#تجربه_من ۷۷۸
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#وسایل_ضروری
#سختیها
#قسمت_دوم
قبل از سفر همه میگفتند نیایید، بچه تون اسهال استفراغی میشه، گرما به شدت زیاده، ما بعد از دودلی زیاد، توکل کردیم با استخاره هم پیش رفتیم که خوب آمد و رفتیم و خداراشکر مشکلی پیش نیومد.
فقط یه جا خیلی سخت گذشت که اونم شیرین بود و دوستش داشتم، وقتی قرار بود از کربلا به سمت نجف حرکت کنیم فقط یک راه برای رفتن بود، آن هم سوار شدن پشت کامیون
یک گارژی بود که انتها نداشت از ساعت ۶ صبح ما وارد این گارژ شدیم تا ۴ بعد از ظهر دنبال کامیون میدویدیم و با کالسکه دوتا کوله پشتی سه تا بچه و یه زن، نمیتوانستیم سوار بشیم.
هر ماشینی که میرسید به سرعت نور پر میشد و جایی برای ما نداشت. اونجا هرکی به فکر خودش بود، کسی به داد کسی نمی رسید.
گرما به قدری زیاد بود که دخترم مثل یه جوجه که لحظات آخرش بود، شده بود و فقط نفس میکشید. جون براش نبود که آب طلب کنه😭 روی شونه های پدرش افتاده بود فقط نگاه میکرد😭 تو اون گاراژ نه آبی بود نه غذایی... آبی که همراه مون بود از گرما به جوش آمده بود، هر چی میدویدیم فایده نداشت.
وقتی موفق شدیم به کامیون پبدا کنیم، همسرم نمیتونست کمک کنه تا سوار بشم، چونکه بچه و کالسکه روی دوشش بود، مَحرم دیگه ی هم همراهم نبود، به یاد حضرت زینب که کسی همراهش نبود کمکش کنه سوار شتر بشن افتادم، اشک میریختم میگفتم یا حضرت زینب کمکم کن تا بتوانم سوار بشم و دست نامحرم بهم نخوره...
بچه ها گرسنه و تشنه بودند، همسرم به شدت از کت کول افتاده بود. باید تلاشم میکردم که بالاخره موفق شدم. وقتی رفتیم بالا ماشین تا دم در رفت، گفتند خراب شده، بیاید پایین، موقع پایین آمدن، دوباره وحشتناک بود که این بار پام به گیره در گیر کرد زخمی شد ولی سکوت کردم تا همسرم نفهمه.
باید دوباره ماشین پیدا میکردیم بالاخره یه کامیون دیگه امد. وقتی رفتیم بالا، گرمای کف کامیون، از کفش ها عبور میکرد، پاهای ما را میسوزاند تا خود نجف هم نمیبرد و یه پارکینگ دیگه باز کامیون دیگر باز همان بدو بدوها شروع شد.
اینبار همسرم خسته شد، به یه مسجد پناه بردیم و شب شد که یه ماشین وَن پیدا کرد و از انجا ما را تا نجف برد و آن روز نزدیک غروب آب و غذا گیرمان آمد.
وقتی رسیدیم نجف دیگه همه ی موکب ها جمع شده بودن، ما هرجا میرفتیم یه نماز یه زیارت یه خواب و حرکت. فقط کاظمین یک روز موندیم، بقیه را نصف روز طی میکردیم.
ما یه شب پیاده روی کردیم اون هم خیلی خیلی کم، چونکه دخترم حاضر نبود تو کالسکه بشینه، براش اسباب بازی برده بود یه سری چیزهای کوچک که دوست داشت ولی اصلا استفاده نکرد، همش دوست داشت بغل باشه تو روز، ظرفیت کالسکه نشستن بچه نهایتا دو ساعت بود، مگر اینکه خوابش میبرد. بقیه را اگه بیداربود میخواست بغل باشه، برای همین پیاده روی پشت سرهم نمیتوانستیم بریم و چند تا عمود که رفتیم سوار ماشین شدیم.
من همسفری نبرده بودیم و خانواده خودمان تنها بودیم که جای یه خانم کنارم خالی بود، برای تعویض بچه و دستشویی و تجدید وضو گیر همسرم بودم و باید یه جایی وعده میکردم و خونه عراقی ها که رفتم برای حمام و لباس شستن مشکل پیدا کردم، کسی نبود کمکم کنه و بچه مو پیشش بذارم، از زائرهای دیگه کمک گرفتم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
تفاوت دختر با پسر... 😂
این شیرینی تمام شدنی نیست...😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#مقام_معظم_رهبری
📌عزیزم!! می خوام طلاقت بدم!
اسلام غریزه جنسی را پشتوانهٔ تشکیل خانواده قرار داده؛ یعنی گفته شما اجازه ندارید از این ذخیره میل جنسی، در جایی غیر از خانواده استفاده کنید.
اگر این ذخیره را زن و مرد خدای نکرده در جای دیگر مصرف کردند، به هر مقداری که از غریزه جای دیگر مصرف شد، پشتوانهٔ خانواده هم به همان نسبت خالی می شود.
صورت خانواده باقی میماند؛ اما آن مادهٔ اصلی که محبت و عشق و دلدادگی و جاذبهٔ زن و شوهر به همدیگر است، کم می شود.
همان بلایی سر خانوادهها میآید که در اغلب خانوادههای غربی، به خصوص در آمریکا و در کشورهای اروپای شمالی، متأسفانه دیده میشود. زن و شوهر اصلاً احتیاجی نسبت به مکان هم احساس نمی کنند. به هم میگویند عزیز من، اما این فقط در زبان است.
این مای دیری است که وقتی هم بخواهد طلاقش را بدهد، میگوید: مای دیر، میخواهم طلاقت بدهم! یعنی هیچ.
عزیزی که ما در بین خودمان می گوییم عزیزم، که همهٔ معنای عزت در آن هست، در آن مای دیر انگلیسی - که در دنیا معمول است، وجود ندارد. (۸۱/۷/۱۱)
#تزلزل_خانواده
#سبک_زندگی_غربی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
AudioCutter_4_5816951461996659322.mp3
758.1K
#استاد_تراشیون
✅ با تولد فرزند دوم، چگونه مانع حسادت در فرزند نخست شویم؟!
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_فاطمی_نیا
هر حرفی که می زنی، هر کاری که انجام میدهی ، متوجه باش که باید در خانه قبر و در قیامت جوابی برای آن نزد پروردگار متعال داشته باشی.
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✨خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما
✨که در راه حسینت، لشکری از خون من باشد
👌 «ما کوثریم و کم نمی شویم»
#نسل_حسینی
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۷۹
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#وسایل_ضروری
#سختیها
اولین فرزندم سال ۹۷ بدنیا اومد. روز ۲۸ محرم. هفت روزگی پاسپورتش اومد و من ۱۶ روزگی، زمینی رفتیم اربعین. اون موقع شبا هوا سرد میشد. پتو پیچ تو بغل من یا مامانم زیرچادر قایمش کرده بودیم و راه میرفتیم😅.
دوقلوهام ۱۴۰۰ بدنیا اومدن، تولد یک سالگی بردیمشون اربعین. حدود ۱۰ سال اربعین رفتیم. واسه مرزهای زمینی وسط هفته راه میفتیم و جوری برنامه ریزی میکنیم که ۱۲ شب به بعد برسیم تا جمعیت کمتری باشه راحت تر رد شیم.
پارسال از ۱۲ شب تا ۵ صبح تو مرز مهران بخاطر ازدحام جمعیت موندیم، وقتی نوبتمون شد که رد بشیم، حدود ۷ صبح بود، هوا هم گرم بود. بخاطر اینکه بچه ها گرمازده نشن برگشتیم قم، دو روز استراحت کردیم، دوباره رفتیم.
