eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
928 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ 🎥 داماد کنار عروس با اسلحه و بی سیم 🔹 روایت دامادی شهید مدافع وطن 🔹شهید معصومی نژاد از مرزبانان ناجا بیستم خرداد 97 مصادف با بیست و پنجم ماه مبارک رمضان در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در مرز میرجاوه به شهادت رسید. پیشنهاد دانلود ❤️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت هشتاد و چهار ساندرز آشفته بود و اصلا توی حال خودش نبود ...  توی همون حال و هوا رهاش کر
⚘﷽⚘ قسمت هشتاد و پنج کمی توی در جا به جا شد ... انتظار داشتم از فکر اینکه مجبور به تحمل من توی این سفر بشه ... بهم بریزه و باهام برخورد کنه ... اما هنوز آرام بود ... آرام و مبهوت ... - ما با گروه های توریستی نمیریم ... - منم نمی خوام با گروه های توریستی برم ... اونها حتی اگه واسه اون زمان، تور داشته باشن ... واسه شرکت توی جشن نمیرن ... چند لحظه سکوت کردم ... - می تونم باهاتون بیام؟ ... هیچ کس حاضر نمیشه یه غریبه رو با خودش همراه کنه ... اون هم توی یک سفر خانوادگی ... اون هم آدمی مثل من رو ... که جز دردسر و مزاحمت برای ساندرز، چیز دیگه ای نداشتم ... همین که به جرم ایجاد مزاحمت ازم شکایت نمی کرد خیلی بود ... چه برسه به اینکه بخواد حتی یه لحظه روی درخواستم فکر کنه ... انتظار شنیدن هر چیزی رو داشتم ... جز اینکه ... - ما مهمان دوست ایرانی من هستیم ... البته برای چند تا از شهرها هتل رزرو کردیم ... اما قم و مشهد رو نه ... باید با دوستم تماس بگیرم ... و مجدد برنامه ها رو بررسی کنیم ... اگه مقدور بود حتما ... چهره اش خیلی مصمم بود ... و باورم نمی شد که چی می شنیدم ... اگه من جای اون بودم، حتما تا الان خودم رو له کرده بودم ... سری تکان دادم و ... - متشکرم ... اومدم ازش جدا بشم که یهو حواسم جمع شد ... به حدی از برخوردش متحیر شده بودم که فراموش کردم از هزینه های سفر سوال کنم ... سریع برگشتم ... تا هنوز در رو نبسته ... - دنیل ... در نیمه باز در حال بسته شدن بود ... از حرکت ایستاد و دوباره باز شد ... تا اون موقع، هیچ وقت با اسم کوچیک صداش نکرده بودم ... صدا کردنم بیشتر شبیه دو تا دوست شده بود ... - مخارج سفر حدودا چقدر میشه؟ ... شما قطعا هتل های چند ستاره میرید ... اگه دوستت قبول کرد، اون شهرهایی رو هم که مهمان اون هستید ... من جای دیگه ای می مونم ... فقط اگه رزور هتل رو اون انجام میده ... من جایی مثل متل یا مسافرخونه رو ترجیح میدم ... از شنیدن این جملات من خنده اش گرفت ... - باشه ... حتما بهش میگم ... هر چند فکر نمی کنم نیازی به نگرانی باشه ... با خوشحالی و انرژی تمام از اونجا خارج شدم ... نمی دونستم سرنوشت رفتنم چی می شد اما حداقل مطمئن شده بودم ساندرز با اومدن من مشکلی نداره ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت هشتاد و پنج کمی توی در جا به جا شد ... انتظار داشتم از فکر اینکه مجبور به تحمل من توی ا
⚘﷽⚘ قسمت هشتاد و شش همه چیز به طرز عجیبی مهیا شد ... تمام موانعی که توی سرم چیده بودم یکی پس از دیگری بدون هیچ مشکلی رفع شد ... به حدی کارها بدون مشکل پیش رفت که گاهی ترس وجودم رو پر می کرد ... انگار از قبل، یک نفر ترتیب همه چیز رو داده بود ... مثل یه سناریوی نوشته شده ... و کارگردانی که همه چیز رو برای نقش های اول مهیا کرده ... چند بار حس کردم دارم وسط سراب قدم برمی دارم ... هیچ چیز حقیقی نیست ... چطور می تونست حقیقی باشه؟ ... از مقدمات سفر ... تا تمدید مرخصی ... و احدی از من نپرسید کجا میری ... و چرا می خوای مرخصیت رو تمدید کنی؟ ... گاهی شک و ترس عمیقی درونم شکل می گرفت و موج می زد ... و چیزی توی مغزم می گفت ... - برگرد توماس ... پیدا کردن اون مرد ارزش این ریسک بزرگ رو نداره ... اونها مسلمانن و ممکنه توی ایران واسشون اتفاقی نیوفته ... اما تو چی؟ ... اگه از این سفر زنده برنگردی چی؟ ... اگه ... اگه ... اگه ... هنوز دیر نشده ... بری توی هواپیما دیگه برگشتی نیست ... همین الان تا فرصت هست برگرد ... روی صندلی ... توی سالن انتظار فرودگاه تورنتو ... دوباره این افکار با تمام این اگرها ... به قوی ترین شکل ممکن به سمتم حمله کرد ... نفس عمیقی کشیدم و برای لحظاتی چشم هام رو بستم ... اراده من برای رفتن قوی تر از این بود که اجازه بدم این ترس و وحشت بهم غلبه کنه ... دست کوچیکش رو گذاشت روی دستم ... - خوابی؟ ... چشم هام رو باز کردم و برای چند لحظه بهش نگاه کردم ... - پدر و مادرت کجان؟ ... خودش رو کشید بالای صندلی و نشست کنارم ... - مامان رو نمی دونم ... ولی بابا داره اونجا با تلفن حرف میزنه ... روی صندلی ایستاد و با انگشت سمت پدرش اشاره کرد ... نه می تونستم بهش نگاه کنم ... نه می تونستم ازش چشم بردارم ... ولی نمی فهمیدم دنیل چطور بهم اعتماد کرده بود و به هوای حضور من از بچه اش فاصله گرفته بود؟ ... دوباره نشست کنارم ... - اسم عروسکم ساراست ... براش چند تا لباس آوردم که اگه کثیف کرد عوض شون کنم ... نفس عمیقی کشیدم و نگاهم برگشت سمت ساندرز ... هنوز داشت پای تلفن حرف می زد ... باید عادت می کردم ... به تحمل کردن نورا ... به نظرم بچه ها فقط از دور دوست داشتی بودن و مراقبت ازشون چیزی بود که حتی فکرش، من رو به وحشت می انداخت ... اما نه اینقدر ... ولی ماجرای نورا فرق داشت ... هر بار که سمتم می اومد ... هر بار که چشمم بهش می افتاد ... و هر بار که حرف می زد ... تمام لحظات اون شب زنده می شد ... دوباره حس سرمای اسلحه بین انگشت هام زنده می شد ... و وحشتی که تا پایان عمر در کنار من باقی خواهد موند ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش: 🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه 🌷هر شب به
⚘﷽⚘ 💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش: 🔸 🌷هر شب به نیابت از یک شهید. 🔸شب بیستم و پنجم 🌹 🌹 📖 قرائت دعای الهی عظم البلاء •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ بیـا قرار بگذاریم هرچنـد شبــ یڪبار در خوابے خیالے جایے ... یکـ دل سیر هم را ببینیمـ ... . . 🌙 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹ میلادی: Sunday - 03 May 2020 قمری: الأحد، 9 رمضان 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام  🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) 💠 اذکار روز: - یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه) - ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه) - یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️6 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️9 روز تا اولین شب قدر ▪️10 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️11 روز تا دومین شب قدر •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ❣ ❣ 🌼عاقبت او خواهــــــد کرد 🌿خاک را غرق نور💫 خواهد کرد 🌼روزے از این کویر این برهــوت 🌿ابر عبور خواهــد کرد 🌼دل ما♥️را که خشک و پژمرده است 🌿همــچو باغ خواهد کرد 🌼آه سوگند میـــــخورم✋ اے دل 🌿عاقبت او خواهــــــد کرد 🌸🍃 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ خنده هـايت آنچنان جادو كند هر چه غـم💔 آيد سرم نبينم آفتى ❤️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ إنّما سمّي رمضان لأنّ رمضان يرمض الذنوب رمضان بدین سبب رمضان نامیده شده است که گناهان را می سوزاند . منتخب میزان الحکمه : صفحه ۲۴۲ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
استاد معتز آقائی1_9721978.mp3
زمان: حجم: 4.17M
💿 ⇧⇧ ◀️ جزء نهم قرآن کریم ✨التماس‌ دعا✨ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا