eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
939 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۷۶ #نویسنده مریم.ر محمد که اومد خونه اصلا چیزی به روم نی
۷۷ مریم.ر _سلام😊 _علیکم سلام ؛ پله ها رو آروم اومدی پایین؟ _بله😐 _احسنت ؛ پس خانومم هوس بستنی کرده☺️ _بستنی شکلاتی😉 بعد از اینکه با محمد بستنی خوردیم توی راه برگشت گوشی محمد زنگ خورد _کیه محمد _باباته😐 _بابای من😳 _آره وای نکنه بابا میخواد یچیزی بگه که محمد ناراحت بشه😥بعد از اینکه صحبتشون تموم شد گفتم _بابام چی گفت محمد سکوت کرد _محمد؟ _امروز برای شام دعوتمون کردند _چی؟😵 _خودمم هنوز هنگ کردم نمیدونستم چی شد که بابام این کارو کرد ؛ یعنی واقعا بابام مارو بخشید🤔 بعدازظهرکه شد داشتیم آماده میشدیم ؛ مشخص بود محمد هم مثل من استرس داشت ؛ چادرمو سرکردم محمد دستمو گرفت و پله ها رو آروم اومدم پایین خودم خندم گرفت😄 _چرا میخندی😕 _از کارات خندم میگیره😂 _خنده داره که مواظب زن و بچم هستم _بله حق با شماست😌 وقتی که رسیدیم یه نفس عمیق کشیدم ؛ زنگ و زدیم و رفتیم بالا بوی خوب غذای مامانم میومد یاد اون موقع ها افتادم ؛ پدرم هنوز هم با من سرسنگین بود اما نسبت به قبل خیلی بهتر بود . کنار پدرم نشسته بودم _خوبی بابا _خوبم _دلم برات تنگ شده بود _منم همینطور . ببین من هنوزم میگم که با ازدواجت موافق نبودم ونیستم اما نمیخوام دوری بینمون بیوفته هرچی باشه تو دخترمی از گوشت و خونمی _بابایی من خیلی دوست دارم❤️ امشب با اینکه حرفهای پدرم یکم ناراحتم کرد اما بازم شکر که تا همینجا هم مارو قبول کردن . و دیگه حرفی نزدن که محمد ناراحت بشه😊 ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۷۷ #نویسنده مریم.ر _سلام😊 _علیکم سلام ؛ پله ها رو آروم
۷۸ مریم.ر سه سال بعد... بعد از اینکه دخترمون به دنیا اومد ؛ زندگیمون خیلی قشنگ تر از قبل شد😍تغیراتی هم تو زندگیمون رخ داد ؛ مثلا اینکه محمد پاسدار شد ؛ و من دوباره متوجه شدم که باردارم ؛ محمد دل تو دلش نبود تا بفهمه جنسیت بچمون چیه☺️ تا اینکه دوباره محمد اعزام به سوریه شد😢 هنوزم دلم نمیخواست محمد از پیشم بره😔دلم براش تنگ میشد ؛ اون خوشحال بود و من ناراحت اما طاقت نداشتم بگم نرو😢 چون همش تصویر کربلا میومد جلو چشمم و اینکه از خدا و امام حسین خجالت میکشیدم😔 _محمد تصمیمت برای رفتم قطعیه😔 _آره عزیزم . مریم جان ناراحت نباش تو که میدونی من طاقت ناراحتیتو ندارم _محمد من با یه بچه سه ساله و یکی توی شکم بدون تو چیکار کنم😔 _عزیزم تو و بچه هام خدا رو دارید بابام اینا هم که حسابی حواسشون بهتون هست من خیالم راحته _محمد اینجوری حرف نزن😢 _چجوری مگه حرف میزنم _یجوری که انگار میخوای بری دیگه برنگردی😔 _معلوم نیست مریم جان شایدم...تو خودتو باید آماده کنی چون احتمال هرچیزی هست _محمد دیگه بس کن😡 با عصبانیت از پیش محمد بلند شدم و رفتم داخل آشپز خونه ؛ فکر اینکه محمد ازدست بدم داشت دیوونم میکرد یه لیوان آب خوردم ؛ محمد اومد کنارم نشست _ببخشید مریم جان که ناراحتت کردم😔 _محمد من حلالت نمیکنم اگه ما رو بزاری و بری😭 _بله😳 _همین که گفتم😢 _باشه عزیزم حالا تو اخماتو باز کن . راستی پس کی جنسیت بچمون مشخص میشه😍 _چیزی دیگه نمونده☺️ _نازنین زهرا هنوز خوابه؟ _آره خوابیده _راستی مریم این دفه هم با علی هستیم و یکی دیگه از بچه ها اسمش عبدالصالح _عه خداراشکر که تنها نیسین . بیچاره زهرا هم که بچه کوچیک داره😔 اینقدر که من ناراحت رفتن محمد بودم زهرا ناراحت برای رفتن شوهرش نبود . خودم دلیلشو میدونم بخاطر اینکه زهرا ایمانش از من خیلی قوی تره😔 نازنین زهرا بیدارشد با محمد داشتن بازی میکردن منم فقط بهشون نگاه میکردم _محمد _جون محمد _وقتی که بری سوریه نازنین زهرا بهانه تورو میگیره😔 محمد یه لب خند بهم زد و نازنین زهرا رو بوسید دوباره باچشمای قشنگش به من نگاه کرد و گفت _منم خیلی دلم براتون تنگ میشه _محمد😭 _چیشد خانوم چرا گریه افتادی؟😳مگه چی گفتم😕 _دوباره اونجوری حرف زدی😭 _ببخشید باشه گریه نکن دیگه اصلا حرف نمیزنم🤐 پدرم و مادرم دلش برای نازنین زهرا تنگ میشد اما غرور پدرم اجازه نمیداد بگه ؛ مادرم زنگ میزد و میگفت نازنین زهرا رو بیار ببینیم . تلفن زنگ خورد عه زهرا بود _سلام زهرا جون چطوری _سلام بانو دخترخوشگلت چطوره _خوبه داره با آقامحمد بازی میکنه☺️کوچول مچلوی تو چطوره؟ _خوبه اونم شیر خورد خوابید😊 _ای جانم . زهرا میگم دوباره شوهرامون میخوان برن سوریه😔 _آره😢 _من همین الان دلم برای محمدتنگ شد _منم خیلی دلم برای علی تنگ میشه😔دخترم خیلی به باباش وابسته شده اگه بره همش گریه میکنه _نازنین زهرا هم دقیقا همینطور😔 _الهی بمیرم تو یه بچه هم تو شکمته . مریم هی نشینی گریه کنی و غصه بخوریا برای بچه ضرر داره _نمیتونم زهرا😔 اما سعی میکنم _جنسیت بچت مشخص نشد؟😊 _فردا میرم سونوگرافی . به محمد نمیگم میخوام غافلگیرش کنم☺️ _ای شیطون😉 روز رفتن رسید😢 دنیا داشت توی سرم خراب میشد😔 نمیتونستم جلوی اشکمو بگیرم نازنین زهرا رو گذاشتم پیش مامانم تا وقتی که محمد میره گریه نکنه ؛ هرچند یکی میخواد خودمو آروم کنه😔 فشارم افتاده بود . زهرا یه شکلات بهم داد ؛ شکلاتو از زهرا گرفتم علی آقا اونجا بود پیش زهرا ؛ چادرمو کشیدم جلو و رفتم _علی آقا میشه ازتون یه خواهشی کنم؟ _خواهش میکنم خواهرم درخدمتم _با بغض گفتم ؛ توروخدا مواظب محمد باشید ازتون خواهش میکنم فکرکنید منم خواهرتونم😔 من اول محمد به خدا بعدم به شما میسپارم😢 _مریم خانوم شما خواهرما هستید . چشم حواسم بهش هست . این آقا محمد که اگه ولش کنی میره تو دل داعش رودررو مبارزه میکنه نیست ورزشکارم هست ماشاءالله . اما شما نگران نباشید من هستم محمد مثل داداشمه _الهی به سلامت برین و برگردین _خواهر شاید یکی دلش شهادت بخواد زهرا رو با شوهرش تنها گذاشتم و اومدم پیش محمد ؛ داشت با مادرش صحبت میکرد ؛ منم فرصت پیدا کردم تا یه دل سیرنگاش کنم ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📆 امروز سه‌شنبه ☀️ ۲۳ بهمن ۱۳۹۷ هجرے شمسے 🌙 ۶ جمادی‌الثانی ۱۴۴۰ هجرے قمرے 🎄 ۱۲ فوریه ۲۰۱۹ میلادے ذکر امروز ۱۰۰ مرتبه: 🎗«یا اَرْحَمَ الرّاحِمین»🎗 🎗«ای مهربان ترین مهربانان»🎗 ☀️ روزتون منور به نڱاه #شهید_محمود_رضا_بیضایے 🌤| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘️امام علی علیه السلام 🔶صَلَاحُ النَّفْسِ مُجَاهَدَةُ الْهَوَى 🔷خودسازی در گرو مبارزه با #هوای_نفس است. 📙تصنیف غررالحکم، ص 241 🌹⚜🌹⚜🌹⚜🌹 @dosteshahideman 🌹⚜🌹⚜🌹⚜🌹
سن و سال نمی‌شناسد ! نگاهش به دل دریایی توست... هر وقت #رنگ_آسمان در زلالی قلبت، بیافتد، @dosteshahideman لایقش می‌شوی.... رفیق شهیدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 @dosteshahideman 💝🕊
هدایت شده از دوست شــ❤ـهـید من
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 در ڪـ‌انـ‌ال دوســـت شــ💔ــهـید مــن 🌹| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 وپـنجـم 🍁 :هـوا دار تمـام عـیار انـقـلاب در۸۸ راه انداخته بودم و تا مدتی به صورت روزنوشت،یاد داشتهایی درباره می نوشتم.البته بیشتر از دوسال دوام نیاورد و اوایل سال ۱۳۹۱هک‌ شد.یکی از خواننده های ثابت آن وبلاگ، بود. یادداشت هایی را می خواند و با اسم مستعار #<م.ر.ب>پای پست ها می گذاشت. گاهی هم بعد از اینکه یادداشتی را می خواند،زنگ می زد و نظرش را می گفت..در دیدارهای گاه و بیگاهی هم که تهران با هم داشتیم.وسط حرف ها حتما چیزی درباره وبلاگ می گفت. گاهی پیش می امد که چند روز چیزی در وبلاگ نمی .این جور مواقع می گرفت و پیگیر نوشتم می شد.بعضی از یادداشت ها گاهی در پایگاه های خبری تحلیلی مثل جهان نیوز و رجانیوز و خبرگذاری فارس لینک می شدند. این جور وقت ها می گرفت و می کرد.بعد از اینکه وبلاگم هک شد،اکانتم را از طریق تماس با مدیر سرویسی که وبلاگ را روی آن ساخته بودم پس گرفتم،اما دیگر چیزی در آن ننوشتم.به جایش یک وب سایت زدم. از این کار خوشش نیامده بود و بعد از آن بارها از من خواست که به همان وبلاگ سابق برگردم. می گفت:وبلاگت شخصیت پیدا کرده بود در غیر از اینکه کنار بچه های در میدان دفاع از حضور داشت،وقایع را رصد هم می‌کرد.یادم هست آن روزها برای پیگیری دقیق اخبار و تحلیل ها لپ تاب خرید و برای خانه شان اینترنت وای فا گرفت.به داشت و هر وقت من در نوشته هایم دفاعی از انقلاب می‌کردم خوشحال می شد،تماس می گرفت و تشویق‌می‌کرد.یک بار چیزی در دفاع از نظام نوشتم که کمی‌ برانگیز شد و کامنت های زیادی پایش خورد،با یکی از خواننده های آن روزهای وبلاگ که از جریان فتنه جانب داری می کرد بحثم شده بود و چندتا کامنت بلند رد و بدل کرده بودیم،نهایتا من کوتاه آمده بودم. دلخور بود از من،اصرار داشت که من در بحث با این شخص کوتاه آمده بودم و نباید عقب نشینی می کردم.آن روز تماس گرفت پرسید:می شناسی اش؟گفتم:بله،سابقه‌‌ جبهه و جنگ هم دارد.اسمش را پرسید که من نگفتم و از او خواستم که بی خیال شود!گفت تو شکسته نفسی کرده ای در حالی که جای شکسته نفسی نبود. فردایش دیدم آمده و توی هاجواب بی تعارف و به او داده است. شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 و شـشم 🍁 :پـرکـارهـا شـهیـد مے شوند اسفند سال1388بود.مثل هرسال در تالاروزارت کشور برای مراسمی برگزار شده بود. بودم آن روزها زنگ زد و گفت:می آیی مراسم؟