کالسکه دوقلو داشتیم. شبا حرکت میکردیم. واسه هر بچه ۴،۵ دست لباس برداشتم. هرتیشرت و شلوار رو داخل یک مشما فریزر گره زدم، گذاشتم داخل کوله که موقع پیدا کردن لباس بچه ها باهم قاطی و گم نشه.
اگر موقعیت شستن لباس بچه داشتم میشستم با سنجاق قفلی به کوله پشتی موقع پیاده روی آویزون میکردم که زودتر خشک بشه(شاید صحنه قشنگی نباشه ولی وقتی مجبور بشی و دوتا شیرخواره داشته باشی باید یه راهی پیدا کنی)
هیچ کمکی هم نداشتم تا کربلا، من و همسرم نوبتی بچه ها رو نگه میداشتیم که بریم واسه نماز و دستشویی. موقع خواب هم گوشه سالن یا موکب بچه ها رو میخوابوندم تا از دو طرف دیوار باشه، بچه ها فرار نکنن. یک طرف خودم کنارشون میخوابیم، زیرپاشون هم کوله پشتی و پتو دیوار و سد درست میکردم😂
۴ روز تو پیاده روی بودیم. تموم سعیم این بود که موکب ایرانیها نرم چون بعضی خانمهای ایرانی زخم زبونهایی میزدن که تا مغز استخونم میسوخت ولی عربها کمک حالم میشدن و لبخندشون بهم قوت قلب میداد.
نصف کوله منو همسرم پوشک بود بقیه لباس. همه رو تو دوتا کوله مساوی گذاشتم که اگر یکی از کوله پشتیها گم شد لنگ نمونیم. نمک یددار و آبلیمو و نعناع خشک و عسل هم هرکدوم تو یه ظرف کوچک میبرم.
مدام پاهای بچه ها و صورتشون رو با آب خنک میشستم. فقط هم از غذاهای موکب ها میدادم میخوردن به دوقلوهای یکسالمم، چون دیگه شیرمادر نمیخوردن هر روز شیرپاکتی میخریدم یه کم آبجوش و عسل میریختم تو لیوان تا شیر ولرم بشه و میخوردن.
روغن گل سرخ واسه زیرگلوی بچه و کلا جاهایی که عرق سوز میشه خیلی زود جواب میده.
لوازم ضروری فقط پوشک و لباس و آبلیمو، عسل، نعنا خشک واسه دمنوش ِدلپیچه یا مسمومیت احتمالی، نمک یددار، شیشه شیر، فلاکس کوچک بردم.
واسه دختر۴سالم، ۵تا اسباب بازی سبک و کوچک خریدم هر روز که بیدار میشد یه دونه میدادم خوشحال میشد.
واسه اینکه گرمازده نشه تو مسیر هرجایی که آبپاشی بود، دخترمو میبردم آب بازی میکرد. هیچ آب پاشی رو بی نصیب نذااشتم. تو راه دوتا بازی دیگه هم داشت. یکی تفنگ آبپاش بود، بعدی پرچم بازی. پرچم بازی اینجوری بود که باید دستمو میگرفت میدوید و میرسید به پرچم و علم هایی که رو دوش مردم حمل میشد، میپرید تا دستش بهش بخوره بگه من برنده شدم.
از خوراکی هم چون عاشق کباب هست هرجا عطر کباب میومد، خدا منو ببخشه دوست داشتم تموم مسیر رو گریه کنم تا کربلا ولی بخاطر اینکه خاطره قشنگی واسش بشه، صف وایسادم واسش هرروز کباب گرفتم. با این روش بچم۷۰۰ عمود پیاده راه رفته. کمی هم سوار کالسکه شده و یه قل رو بغل کردیم.
هرچقدر که سختی کشیدیم یکهزارم بچه های امام حسین نشد. بچه های ما با احترام و عزت رفتن. غذای گرم و آب خنک و شربتشون همیشه محیا بود. بی حرمتی نشد، امنیت کامل داشتن، فقط بدخواب شدن که اگر همزمان باهم گریه میکردن مرد و زن ایرانی بجای دلداری انواع سرکوفتها رو بهم میزدن. یادمه یه آقایی بهم گفت تو مسلمان نیستی یا یکی دیگه گفت این بچه تشنست بیرحم😳😂.
