⚘﷽⚘
⭕️ #حدیث_روز
🔸امام علی (ع):
🔹علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف. (نهج البلاغه،ص۴۶۹ )
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
انسانیت ملاک پیچیده ای ندارد!
همینکه درمیان مردم زندگی کنیم ،
ولی هیچگاه به کسی ؛
زخم زبان نزنیم
دروغ نگوییم
کلک نزنیم
دلی را نشکنیم
سوء استفاده نکنیم
و حقی را ناحق نکنیم!!
یعنی انسانیم...😊
شهیدسعیدبیاضی زاده ❤️
🌱| @dosteshahideman
💠عزاداري كردن براي شهيدي كه همه چيز را در راه اسلام داد،يك مسأله سياسي است،يك مسأله ايست كه در پيشبرد انقلاب اثر بسزا دارد.
📚صحیفه نور، جلد ١٣،صفحه ١۵۶
#امام_خمینی
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
∞♥∞
در اجتما؏ ما
ڪسۍ بـھ فڪر
رعایت حـجاب و اخـلاق نیست☝️🏻
ولۍ
شـمـا بـھ وفڪر باشـید و زینـبۍ
بـرخورد ڪنیـد 🌱
(شهیـداحمـدمشلـب)
#چادرانـه⚡
@dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⸤ شاید فقط چند ساعت دیگر
تا آسمانی شدن:)💔🌱 ⸣
@dosteshahideman
🏴انا لله و انا الیه راجعون
لحظاتی پیش روح بلند و ملکوتی فقیه انقلابی فیلسوف مجاهد عمار رهبر حضرت آیت الله علامه محمدتقی مصباح یزدی به ملکوت اعلی پیوست.
رحلت این عالم ربانی را به حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب بر حق ایشان مقام معظم رهبری و عموم ارادتمندان به ایشان تسلیت عرض میکنیم
پارسال مالک ....
امسال عمار .....
علےتنهاتر از قبل ......
#علامه_مصباح_یزدی
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ قسمت👈نود و هفتم ✨ _... حتی اگه مجلست به هم ریخت.. مطمئن باش #
⚘﷽⚘
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈نود و هشتم ✨
ولی زندگی من و وحید و سختی هامون تازه شروع شد...😊
قبل عروسی وحید بهم گفت:
_دوست داری ماه عسل کجا بریم؟
گفتم:
_جاهایی که #میتونیم بریم #بگو،تا من #انتخاب کنم... ☺️👌
-هر جایی که #توبخوای میتونیم بریم.😍
-هر جایی؟!!😅
یه کم دقیق نگاهم کرد.لبخند زد و گفت:
_کربلا؟😍🌴
از اینکه اینقدر خوب منو میشناخت خوشحال شدم.گفتم:
_میتونیم؟😍😳
یه کم مکث کرد و گفت:
_یه کاریش میکنم.😉
بخاطر شرایط امنیتی کاریش بهش اجازه همچین سفری رو نمیدادن.خیلی تلاش کرد تا بالاخره تونست هماهنگ کنه که بریم.
دو روز بعد عروسی راهی کربلا شدیم.
😍🌴🕌😍
دل تو دلم نبود.حال وحید هم مثل من بود.هیچ کدوممون روی زمین نبودیم. وقتی وحید روضه میخوند 😢هیچ کدوممون آروم شدنی نبودیم.😭😭حس و حالمون تعریف کردنی نبود.وقتی با هم بودیم باهم گریه میکردیم.هیچ کدوممون اصراری برای پنهان کردن اشک ها و بغض هامون نداشتیم... 😭🙏😭نگران ریا شدن نبودیم.
💝من و وحید یکی بودیم.💝
کافی بود اسم حسین(ع)رو بشنویم اشک مثل سیل از چشمهامون جاری میشد. ساعت ها تو بین الحرمین می نشستیم،به گنبد امام حسین(ع)نگاه میکردیم، گریه میکردیم.👀😭👀به گنبد حضرت اباالفضل(ع)نگاه میکردیم، گریه میکردیم.👀😭
خیلی ها گفتن اونجا برای ما هم دعا کنید ولی ما اونجا حتی به خودمون هم فکر نمیکردیم.اونجا فقط #امام حسین(ع) بود و #مصائبشون.
👈اصلا وحید و زهرا مطرح نبود.👉
فقط حسین(ع) بود و اشک.💖😭اونجا حتی نیاز نبود کسی روضه بخونه.به هر جایی نگاه میکردیم روضه بود.آب..خیمه گاه..آفتاب سوزان...داغی زمین..تل...بچه ها..گودال....همه روضه بود.
