🚨 رهبر انقلاب خطاب به مسئولان کشور:
👈 به معیشت مردم به صورت ویژه توجه کنید
👈 مشکلات طبقهی ضعیف باید اساسی ترین کار دولت باشد
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مردم قم:
🔹️ به دولتمردان عرض میکنم که اولاً قدر #مسئولیت خود را بدانید؛ خدمت به این اهداف و این ملت و این کشور، نعمت بزرگ پروردگار است. و ثانیاً به لوازم این نعمت بزرگ عمل کنید و مواظبت کنید که گرایش به #اشرافیگری و اسراف و رفتارهای طاغوتی نداشته باشید.
👈 راه، راه اسلام است؛ ما مثل امیرالمؤمنین(ع) نمیتوانیم عمل کنیم ولی باید به آن سمت حرکت کنیم.
🔸️ مقابل یاوهگویی دولتمردان آمریکایی، شجاعت و عقلانیت داشته باشید. میبینید که چه بیربط و مثل دلقک حرف میزنند؛ دولتمرد آمریکایی میگوید ایران #حقوق_بشر را از عربستان سعودی یاد بگیرد.
🔹️ اینها نه تهدیدشان، نه قولشان و نه امضایشان اعتبار ندارد و نباید اعتنا کرد. راه را با عقلانیت انتخاب کنید و با انگیزه و احساسات به پیش بروید.
🔸️ قدردان ظرفیتهای درونی کشور باشید و به #معیشت_مردم هم #توجه ویژهای مصروف کنید.
🔺️ مشکلاتی که برای #طبقات_ضعیف پیش میآید، اساسیترین کارها برای #مسئولان_دولتی است. ۹۷/۱۰/۱۹
#دیدار_مردم_قم
💻 @dosteshahideman
بانـو ها و نازبانـو ها #توجه کنند😉😍
#حمایت_از_کالای_ایرانی🇮🇷
🔹معتبرترین کانـال فروش انواع
#چادر های
😉 #ساده😉 #لبنانی😉 #نماز😉 #و...
فروش انواع #ملزومات_حجاب😍
#روسری #ساق #انگشتر #کیف #دستبند #و...
🔰 #عرضه_مستقیم_از_تولیدی🔰
#تهران
لینک کانال جهت عضو شدن و
سفارش کالا😘😍👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2769158157C0a0bd90306
⚘﷽⚘
#تلنگرانه
💐 زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که راننده ناغافل در رو بست و #چادر زن لای در گیر کرد.
داشت با زحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا #بدحجاب طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور لباس پوشیدنه؟ خودآزاری دارن بعضی ها ! 😏
زن محجبه، روی صندلی خالی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت:
بخاطر شما چادر میپوشم..
تعجب کرد و گفت: بخاطر من؟! 😳
گفت: بله ! من چادر سر می کنم، 👈 تا اگر روزی #همسر تو به تکلیفش عمل نکرد، و نگاهش را کنترل نکرد، #زندگی تو، به هم نریزد .
همسرت نسبت به تو #دلسرد نشود.
محبت و #توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود.
من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادر از گرما اذیت می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم، بخاطر حفظ خانه و #خانواده ی تو. 😘
من هم مثل تو #زن هستم.
تمایل به تحسین #زیبایی هایم دارم.
من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم.
اما من روی تمام این خواسته ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم. 😊
و همه اینها رو وظیفه خودم میدونم.
🔸 چند لحظه سکوت کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه و چون پاسخی دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و لباسهای بدن نما و صد جور جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.
حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟ 😉
🔸 زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم.. آرام موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد.☺️ با هم حرف بزنیم.
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
🌹 از آیت الله بهجت پرسیدن که ما چیکار کنیم سر نماز توجه پیدا کنیم به خدا؟
👈 ایشون فرمودن: حواس آدم که سر نماز قطعا پرت میشه ولی هر موقع پرت شد برش گردون. دوباره پرت میشه شمام دوباره برگردون تا آخر نماز....
✔️ تقریبا همون تکنیکی هست که علامه طباطبایی فرموده بودن.
🔶 فَلَیسَ مِن مُؤمنٍ یُقبِلُ بقَلبهِ في صلاتِهِ إلیَ اللّه إلّا أقْبَلَ اللهُ إلیهِ بِوجههِ
✅ هیچ مؤمنی نیست که با قلبش به خدا #توجه پیدا بکنه، مگر اینکه خدا به او توجه میکند...
وَ أَقْبَلَ بِقُلُوبِ الْمُؤمِنینَ إلیهِ بالْمَحَبَّةِ لَهُ بَعْدَحُبِّ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ إیَّاهُ
✔️ خدا به او توجه میکنه و دوستش میداره و یه کاری میکنه دیگران هم دوستش بدارند...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
"خاطراتی از شهید حججی"
#حجت_خدا
خانه اش #طبقه ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖
یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز.
گفتم: "ای والله آقا #محسن. عجب کار توپی کرده ای."😜
لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻
☜✧✧✧✧✧✧
خیلی زهرایم را #دوست ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.
اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود #کوتاه_می_آمد.😇
بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞
از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇
دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻
~~~~~~~~~
حساس بود روی #نماز صبح هایش.
اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز #ناراحت و پکر بود.😞
بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، #حدیث_کسا و #دعای_عهد و #زیارت_عاشورا میخواند.😔
هر سه اش را.
برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد.
میخواست چشمانش #گرم نشود و خوابش نبرد.
میخواست بتواند دعاهایش را #باحال و با #توجه بخواند..
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#شغل دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد.
بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای #فرهنگی، دست و بالم بسته میشه. "
با این وجود، یکبار پیشنهاد #سپاه رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال #شهادت میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی سپاه رقم میخوره."
این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد.
افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. 😍
در به در دنبال #شهادت بود.😇
.
°°°°°°°°°
سپاه قبولش نمی کرد.😢
بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐
برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد.
خیلی این طرف و آن طرف رفت.
آخرش هر جور بود درستش کرد.😍
این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن"
آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد.
آخر سر قبولش کردند.
خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت. رفته بودم #گلزارشهدا سر قبر حاج احمد. رو انداخته بودم به حاجی."😍😎
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم #مشهد. تا دم ظهر کلاس بودیم.
بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش.
یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟"
#بغض راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب #گدایی نکردیم. "
فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد.
گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 😇
ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به #نمازشب. مثل باران توی قنوت نماز شبش #اشک می ریخت.
آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم.
#حال_معنوی عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم."
بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!"
گفت: " به خود امام رضا علیه السلام من راضیم چون خیلی لذت داره.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•