ولی کلا برق خوشحالی تو چشم بچه هام بود مخصوصا از آب بازی ها.
اصلا خودمون رو محدود نمیکردیم که حتما فلان موکب بمونیم یا تو نجف جای خاصی یا تعداد روزهای خاصی ساکن بشیم. هرجا خسته شدیم موندیم. فقط خط قرمز ما کولر بود. جایی که خنک باشه چون همسرم بشدت به گرما حساسه و معمولا تابستونها مریض میشه. تو ۵،۶ سال اخیر که اربعین تو گرما افتاد، هر دفعه چندبار سرم زده.
نجف بخاطر کمبود وقت فقط چند ساعت توقف کردیم.۴روز راه رفتیم و بقیه عمودها رو ماشین سوار شدیم. کربلا رفتیم خونه دوستمون بعد دو روز برگشتیم ایران.
من کلا آدم کم تحملیم .خیلی صبور نیستم ولی امام حسین رو دوست دارم. معجزه هایی دیدم که دلمو آروم میکرد. طوریکه همسرم آخر سفر گفت تو چرا عصبانی و خسته نمیشی؟ چطور میتونی این همه طاقت بیاری!!
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_قرائتی
✅ شیوه های درست تربیت فرزند...
#مادری
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانواده_مستحکم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#مقام_معظم_رهبری
📌راه غلط...
شما ببینید زنان غربی، بهخاطر اینکه به خانواده اهمیت ندادند، به تربیت فرزند اهمیت ندادند، امروز کار جوامع غربی به جایی رسیده است که میلیونها نوجوان تبهکار و فاسد در کشورهای اروپایی و امریکایی، در زیر سایهی آن تمدّن مادّی، آن کاخهای سربرافراشته، آن پایگاههای اتمی، آن آسمانخراشهای صدوچند طبقه، آن پیشرفتهای علمی و تکنولوژیک، در سن ده سالگی، دوازده سالگی مشغول تبهکاریند؛ دزدند، قاتلند، قاچاقچیند، معتادند، سیگار میکشند، حشیش میکشند! این، به خاطر چیست؟ به خاطر آن است که زن غربی، قدر خانواده را ندانست.
در گذشته، وضع زنان غربی اینطور نبود. از سی، چهل، پنجاه سال قبل، وضع زنان غربی -بخصوص در آمریکا و بعضی از کشورهای اروپایی- روزبهروز بدتر شد. آن روزی که زنان غربی این راه غلط را شروع نمودند، فکر نمیکردند که سی سال دیگر، چهل سال دیگر، پنجاه سال دیگر، کشور و جامعهی آنها، دچار چنین وضعی شود که نوجوان دوازده ساله، هفتتیر ببندد، یا چاقوی ضامندار در جیب خود بگذارد و به هنگام شب یا روز، در گوشه و کنار خیابانهای نیویورک یا لندن یا بقیهی شهرهای غربی، اگر توانست کسی را بکُشد، بدون هیچ ملاحظهای بکشد! وضعشان به اینجا رسیده است. وقتی خانواده از هم پاشید، وضعیت این گونه میشود.
🔹بیانات در اجتماع زنان خوزستان، ۱۳۷۵/۱۲/۲۰
#مادری
#تربیت_فرزند
#خانواده_مستحکم
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۲۱ نکته تربیتی سفر اربعین.pdf
15.46M
✅ ٢١ نکنه مهم تربیتی سفر اربعین
👈 پدر و مادرهای عزیز و مسئولین محترم موکب ها حتما به این نکات مهم تربیتی توجه داشته باشند.
#اربعین
#نکات_تربیتی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_شهید_مطهری
📌 دلسوزی بیجا...