هردومون برای اولین بار بود که میرفتیم. هردو مون داشتیم دق میکردیم.نفس کشیدن تو کربلا واقعا سخت بود.زنده بودن تو کربلا باعث شرمندگی بود. شرمنده بودیم که چرا با این همه مصیبت ما هنوز زنده ایم.شرمنده بودیم که خدا،حسینش(ع) رو فدای تربیت شدن ما کرد و ما هنوز................😭😓😭
اون سفر برای هردومون سفر عجیبی بود. وقتی برگشتیم هم قلب و روحمون😣 اونجا بود.
قبل از سفر کربلا مداحی های وحید سوزناک و با گریه بود.خودش هم گریه میکرد ولی بعد از سفر کربلا مداحی کردن براش خیلی سخت شده بود.😣😭وقتی مداحی میکرد خودش هم آروم شدنی نبود.مجلس ملتهب میشد.😫😭دیگه هیچ وقت روضه گودال نخوند.وقتی روضه میخوند همه نگران سلامتیش بودن.دیگه کمتر بهش میگفتن مداحی کنه.من حالشو میفهمیدم.بعد از سفر کربلا منم تو روضه ها دلم میخواست بمیرم از غصه.😣😭
هروقت وحید میرفت هیئت، منم باهاش میرفتم.همه میدونستن من و وحید با هم ازدواج کردیم و منو خانم موحد😍 صدا میکردن.
یه شب که هیئت تموم شد نزدیک ماشین با یه خانمی که تو هیئت با هم دوست شده بودیم،صحبت میکردم.وحید با آقایی نزدیک میشد.قبل از اینکه وحید چیزی بگه اون آقا گفت:
_سلام خانم روشن.
از اینکه کسی تو هیئت منو به فامیل خودم صدا کرد تعجب کردم.نگاهش کردم.سهیل صادقی بود.
سرمو انداختم پایین و سلام کردم.بعد احوالپرسی همسرش رو معرفی کرد.همون خانمی که قبلش داشتم باهاش صحبت میکردم.دختر خیلی خوبی بود.بعد احوالپرسی وحید به آقای صادقی گفت:
_ماشین آوردی؟😊
آقای صادقی گفت:
_آره.ممنون.مزاحمتون نمیشیم.☺️
خداحافظی کردیم و رفتن.وقتی تو ماشین نشستیم وحید گفت:
_سهیل پسر خیلی خوبیه.به اون چرا جواب رد دادی؟😊
از حرفش تعجب کردم.لبخندی زد و گفت:
_این روزها خیلی ها وقتی میفهمن با تو ازدواج کردم یه جوری نگاهم میکنن.از نگاهشون معلومه قبلا خاستگار تو بودن.
-چند وقته میشناسیش؟😅
-چند سالی هست.😊
-از گذشته ش چیزی بهت گفته؟
-یه چیزایی.
-چی مثلا؟😅
-گفته بود تو یه مسائل دینی ابهاماتی داشته و یه دختری کمکش...
حرفشو نصفه گذاشت و به من نگاه کرد.
-تو کمکش کردی؟؟!!!!!😳
-آقای صادقی بهت گفته بود دختری که به نامحرم نگاه بیجا نمیکنه لایق این هست که با کسی ازدواج کنه که اون هم به نامحرم نگاه نمیکنه؟
وحید با تعجب گفت:
_تو بهش گفته بودی؟؟!!!!!!!😧😳
-میبینی خدا چقدر حواسش به ما هست. یه حرف رو خودش به زبان من میاره،بعد با واسطه به شما میرسونه که من و شما الان اینجایی باشیم که هستیم.☺️
سه هفته بعد از اینکه از کربلا برگشتیم، وحید یه مأموریت یک ماهه رفت....
دلم خیلی براش تنگ شده بود....
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
💎کپی با ذکر صلوات...📿
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ قسمت👈نود و هشتم ✨ ولی زندگی من و وحید و سختی هامون تازه شروع
⚘﷽⚘
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈نود و نهم ✨
دلم خیلی براش تنگ شده بود....
پدر و مادروحید و مامان و بابای خودم اصرار داشتن وقتی وحید نیست،خونه نمونم.حتی وحید هم گفته بود بهتره تنها نباشی ولی من دوست داشتم خونه خودم باشم.😊👌
دو روز اول خیلی برام سخت بود.خیلی با خودم فکر کردم.گفتم زندگی من اینه.وحید گاهی وقتها نیست.منکه نباید وقتی وحید نیست زندگی مو تعطیل کنم.☺️رفتم تو آشپزخونه و برای خودم قیمه درست کردم.😋
بعد از ازدواج وحید ازم خواست کلاس تیراندازی شرکت کنم...