گفتم : می آیم چطور؟گفت حتما بیا .سخنران مراسم است. مقابل تالار باهم قرار گذاشته بودیم. زودتر از من رسیده بود.من با چندنفر از دوستان رفته بودم پیدایش کردم و باهم رفتیم و نشستیم طبقه بالا. همه صندلی ها پر بود و جا برای نشستن نبود.به زحمت روی لبه یکی از سکوها جایی پیدا کردیم و همان جا نشستیم روی سکو.درطول مراسم با مشغول صحبت بودیم.ولی که آمد دیگر حرفی نمی زد. من گوشی موبایلم را در آوردم و همان جا شروع کردم به ضبط کردن سخنرانی حاج قاسم. تا آخر همین طوری توی بود و گوش می داد.وقتی حاج قاسم داشت حرف هایش را جمع بندی می کرد ، یک مرتبه برگشت :حاج قاسم فرصت هم ندارد. این را که تنش هست می بینی؟باور کن این را به قبول کرده که برای مراسم بپوشد والا همین قدر هم وقت برای تلف کردن ندارد. موقع پایین آمدن از پله ها به گفتم :نمی شود حاج قاسم را از نزدیک ببینیم؟گفت :من خجالت می کشم توی حاج قاسم نگاه کنم،بس که اش_خسته است. پایین که آمدیم ،موقع خداحافظی با دیالوگ مشهور سلحشور در فیلم آژانس شیشه ای به او :این شما،اینم !دلخور شدم که قبول نکرد برویم حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. خودش هم همین طور بودهمیشه . و به اعتقاد داشت.می گفت:من یک بار در حضور حاج قاسم برای عده ای حرف می زدم.گفتم من این طوره فهمیده ام که را به کسانی می دهد که پرکار هستند و ما در این طور بوده اند.حاج حرفم را تایید کرد و همین طور بود. شـادے روح شـ‌هیـد 🌷| @dosteshahideman 🍃 🌷 🌷 🍃 🌷 🍃 🌷 🍃 🌷 🍃🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۷۸ #نویسنده مریم.ر سه سال بعد... بعد از اینکه دخترمون
۷۹ مریم.ر چشمام پر اشک شده بود ؛ محمد منو دید نزدیکم شد دستمو گرفت و یواش بهم گفت _خانومم لطفا گریه نکن ؛ طاقت اشکتو ندارما خودت که میدونی _دلم برات تنگ میشه😔نگرانتم😢 _عزیزم مگه نگفتی منو سپردی دست خدا؟ _قول بده مواظب خودت باشی😔خودم میدونم آرزوت شهادته اما اگه بری و برنگردی هیچوقت حلالت نمیکنم😭 _مریم جان این چه حرفیه آخه . گریه نکن بچمونم ناراحت میشه . حیف شد دلم میخواست قبل از رفتنم ببینم بچمون دختره یا پسر حالا اشکال نداره اگه شد از اونجا بهت زنگ میزنم . دیگه کم کم باید برم کاری نداری خانومم _محمد _جون محمد؟ _بچمون پسره _جدی؟😃از کجا میدونی _رفتم سونوگرافی میخواستم غافلگیرت کنم😊 _یه دختر یه پسر چقدر عالی😍خدایاشکرت _همه چی خوبه فقط تورا کم دارم😔 _مریم خانوم عزیزم دلم میگیره غمگینی _باشه عزیزم _مریم من یه اسم برای پسرمون انتخاب کردم . اگه تو هم موافقی بزاریم _چه اسمی؟ _امیرعلی . بنظرت خوبه؟ _قشنگه😊👌 _دلم نمیخواد باهات خداحافظی کنم . ولی باید برم . مواظب خودت و بچه هامون باش عزیزم _محمد _جون محمد؟ _دوست دارم _ما بیشتر❤️ محمد رفت دوباره برگشت و دست تکون داد ؛ از پشت سر به محمد نگاه میکردم ؛ خدایا عشقمو به تو سپردم خودت محافظش باش😔 به روایت زهرا... _خب زهرا خانوم کاری نداری؟ _چرا دارم _بفرمایید _اول اینکه مواظب خودت باش دوم اینکه اگه شهید شدی سلام منو به امام حسین برسون😔 و اینکه قول بده که اون دنیا منتظر ما بمونی _عزیزم مگه میشه من تو و دخترمونو فراموش کنم؟