گاهی مادرِ انسان ضررش برای انسان از هر دشمنی بیشتر و بالاتر است. مادر با چهرهی دوستی و با قصد دوستی، با فرزندش رفتاری می كند كه دشمن آن گونه رفتار نمی كند.
یك امر كوچك را به عنوان مثال عرض می كنم: در بین الطلوعین پدر میخواهد فرزندش را برای نماز بیدار كند. مادر خطاب به پدر میگوید: آیا دلت میآید بچهات را از این خواب خوش بیدار كنی؟
دلش برای این فرزند میسوزد و میخواهد به او مهربانی كند و او را ناراحت نكند و لذا او را برای نماز بیدار نمیكند. این مادر دشمنی است كه با چهرهی دوستی و با قصد دوستی سراغ فرزند خود آمده است.
📚 آشنایی با قرآن ۷
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✨خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما
✨که در راه حسینت، لشکری از خون من باشد
👌 «ما کوثریم و کم نمی شویم»
#نسل_حسینی
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۸۰
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#وسایل_ضروری
#سختیها
#قسمت_اول
من و همسرم وقتی مجرد بودیم، خیلی کربلا میرفتیم البته کربلایی شدن مهمه وگرنه کربلا رفتن ممکنه باعث رسیدن به امام نباشه...
وقتی پسر اولم و ۴ماهه باردار بودم رفتیم و کل مسیر رو هم پیاده رفتم البته اگر دکترم میفهمید پوست از سرم میکند ولی خوب عشششق بود و والسلام...
اون موقع هوا خنک بود و فقط بعد برگشت سرما خوردم. سال بعد پسرم شیرخواره بود ۷ ماهه تازه غذا کمکی رو شروع کرده بودم با خودم پودر بادام و آرد برنج و نبات برده بودم، تو موکب های کوچیک که گاز داشتن حریره بادوم درست میکردم اون موقع هوا خنک بود و تا غروب ما پیاده روی میکردیم سختیش این بود بعد یه تایمی بچه خسته میشد از کالسکه و باید یه مسیری رو بغل میکردی. سال بعدش پسرم راه میرفت و شیطون بود حساااابی تا غافل میشدیم گم میشد. بخاطر همین بچه ای که تازه راه افتاده رو خیلی باید دقت کنید چون درک خاصی هم از غربت و... نداره.
سال بعدش من ۷ و نیم ماهه باردار بودم اون سال نتونستم پیاده روی کنم کل مسیر رو چون یه بچه دو سال و نیم داشتم خودمم سنگین بودم، اون سال آمادگیش و داشتم که تو عراق زایمان کنم بلاخره ممکن بود...😂 روزی ۳ ساعت بیشتر پیاده روی نمیکردم بقیه مسیر رو با ماشین یا گاری موتوری میرفتم ۳ یا ۴ روزه.
سال بعدش هم دخترم بزرگتر بود به نسبت راحت بود، غذا کمکی هم براش از این آماده ها آورده بودم و تقریبا میشد یه سری از غذا های مسیر رو هم بدم. سال بعدش کرونا بود و گریه و دوری...
سال بعدش رفت و آمد محدود بود و ما یه بچه ۳ ماهه داشتیم با گریه رفتیم لب مرز و با کرم امام حسین بدون پاسپورت بچه سوم، روزیمون شد تا بریم کربلا😭😭
به طور اتفاقی با کاروان خانواده شهدا برخورد کردیم و به لطف شهدای اون کاروان سفر خیلی عالی و معنوی داشتیم البته پیاده روی کم بود چون دیر از مرز رد شدیم😭
تو اون سفر که دخترک کوچولوی ما کولیک داشت، یه شب تو مسیر که گریه میکرد از لای پتو پرت شد زمین و پیشونیش زخم شد و من شاید یه لحظه اضطراب خانم های کاروان امام حسین رو چشیدم😭
خانم های عراقی دوره ام کردن و پارچه متبرک به سر بچه بستن و الحمدالله بخیر گذشت...