خودم اصلا تمایلی نداشتم ولی وحید اصرار کرد.منم بخاطر وحید قبول کردم.خیلی پیگیر کلاس تیراندازی من بود.😍🏹
منم بخاطر وحید تلاش کردم بهترین باشم. طوری که وقتی کلاس تموم شد،من نفر اول دوره بودم.وحید هم بهم افتخار میکرد.☺️
مریم هم بهم پیشنهاد داد کلاس امداد و هلال احمر هم برم.⛑چون احتمال زخمی شدن وحید تو مأموریت هاش،زیاد بود.دوره های هلال احمر هم کامل رفتم...
سرمو شلوغ کرده بودم که نبودن وحید کمتر اذیتم کنه.هربار که وحید تماس میگرفت از کارهایی که در طول روز انجام میدادم براش میگفتم تا بدونه من زندگی میکنم و ناراحت من نباشه.👌حتی گاهی که میگفتم برا خودم غذا درست کردم،خوشمزه بود یا بی نمک شده بود یا ترش بود،😅میخندید و میگفت اینقدر نگو دهانم آب افتاد.😍😋
وقت های خالی هم به پدر و مادر خودم یا پدر و مادر وحید سر میزدم،خودمو ناهار یا شام دعوت میکردم خونه شون...😆😋
اونا هم خوشحال میشدن.خونه برادرهام هم میرفتم.😇گاهی نرگس سادات و نجمه سادات میومدن پیشم.☺️
با اینکه سرم شلوغ بود،دلم خیلی برای وحید تنگ میشد.💓😢
وقتی میومد خونه،روی مبل می نشست.براش چایی☕️ یا شربت🍺 میاوردم. همونجوری که وحید چایی یا شربتش رو میخورد من فقط نگاهش میکردم.😍
هرروزی که میگذشت بیشتر عاشقش میشدم. همیشه وقتی میرفت مأموریت اونقدر تنهایی گریه میکردم تا آروم بشم.😣😭دیگه روضه هایی که برای خودم میذاشتم با صدای وحید بود.وقتی مداحی میکرد صداشو ضبط میکردم. نمیدونست وگرنه از حافظه گوشیم پاک
میکرد.... 😍😅
شش ماه بعد متوجه شدم باردارم....
وحید عاشق بچه ها بود.مطمئن بودم خیلی خوشحال میشه.از خوشحالی نمیدونست چی بگه.☺️😅
همون شب وحید گفت که باید مأموریت دو ماهه بره که شاید هم بیشتر طول بکشه.وحید رفت مأموریت.من بیشتر خونه بابا بودم.حالم خوب نبود....😣
خیلی دوست داشتم تو این شرایط وحید کنارم باشه ولی ناراضی نبودم.دلم خیلی براش تنگ شده بود.😞💔
هرجوری بود دو ماه گذشت...
یک هفته به اومدن وحید مونده بود که گفت مأموریتش بیشتر طول میکشه و شاید تا دو ماه دیگه هم نیاد.حتی ممکنه دیگه نتونه تماس بگیره.متوجه شدم شرایط کارش سخت تر شده.😣برای اینکه نگران من نباشه هربار تماس میگرفت،سرحال و شاد صحبت میکردم.☺️😞
یک ماه دیگه هم به سختی گذشت...
یه روز که رفتم دکتر،دکتر گفت دو قلو هستن؛دو تا دختر.☺️👶🏻👶🏻
اونقدر خوشحال شدم که وقتی از مطب اومدم بیرون با وحید تماس گرفتم که بهش بگم.سریع جواب داد.خیلی با مهربونی و محبت صحبت میکرد.گفت دو روز دیگه میاد.از خوشحالی تو ماشین گریه کردم.😍😢
وقتی بهش گفتم خدا دو تا #رحمت بهمون داده،از ذوق و خوشحالی نمیدونست چی بگه و چکار کنه. 😍☺️
سه ماه بعد یه شب با وحید برگشتیم خونه.یه ماشینی جلو در پارک بود.دو تا سرنشین آقا داشت....
وحید با دیدن اون ماشین و سرنشینانش به من گفت:
_تو ماشین باش،الان میام.
رفت سمتشون.چند دقیقه ای با هم حرف زدن بعد اومد پیش من و گفت:
_تو برو بالا.من چند دقیقه دیگه میام.
