آموزش این ادیت درآمار⁵⁷⁰🌸🍓 https://eitaa.com/joinchat/32768181Cc0b1260e5a
بسم رب مادر🌿 با سلام و عرض ادب خدمت تمامی بزرگواران به یک ادمین تبادل آقا برای واحد برادران نیازمندیم🌱 جهت همکاری پیام بدید👇 @Khadem_19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمارمون به ۳۱۳ تا برسه یه کیبورد عالی می زارم ❤️❤️ تازه پس زمینشم عوض می شه🌹 به ما بپیوندید👇 ♡دخٺران مذهبے♡ ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @dokhtaronehmazhabi313 ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین #پارت9 #دوران_راهنمایی ✨شهید‌محمدحسین‌یوسف‌الهی✨ ما رسم دا
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛💛 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ دوران راهنمایی به پایان رسید. از ۱۳۵۴ ش وارد دبیرستان دکتر شریعتی (شاهپور) شد و در رشته تجربی ادامه تحصیل داد. دبیرستان شریعتی سمت میدان مشتاق بود و مسجد جامع هم در نزدیکی این مدرسه.ظهر که غلامحسین بعد از نماز به خانه آمد، هنوز محمدحسین برنگشته بود. به همسرم گفتم: «نزدیک ناهار است، همه آمده‌اند، اما از محمدحسین خبری نیست.» غلامحسین گفت: «نگران نباش! به همراهی چند تن از دوستانش داخل مسجد بودند که من آمدم.» گفتم: «چرا نگفتی بیایند خانه؟» گفت: «اتفاقاً گفتم دارم به خانه می‌روم. اگر دوست داری همراه من بیا. گفت با بچه‌ها توی کتابخونه کاری دارم.» ساعتی گذشت محمدحسین وارد خانه شد. با نگرانی گفتم: «مادر! توی مسجد چه کار می‌کردی؟ مگر نباید ناهار بخوری؟!» گفت: «با بچه‌ها قرار گذاشتیم روزی چند ساعت به مطالعه کتاب‌های مطهری و شریعتی بگذرانیم. شما دیگر باید به دیر آمدن و شاید هم نیامدن من عادت کنید.» چون رفتار مشکوک و یا خلاف اخلاقی از او نمی‌دیدم ،سر به سرش نگذاشتم . سفره را پهن کردم، خودش غذا را کشید و خورد . خواندن قرآن، نهج‌البلاغه و کتاب‌های ارزنده‌ی دیگر، بر حالات روحی و رفتارش تاثیر فراوانی گذاشته بود. بسیار خوش‌ذوق، با سلیقه و خوش‌پوش بود. اقوام و آشنایان دوستش داشتند. خودش برای هم احترام قائل می‌شد و دیگران هم به او احترام می‌گذاشتند. رساله‌ی امام یکی دیگر از کتاب‌هایی بود که مطالعه می‌کرد. غلامحسین مطالعه رساله را به فرزندان بزرگ‌تر و به محمدحسین هم سفارش می‌کرد. آن‌ها با واجبات، محرمات، مستحبات، احکام نماز و روزه و .... آشنا شدند و شخصیت امام را بیش‌از پیش درک کردند. حضور مستمر محمدحسین به همراه پدر و برادران بزرگ‌تر در مساجد، سبب آشنایی بیشتر و با انقلاب و امام شد. او بیشتر وقت‌ها دیر به خانه می‌آمد. وقتی می‌پرسیدم: «کجا بودی؟» می‌گفت: «مسجد» . مسجد محل امنی بود و هیچ وقت مانع حضورش نمی‌شدم. نگرانیمان فقط به‌خاطر این بود که اتفاقی برایش نیفتد، من هم مثل مادرهای دیگر دوست‌داشتم درخت تازه به ثمر رسیده‌ام؛ میوه و بر بدهد. طبیعی بود که نگرانش باشم. چند روزی بود که حالم اصلا خوش نبود و احوال پریشانی داشتم. وقتی غلامحسین علت دلواپسی ام را جویا شد، چیزی غیر از آنچه خودش هم به آن فکر می‌کرد، نبود، یعنی دغدغه حضور محمدحسین در جمع انقلابیون و بروز خطرات احتمالی برای او . ادامه دارد .... 🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت10 #دوران_دبیرستان ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ دوران