سال بعد هم بچه سوممون راه میرفت 😂 و یه پا مهد کودک بودیم برا خودمون...
امسال هم انشالله اگه آقا لیاقت بدن با یه تو راهی و ۳ تا دیگه قراره راهی بشیم...
چندتا نکته:
اول اینکه من اگه با این شرایط بچه هام رو بردم از اول با همسرم عهد بستیم هر اتفاقی افتاد بچه هامون فدای بچه های امام حسین شدن این دیگه نهایت اتفاقیه که میتونه بیوفته...
مثلا یه سال وقتی برگشتیم همه با هم مریض بودیم و تو درمانگاه ۴تایی سرم زده بودیم، بچهها هم خیلی کوچیک بودن...
یه سال فقط یکی از بچه ها مریض شد...
من خودم معده حساسی دارم سریع مسموم میشم اون سال که دخترم ۳ ماهش بود وحشتناک مسموم شدم و...
یه سال غیر اربعین ما رفتیم که تو مرز من و دخترم با ون تصادف کردیم و رو ویلچر با دوتا بچه تو بغلم و پسرم که کنار باباش بود راهی کربلا شدیم...
سفر کربلا از قدیم علما هم گفتن سفر سختیه ولو اینکه تو با هواپیما بری با بهترین هتل و ....
ما هیچ کدوم از سفر ها رو هوایی نرفتیم تا مرز با ماشین خودمون که البته مدلش خیلی خیلی پایینه ولی به لطف امام حسین برکت داره رفتیم بعدشم توکلت و علی الله
من کلا آدم سخت گیری نیستم بخاطر همین استرس بی خود به همسرم وارد نمیکنم هر اتفاقی هم میوفته با سعه صدر و آرامش مدیریت میکنم ... البته غر غرو هستم ولی از ترس اینکه امام حسین راه مون ندن تا جایی که بشه اصلا غر نمیزنم...😅
بچه ها آینه پدر مادرشون هستن ما با اخلاق خوش تو سخت ترین شرایط و گرمترین هوای ممکن با شوخی و خنده و آب بازی لحظات سخت رو میگذرونیم بخاطر همین هر سال قبل رفتن نظرسنجی میکنیم بچه ها با التماس از ما میخوان که همراهمون بیان کربلا...🥺
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۸۰
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#وسایل_ضروری
#سختیها
#قسمت_دوم
لوازم مورد نیاز هم که تا جایی که میشه چیز اضافه نباید برد، ۳ دست لباس خنک برا بچه ها، دو دست لباس برا پدرمادر البته منظورم یه دست بیرونه یه دست راحتی. من چون ممکنه لباس هام موقع عوض کردن پوشک نجس بشه دو دست لباس، میارم که هم راحت باشه هم مناسب بیرون. دمپایی هم برا همه کفش ها رو بذارید تو مرز😉
آبلیمو، عسل،زنجبیل،آلو، اگه بودجه برسه اندکی مغز، یه بسته بیسکوییت رنگارنگ البته چون تعداد بچه ها زیاده وگرنه کمتر
دارو تو عراق هست ولی من همیشه شیاف و دارو های اضطراری برا تهوع و اسهال و تب و سرفه و آلرژی و سوختگی برا کوچیک و بزرگ همراهم میبرم.
یه فلاکس کوچیک از اون یه لیتری ها همراهم هست هر روز توش آبلیمو عسل خنک درست میکنم و شبا یه کم دمنوش سرماخوردگی به همه یه فنجون میدم برا پیشگیری از مریضی.
تفنگ آبپاش برا بچه و یه سری کاغذ و چندتا مداد هم برا سرگرمی، بچه دار ها حتما حتما کالسکه یا ویلچر داشته باشید.
اگه بچه تون پوشکی نیست حتی من میگم پوشک سایز بزرگ داشته باشید، بچه ها آب زیاد میخورن، ممکنه شب ادراری بگیرن یا اسهال بشن یا اگه دستشویی دور بود یا اگه تو ترافیک بود ماشینتون ... پوشک داشته باشید که تو شرایط اضطرار بتونین استفاده کنید.