گفتم:
_چیزی شده؟😟
-نه.از همکارام هستن.😊
داشتم با کلید درو باز میکردم که یکی از آقایون صدام کرد:
_خانم موحد.😔
برگشتم.آقای میانسالی بود....
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
💎کپی با ذکر صلوات...📿
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و به همین شب که فرماندهمان ترور شد😭
به زودی زود انتقام تمام مظلومین را خواهیم گرفت....
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۱۳ دی ۱۳۹۹
میلادی: Saturday - 02 January 2021
قمری: السبت، 18 جماد أول 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
شهادت سردار شجاع ایرانی حاج قاسم سلیمانی بدستور ترامپ
📆 روزشمار:
▪️15 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️25 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️32 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️41 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️42 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
عاشقـ💔ـانی که مدام ...
از فرجت می گفتند
عکسشان قاب شد و ...
از تـ❤️ـو نیامد خبری
#سلام
#امام_زمان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
ای باد خوش که از
چمن عشق میرسی
بر من گذر که
بوی گلستانم آرزوست
در نور یار
صورت خوبان همی نمود
دیدار یار و
دیدن دوست شهیدم آرزوست...
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
#صبحتون_شهدایی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
⭕️ #حدیث_روز
🔸امام باقر (ع):
🔹آنکه در انتظار امر ما بمیرد از اینکه در وسط خیمه مهدی و لشکرش از دنیا نرفته ضرر نکرده است. (کافی(ط-الاسلامیه) ج۱ ، ص۳۷۲ )
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🔅 #هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه 601
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
YEKNET.IR - shoor - fatemie - salgard shahid soleimani - 99.10.11 - mehdi rasouli.mp3
3.23M
🏴 #سالگرد_شهید_سلیمانی
⏯ #شور #حماسی #شهدا
🍃علمدار عشق شهید حرم
🍃به خون تو و شهیدان قسم
🎤 #مهدی_رسولی
👌فوق زیبا
12_Narimani_fadaeian-muharam96-08_(05)_(www.rasekhoon.net).mp3
29.77M
[•°🍃🎧°•]
#رزقمعنوۍ
#سیدرضانریمانۍ
صدات و بلند کن
بفهمم کہ هستۍ
هنوز زنده اۍ و
چشاتو نبستۍ
🥀 #مابچہهاۍمادرِپهلوشکستہایم
🏴 @dosteshahideman
💌🕊💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌
💌🕊
🕊
#قرار عاشـــ❤ـــقی
کانـــال#دوست شــ❤ـــهید من
معرفی#شهید_مصطفی_دلاور
💌
💌🕊
💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊💌🕊
⚘﷽⚘
در باغ شهادت باز باز است.........
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
استوار دوم «مصطفی دلاور» در هنگ مرزی سراوان به شهادت رسید
جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۹ ساعت ۲۰:۱۳
خبر
نوید شاهد - «مصطفی دلاوری» یکی از مرزبانان غیور هنگ مرزی سراوان در درگیری با اشرار مسلح به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
استوار دوم «مصطفی دلاور» در هنگ مرزی سراوان به شهادت رسید
به گزارش نوید شاهد،سردار "محمد ملاشاهي" فرمانده مرزبانی استان سیستان و بلوچستان در تشريح اين خبر اظهار کرد: همزمان با ايام اولين سالگرد شهادت سردار دلها شهيد سپهبد "حاج قاسم سليماني" مردی که با شهادتش، اراده مرزبانان را برای ایستادگی در مقابل گروه های ترویستی و اشرار و معاندان نظام بیشتر کرده است؛ شب گذشته مرزداران غیور هنگ مرزی سراوان، در درگیری با معاندان نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران و اشرار مسلح در منطقه مرزی "اسفندك"، ضمن جلوگيري از ورود عناصر مسلح متجاوز به خاك ميهن عزيزمان، موفق شدند ضربات سنگيني به اشرار مسلح وارد كرده و مقادير قابل توجهی موادمخدر را كشف كنند.
وی افزود: در این درگیری مسلحانه یکی از دلاورمردان مجاهد مرزبانی به نام استواردوم «مصطفی دلاور» با مقاومت جانانه در مقابل عناصر پليد گروهكهاي تروريستي به فيض عظماي شهادت نائل آمد.
گفتني است، امروز که مردان بی ادعای مرزبانی در دور افتاده ترین نقاط مرزی وظیفه پاسداری و حراست از مرزهای ایران اسلامی را برعهده دارند عزیزانی همچون شهيد "مصطفي دلاور" در راه دفاع از کیان ایران اسلامی با نثار جان خود، امنیت ایران اسلامی را پایدار می کنند.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•