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛💛 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ غلامحسین گفت: «دیشب که برای اقامه نماز به مسجد رفته بودم، با چشمان خودم دیدم که او اعلامیه‌ها و نوارهای امام در پیراهنش پنهان می‌کند. همسرم! همه‌چیز را به خدا بسپار. فالله خیر حافظا و هو ارحم‌الراحمین.» کم‌کم فعالیت انقلابیون از گوشه‌کنار کشور به گوش می‌رسید و همه مردم در جریان فعالیت‌ها و تظاهرات قرار می‌گرفتند. بعضی از خانواده‌ها، نوارهای سخنرانی و اعلامیه‌های امام را در خانه‌های خود تحلیل و بررسی می‌کردند و آن‌ها را در بین مردم پخش می‌نمودند و گاهی از سوی نیروهای رژیم مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفتند. در خانه‌ی ما هم غلامحسین به همراه بچه‌ها به تجزیه و تحلیل اعلامیه‌ها و سخنرانی‌های امام می‌پرداخت. یادم می‌آید آن روز، داخل باغچه، مشغول چیدن سبزی بودم رادیو را روشن کردم و خودم را در باغچه‌ها سرگرم کردم، ناگهان خبری توجهم را به خود جلب کرد رادیو از سرکوبی تظاهرات جمعی از مردم بی‌گناه تهران در میدان ژاله خبر داد و همه کسانی که از ظلم شاه به تنگ آمده بودند، خلاف‌کار و ضد رژیم تلقی می‌کرد. مرتب هشدار می‌دادند از تجمع بپرهیزید و به پدران و مادران اخطار می‌کردند که مراقب فرزندان خود باشند، چون دولت هیچ‌گونه مسئولیتی در برابر عواقب ناشی از خراب‌کاری آن‌ها را نمی‌پذیرد. آن روز تنها چیزی که در ذهنم مجسم شد، رفت‌وآمدهای مشکوک محمدحسین و محمد هادی بود مطمئن بودم آن‌ها در جمع انقلابیون فعالیت‌هایی دارند، زیرا آن‌ها تحت تعلیم پدر و برادران بزرگ‌تر با انقلاب آشنا شده بودند. توان از دست و پاهایم گرفته شد. دل‌شوره عجیبی در دلم افتاد .دلم به حال مردمی که عزیزانشون را در این واقعه از دست دادن، بسیار می‌سوخت. از جو حاکم و ظلم ظالمان متنفر شده بودنم، فقط برای سلامتی همه انقلابیان دعا میکردم. با نزدیک شدن مهرماه آرامش نسبی پیدا کردم و با خود گفتم: «مدرسه‌ها بازمی‌شوند و بچه‌ها مشغول درس و مدرسه می شوند، کمترین خطر تهدیدشان می‌کند، اما غافل از این‌که برای بچه ها مقابله با ظلم فریاد مخالفت علیه ظالم، زمان نمی‌شناسد . محمدحسین در اوج نوجوانی بود که روزهای پرشور انقلاب آغاز و حضور او در جمع انقلابیون پررنگ‌تر شد. رفتار و کردار محمدحسین نشان میداد که فکرش مشغول چیزی از او پرسیدم: «پسرم! اتفاقی افتاده که انقدر آشفته ایی؟» ادامه دارد .... 🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
38 - و کسانی‌ ‌که‌ اموال‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌برای‌ نشان‌ دادن‌ ‌به‌ مردم‌ انفاق‌ می‌کنند و ‌به‌ ‌خدا‌ و قیامت‌ اعتقاد ندارند [همنشین‌ شیطانند] و کسی‌ ‌که‌ شیطان‌ همدم‌ وی‌ ‌باشد‌ بد همدمی‌ ‌است‌ 39 - و ‌اگر‌ ‌به‌ ‌خدا‌ و روز واپسین‌ ایمان‌ می‌آوردند و ‌از‌ آنچه‌ ‌خدا‌ روزیشان‌ کرده‌ انفاق‌ می‌کردند چه‌ زیانی‌ برایشان‌ داشت‌! و خداوند ‌به‌ کارشان‌ آگاه‌ ‌است‌ 40 - ‌خدا‌ ‌به‌ اندازه‌ی‌ سنگینی‌ ذره‌ای‌ ستم‌ نکند، و ‌اگر‌ کار نیکی‌ ‌باشد‌ دو چندانش‌ کند و ‌از‌ نزد ‌خود‌ پاداش‌ بزرگی‌ دهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شہید‌مصطفۍ‌چمࢪان: وقتۍشیپۅࢪ جنگ‌نواختہ‌مۍشود.... @dokhtarane_hazrate_zahra