حوله اینا هم اصلا لازم نیست چفیه خوبه و در کسری از ثانیه همه چی خشک میشه...
بچه ها رو تند تند حموم نکنید چون بدنشون عادت نکنه به گرمای اونجا زود گرما زده میشن از طرفی هم بچه ها رو شب حموم نکنيد، ببرید زیر باد کولر گازی مریض بشن.
کباب سرد اصلا نخورید این و از یه نفر که صدبار مسموم شده تو کربلا بپذیرید😂 و آب غیر بسته بندی استفاده نکنید، شربت های غیر ایرانی معمولا به مزاج ما ها نمیسازه...
بچه ها اگه بی اشتها بودن به زور غذا و... ندید که بعدش خودتون پشیمون میشید😩😄
خیلی ازتون التماس دعا دارم برا اینکه امسال هم آقا ما رو به قافله اربعین برسونن😭
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهرش زدش...🥲😅
این شیرینی تمام شدنی نیست...😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۸۱
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#معرفی_پزشک
بنده متولد ۷۷ هستم 🥰 سال ۹۱ وقتی از مدرسه برگشتم خونه، مادرم گفتن که شوهرت دادیم😐 کلا درک درست و کافی از زندگی و ازدواج نداشتم و فقط علاقم درس خوندن بود. بدون اینکه به حرف من گوش کنن یا نظرمو بپرسن، نشستم سر سفره عقد، البته پدرم نظرش عوض نمیشد و میگفت پسر خیلی خوبیه که الحمدالله الان خیلی راضیم از زندگیم و همسرم😊
همسرم شغل آزاد داشتن با مدرک دیپلم ولی بدجور ورشکست شده بودن و شریکشون سرشون کلاه گذاشته بود. بعد از یکسال، عروسی کردیم و تو اتاق ۱۵متری کنار مادر همسرم اینا زندگیمونو شروع کردیم و من ادامه تحصیل میدادم و همسرم یه مغازه ساندویچی باز کردن.
تحت هیچ شرایطی به بچه فکر نمیکردیم. بعد از ۱ سال به همسرم گفتم جای خالی بچه تو زندگیمون احساس میشه و ایشون راضی شدن و اقدام کردیم. هر ماه با تستهای منفی روبرو بودیم، حرف و حدیث ها و طعنه ها و کم کم دکتر رفتنها شروع شدن و من تنبلی داشتم و همسرم واریکوسل که نظر دکتر بر عمل شدن همسرم بود.
عمل کردیم و دکتر گفت ۲ ماه بعد اقدام کنید ولی تا ۶ ماه بازم منفی بود تا اینکه من مریض شدم، باید اندوسکوپی میشدم قبل اندوسکوپی پرسیدن خانم باردار نیستی؟ من گفتم خیر. دارو دادن تا یه روز قبل اندوسکوپی مصرف بشه.
چون دوره م هر ماه نامنظم بود گفتم قبل مصرف داروها یه تست انجام بدم. در کمال ناباوری مثبت شد. باورش سخت بود. دوتا دیگه انجام دادم و باز مثبت بود.(انشالله این حس قسمت همه چشم انتظارا بشه🤲)
همسرم اون روز خوشبخترین آدم روی زمین بود😇 رفتیم آزمایشگاه و بعد از نیم ساعت گفتن مثبته😍😍
متاسفانه دکترم تازه کار بود و از وقت زایمانم گذشته بود. با عرض معذرت دیگه مدفوع کرده بود، گل پسرم آقامحمدمهدی در ۲۵ فروردین ۹۵ وقتی که من ۱۷ ساله بودم با عمل سزارین بدنیا اومد، با اومدنش خونه مونو ساختیم و کلی برکت معنوی و مالی با خودش آورد.