فقط جان علی غصه نخور _آخه نمیتونم ولی چشم سعی خودمو میکنم😔 _زهرا جان منو حلال کن اگه توی زندگی یموقع کاری کردم که ناراحت شدی _علی این چه حرفیه😡من تو زندگیم با تو به جز خوشبختی و خوبی چیزی ندیدم . تو منو حلال کن😭 _خانوم منم جز خوبی از تو چیزی ندیدم . فقط خواسته ایی ازت داشتم . دخترمونو درست تربیت کن دلم میخواد یه دختر باحجاب و با ایمان بشه درست مثل خودت _علی خیلی دلم برات تنگ میشه😭 _منم همینطور . من دیگه باید برم با اجازت . مواظب خودتون باشید یاعلی علی رفت و من اشکم جاری شد نمیدونم چرا اینقدر دلواپس بودم😢 «تــ❤️ــو» فَـردایـے !! هَـمان ڪہ بــاید به خاطـــرَش زِنده بِمــانم... ادامه دارد.. 😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۷۹ #نویسنده مریم.ر چشمام پر اشک شده بود ؛ محمد منو دید ن
۸۰ مریم.ر من و زهرا همدیگه رو بغل کردیم و زدیم زیرگریه😭 بعد از اینکه همسرامون رفتند برگشتیم خونه ؛ اصلا نمیتونستم خونه رو بدون محمد ببینم😔چادرمو برداشتم و نشستم روی مبل ؛ بدون محمد زندگی کردن هیچ معنایی برام نداره اون انگیزه زندگی کردن منه ؛ خدایا عشقمو سپردم دستت مواظبش باش😔 به مادرم زنگ زدم و گفتم نازنین زهرا رو بیارن اما مادرم گفت بزار یکم دیگه پیشم بمونه منم قبول کردم ؛ دلم خیلی آشوب بود رفتم وضوگرفتم و نماز خوندم . دست و دلم به آشپزی نمیرفت حالا که محمد نیست حوصله هیچ کاری رو ندارم😢مادرم اومد خونه رو مرتب کرد ؛ مادرمحمد هم هر روز ناهار و شام منو نازنین میفرستاد بالا . وقتی که مامانم نازنین زهرا رو آورد بغلش کردم و بوسیدمش❤️ بعد از اینکه یکم بازی کرد خوابوندمش چقدر چهره معصومی داره و موهاشو نوازش میکردم . یاد حرف محمد افتادم که میگفت دلم میخواد دخترمون شکل تو بشه الان نازنین زهرا دقیقا شبیه من شده ؛ دستمو گذاشتم روی دلم و با پسرم صحبت کردم ؛ امیرعلی پسرم تو هم باید شبیه بابات بشیا هم ظاهرت هم باطنت دقیقا مثل پدرت جذاب و دوست داشتنی دلم میخواد مثل پدرت یه مرد مومن و باغیرت بشی یه مرد واقعی ؛ دیگه طاقت نداشتم بغض گلومو بسته بود😔 دراتاق نازنین زهرا رو بستم اومدم توی اتاق خودمون قاب عکس دونفریمونو دستم گرفتم و به چشمای محمد توی عکس نگاه میکردم ؛ آخ محمد خیلی تنهام😢من نمیتونم نبودتو تحمل کنم من برای این همه فشار طاقتم کمه من فقط ۲۴سالمه... فقط۲۴سال😭 برگرد توروخدابرگرد سالم برگرد من بدون تو هیچی رو نمیخوام . احساس میکردم از بغض الان خفه میشم پنجره رو باز کردم و چندتا نفس عمیق کشیدم دلـ تنگ هستم میدانے😓 ؟! پناهم شانه های توستـ... ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman
جای شهید کارگر خالی که...😔 مادرش میگفت: بچه که بود فلج شد نذر حضرت زینب(س) کردمش نذرم قبول شد فرزندم خوب شد... خوبِ خوب آنقدر خوب که مهر نوکری عمه ی سادات روی قلبش حک شد عاقبت هم فدائی بی بی شد..❤️ 💛 | @dosteshahideman
