eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
935 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 رهبر انقلاب خطاب به مسئولان کشور: 👈 به معیشت مردم به صورت ویژه توجه کنید 👈 مشکلات طبقه‌ی ضعیف باید اساسی ترین کار دولت باشد 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مردم قم: 🔹️ به دولتمردان عرض می‌کنم که اولاً قدر خود را بدانید؛ خدمت به این اهداف و این ملت و این کشور، نعمت بزرگ پروردگار است. و ثانیاً به لوازم این نعمت بزرگ عمل کنید و مواظبت کنید که گرایش به و اسراف و رفتارهای طاغوتی نداشته باشید. 👈 راه، راه اسلام است؛ ما مثل امیرالمؤمنین(ع) نمی‌توانیم عمل کنیم ولی باید به آن سمت حرکت کنیم. 🔸️ مقابل یاوه‌گویی دولتمردان آمریکایی، شجاعت و عقلانیت داشته باشید. می‌بینید که چه بی‌ربط و مثل دلقک حرف می‌زنند؛ دولتمرد آمریکایی می‌گوید ایران را از عربستان سعودی یاد بگیرد. 🔹️ این‌ها نه تهدیدشان، نه قولشان و نه امضایشان اعتبار ندارد و نباید اعتنا کرد. راه را با عقلانیت انتخاب کنید و با انگیزه و احساسات به پیش بروید. 🔸️ قدردان ظرفیت‌های درونی کشور باشید و به هم ویژه‌ای مصروف کنید. 🔺️ مشکلاتی که برای پیش می‌آید، اساسی‌ترین کارها برای است. ۹۷/۱۰/۱۹ 💻 @dosteshahideman
🍁🌱🌱🌱🍁🍁🍁🌱🌱🌱🍁 ツ 🌷آیت الله سید علی قاضی(ره): این #وســـوسه شـیطان است ڪه شما گـــمان می ڪنید حال ندارید. باید #توجه ڪرد به نماز اول وقت دایم الوضو بودن، نمازشب، مراقبه و محاســـــبه از لــزومات ســـیر و سلوڪـ است. ↷↷↷ 🍃| @dosteshahideman 🍁🌱🌱🌱🍁🍁🍁🌱🌱🌱🍁
بانـو ها و نازبانـو ها #توجه کنند😉😍 #حمایت_از_کالای_ایرانی🇮🇷 🔹معتبرترین کانـال فروش انواع #چادر های 😉 #ساده😉 #لبنانی😉 #نماز😉 #و... فروش انواع #ملزومات_حجاب😍 #روسری #ساق #انگشتر #کیف #دستبند #و... 🔰 #عرضه_مستقیم_از_تولیدی🔰 #تهران لینک کانال جهت عضو شدن و سفارش کالا😘😍👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2769158157C0a0bd90306
⚘﷽⚘ 💐 زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که راننده ناغافل در رو بست و زن لای در گیر کرد. داشت با زحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور لباس پوشیدنه؟ خودآزاری دارن بعضی ها ! 😏 زن محجبه، روی صندلی خالی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت: بخاطر شما چادر میپوشم.. تعجب کرد و گفت: بخاطر من؟! 😳 گفت: بله ! من چادر سر می کنم، 👈 تا اگر روزی تو به تکلیفش عمل نکرد، و نگاهش را کنترل نکرد، تو، به هم نریزد . همسرت نسبت به تو نشود. محبت و اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادر از گرما اذیت می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم، بخاطر حفظ خانه و ی تو. 😘 من هم مثل تو هستم. تمایل به تحسین هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. اما من روی تمام این خواسته ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم. 😊 و همه اینها رو وظیفه خودم میدونم. 🔸 چند لحظه سکوت کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه و چون پاسخی دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و لباسهای بدن نما و صد جور جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟ 😉 🔸 زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم.. آرام موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد.☺️ با هم حرف بزنیم. 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🌹 از آیت الله بهجت پرسیدن که ما چیکار کنیم سر نماز توجه پیدا کنیم به خدا؟ 👈 ایشون فرمودن: حواس آدم که سر نماز قطعا پرت میشه ولی هر موقع پرت شد برش گردون. دوباره پرت میشه شمام دوباره برگردون تا آخر نماز.... ✔️ تقریبا همون تکنیکی هست که علامه طباطبایی فرموده بودن. 🔶 فَلَیسَ مِن مُؤمنٍ یُقبِلُ بقَلبهِ في صلاتِهِ إلیَ اللّه إلّا أقْبَلَ اللهُ إلیهِ بِوجههِ ✅ هیچ مؤمنی نیست که با قلبش به خدا پیدا بکنه، مگر اینکه خدا به او توجه می‌کند... وَ أَقْبَلَ بِقُلُوبِ الْمُؤمِنینَ إلیهِ بالْمَحَبَّةِ لَهُ بَعْدَحُبِّ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ إیَّاهُ ✔️ خدا به او توجه می‌کنه و دوستش می‌داره و یه کاری می‌کنه دیگران هم دوستش بدارند... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ "خاطراتی از شهید حججی" خانه اش ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖 یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز. گفتم: "ای والله آقا . عجب کار توپی کرده ای."😜 لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻 ☜✧✧✧✧✧✧ خیلی زهرایم را ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد. اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود .😇 بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞 از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍 هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇 دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻 ~~~~~~~~~ حساس بود روی صبح هایش. اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز و پکر بود.😞 بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، و و میخواند.😔 هر سه اش را. برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد. میخواست چشمانش نشود و خوابش نبرد. میخواست بتواند دعاهایش را و با بخواند.. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد. بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای ، دست و بالم بسته میشه. " با این وجود، یکبار پیشنهاد رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی سپاه رقم میخوره." این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد. افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. 😍 در به در دنبال بود.😇 . °°°°°°°°° سپاه قبولش نمی کرد.😢 بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐 برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد. خیلی این طرف و آن طرف رفت. آخرش هر جور بود درستش کرد.😍 این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن" آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد. آخر سر قبولش کردند. خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت. رفته بودم سر قبر حاج احمد. رو انداخته بودم به حاجی."😍😎 :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم . تا دم ظهر کلاس بودیم. بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش. یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟" راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب نکردیم. " فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد. گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 😇 ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به . مثل باران توی قنوت نماز شبش می ریخت. آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم. عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم." بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!" گفت: " به خود امام رضا علیه السلام من راضیم چون خیلی لذت داره. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•