⚘﷽⚘
یک نفر اینجا #دلش تنگ است
باور می کنی⁉️
یک گذر بر قلب او❤️
یکبار دیگر می کنی؟
یک نفر👤دارد
هوای پرکشیدن🕊 در #دلت
یک سفر، شهبازمن
بااین #کبوتر می کنی؟؟؟🕊
#داداش_شرمنده ام
#نگاهم_کن
🌻| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
💠زندگینامه
🌷شهید محمودرضا بیضائی در ۱۸ آذرماه سال ۱۳۶۰ در خانوادهای مذهبی و دارای ریشه روحانیت در تبریز متولد شد. تحصیلات ابتدائی، راهنمایی و دبیرستان را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی – مسجد چهارده معصوم (ع) شهرک پرواز تبریز – درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقههای عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او بوجود آورد. در همین ایام با رزمنده هنرمند بسیجی، حاج بهزاد پروین قدس، آشنا شد. این آشنایی، بعدها زمینه ساز آشنایی مبسوط با میراث مکتوب و تصویری دفاع مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ شد. دیدار و مصاحبه با خانواده شهدا و گردآوری خاطرات شهدا و جمع آوری کتابها و نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس از ثمراتی بود که آشنایی با حاج بهزاد با خود داشت.
🌸شهید محمود رضا بیضایی
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ زیارت عاشورای امروز کانال #دوست_شهید_من به نیابت از شهید آذین شهید عرفه 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
زیارت عاشورای امروز
کانال #دوست_شهید_من
به نیابت از شهید غلامعلی رجبی جندقی
🌷| @dosteshahideman
4_5802966447185461733.mp3
6.07M
⚜ زیارت عاشورا ⚜
روز بیست ودوم چله
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
جنون در من ریشه ڪرد
از آنجا ڪہ گآهے دلم بے هوا
هوایت را مے ڪرد
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🌷 | @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
قسمت چهارم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: من جذاب ترم یا . بالاخره توی کتابخونه پیداش کرد
.
⚘﷽⚘
#قسمت پنجم داستان دنباله دار #عاشقانه_ای_برای_تو: مرگ یا غرور
.
.
غرورم له شده بود ... همه از این ماجرا خبردار شده بودن ... سوژه مسخره کردن بقیه شده بودم ... .
بدتر از همه زمانی بود که دوست پسر سابقم اومد سراغم و بهم گفت: اگر اینقدر بدبخت شدی که دنبال این مدل پسرها راه افتادی، حاضرم قبولت کنم برگردی پیشم؟ ... .
تا مرز جنون عصبانی بودم ... حالا دیگه حتی آدمی که خودم ولش کرده بودم برام ژست می گرفت ... .
.
رفتم دانشگاه سراغش ... هیچ جا نبود ... بالاخره یکی ازش خبر داشت ... گفت: به خاطر تب بالا بیمارستانه و احتمالا چند روز دیگه هم نگهش دارن ... .
.
رفتم خونه ... تمام شب رو توی حیاط راه می رفتم ... مرگ یا غرور؟ ... زندگی با همچین آدمی زیر یک سقف و تحملش به عنوان شوهر، از مرگ بدتر بود ... اما غرورم خورد شده بود ... .
پسرهایی که جرات نگاه کردن بهم رو هم نداشتن حالا مسخره ام می کردن و تیکه می انداختن ... .
.
عین همیشه لباس پوشیدم ... بلوز و شلوار ... بدون گل و دست خالی رفتم بیمارستان ...در رو باز کردم ... و بدون هیچ مقدمه ای گفتم: باهات ازدواج می کنم ...
❤️| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
شب از نیمه گذشت
و شروع مرور خاطره هایی
که نمی روند از خاطر.
دلتنگی و یک گلزار،
یک مزار و یک رفیق.
با کلی حرف که اولش
با خنده شروع می شود
"به یاد قدیم ها"
و آخرش باید حواست باشد
که کسی اشک هایت را نبیند..
#به_وقت_دلتنگی
#رفیق_شهیدم
🕊| @dosteshahideman