چندبار پیش آمد وقتی را نشان می داد،از او خواستم یکی دوتا عکس به من بدهد اما وقت 😢😒! می گفت تا امروز یک فریم عکس از بچه های در نشده.بگذار منتشر نشود. یکی از که خیلی اصرار کردم به من بدهد عکسی بود که بعد از در و پاکسازی مناطق اطراف (ع)از وجود ها بالباس در گرفته بود.☺️👌 کرده بود که با لباس توانسته داخل عکس بگیرد😍.می گفت داشت که هرجور شده در یک عکس بالباس نظامی بگیرد.😁 بالاخره با تمام محدودیت هایی که برای ورود به نظامی وجود داشته به دل را زده به دریا و چندنفری با لباس رفته اند داخل .☺️😍 بعد از نگاه به این از روی می گذارد😔. یک عمر را لقلقه زبان کردیم و در پیشگاه (ع) و و کردیم که #(یالیتَنا_کُنا_مَعکُم) و به زبان گفتیم (ع)💔 واین اواخر باز هم با گفتیم #(کُلنا_عَباسُک_یازینب)و در گفتنمان ماندیم ک ماندیم 🕊| @dosteshahideman
سکوتــ شبـــ نمی بخشد به من آرامشـی دیگر فراقتـــ می زند خنجر به قلبـــــم در شبـــــانگاهان ... #شبتون_شهدایی 🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🌹🌱🌹 #مـ‌هـدےجـانـم🍃🌸 بےعشق #مهدے در دلم لطف و صفا نیست لایق بہ خاک است آن دلےکہ مبتلا نیست... هر روز باید از فراقش نالہ سر داد #مهدے فقط آقاے روز#جمعہ ها نیست... 🍃💕#اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌_لِوَلیِڪ_َ‌الفَرَج🍃💕 ❤️ سلام زیباترین اقای دنیاصبحت بخیر❤️ 🌿 @dosteshahideman ✨🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉✨
شهیدانه...🌷 ‌سلام بر شهدا همان هایی که با سر رفتند و بدون سر آمدند ‌‌‌سلام بر شهدا همان هایی که با پای خود رفتند و بر دوش مردم برگشتند...💔💔💔 🌺 سلام دوستان صبحتون شهدایی 🌺 @dosteshahideman ✨🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃❤️ و هر روز #صبــح از آسمان دل من❤️ #پرستو هایی رها می شوند،🕊🕊 که به هوای دیدن بهار #چشمهای تــو می آیند ...😍 #شهید_محمود_رضا_بیضائی #روزتون‌شهـــدایے❤️ 🍁 @dosteshahideman ✨🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊✨
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ابراهیم همه بود ، همه ... 🌷ابراهیـم از یک طـرف پیکـر شهـدا را جمـع مـی کـرد. از یک طـرف بـه مجـروحیـن مـی رسیـد. از یک طـرف آرپیچـی مـی زد، از یک طـرف رگبـار، او همـه بـود، همـه... پنـج روز از محـاصـره مـی گـذشت، تشنگـی امـانمـان را بـریـده بـود. مجـروحیـن از تشنگـی شهیـد مـی شـدنـد و ایـن تنهـا راه سیـراب شـدن بـود! هـر بـار کسـی بـرای آب آوردن داوطلب مـی شـد. امـا گـویـی حکـم آسمـانهـاست کـه آب بـه خیمـه هـا نـرسـد. 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ خدایا،ای معبودم و معشوقم و همه کس و کارم،نمی‌دانم در برابر عظمت تو چگونه ستایش کنم ولی همین قدر می‌دانم که هر کس تو را شناخت، عاشقت شد و هر کس عاشقت شد، دست از همه چیز شسته و به سوی تو می‌شتابد و این را به خوبی در خود احساس کردم و می‌کنم. خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است که اگر تکه‌تکه‌ام کنند و یا زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت. 🌷 🌷 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