ولی من افسردگی بعد از زایمان شدید گرفتم و تحت درمان بودم. خدا خیر دنیا و آخرت نصیب دکتر اعصاب و روانم بکنه که واقعا خیلی بمن کمک کردن و گفتن تو ۳ سال کاملا برطرف میشه ولی از بس ایشون ماهر بودن که به ۲سال نرسیده خوب شدم، البته با حمایتهای عاطفی همسرم. (اگر دوستان تبریزی خواستن نام دکتر اعصاب روانم آقای دکتر علی فخاری هست)
محمدمهدی از بس شلوغ بود، کلا دوره بچه خط کشیده بودم و تحت هیچ شرایطی راضی به بچه آوردن نبود ولی همسرم خیلی مشتاق فرزندآوری بود. همیشه میگفتن دوتا پسر، دوتا دختر حتما باید داشته باشیم.
پسرم بزرگ شد و دیگه کلاس اول بود. محمدمهدی میرفت مدرسه و من تو خونه زانوی غم بغل میگرفتم. نکنه بچم تو مدرسه مریض بشه، نکنه بیفته و... هزار فکر مریض کننده دیگه، که با کانال دوتاکافی نیست آشنا شدم و دلیل اینهمه وابستگی رو تک فرزندی دونستم و فرمایشات حضرت آقا هم دلیل دیگر برای آوردن فرزند بیشتر.
خرداد پارسال بازم دوره م عقب افتاده بود و تست بارداریم مثبت بود، من خیلی خوشحال بودم، همش میگفتم خدایا اینم دختر بشه بسمه ولی انگار ناشکری کرده بودم. بعد از ۲۰روز، تو ۸هفته سقط شد و من بازم افسرده شدم. اما خودمو زود جمع وجور کردم و بازم محکم وایسادم، زندگی جریان داشت.
بعد از ۳ماه اقدام کردیم، تستم مثبت شد این دفعه راضی بودم به رضای خدا، هرچی صلاح میدونست منم راضی بودم، تا اینکه تو۳ماهگی رفتم سونو گفتن دختره و من اشک شوق می ریختم، هرکی میدید فکر میکرد بچه اولمونه😅
بر عکس بارداری اولم، خیلی ویار داشتم تا ۵ماه اول فقط میتونستم میوه بخورم ولی به سختیهاش میارزید.
گل دخترم سِتیای عزیزم۱۳ خردادماه ۱۴۰۲ با عمل سزارین بدنیا اومد و کلی روزی معنوی و مالی با خودش آورد.
الان سِتیا خانم ما دوماهه بدنیا اومده و زندگیمون پر از عشق و سراسر محبت شده
اطرافیان همه میگن هم دختر داری هم پسر. همینا کافیه ولی از تصمیم من بجز خدا و همسرم هیچ کس خبر نداره و قرارم نیست بهشون توضیح بدم و به یه لبخند اکتفا میکنم😊
انشاالله لیاقت اینو داشته باشیم سال دیگه برا سومی اقدام میکنیم چون آثار زیانبار تک فرزندی رو تو پسرم دبدم که یه بچه لجباز و عصبی بود. هرچند الان هر از گاهی حسودی آبجی شو میکنه ولی خیلی نسبت بهش تعصب داره و دوسش داره.
ستیا خانم ما شده چشم و چراغ خونه. عشق بابا، همدم تنهایی مادر و رفیق داداشش
امیدوارم بحق دردانه حضرت رباب دامن همه منتظرا سبز بشه و حس خوبی مادری قسمت همه خانومای سرزمینم بشه😍
من الان یه مادر ۲۴ ساله هستم که عاشق درس خوندنم و دوس دارم تحصیلاتم رو از دیپلم به مقاطع بالاتر ارتقا بدم. عاشق مادری هستم و از خدا توفیق میخوام که کمکم کنه در راه تربیت شیعه حضرت علی تا بتونم برای امام زمانمون یار و یاور تربیت کنم
التماس دعای ویژه دارم یاعلی🌹
«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعبده بازی فقط این... 😂😂
این شیرینی تمام شدنی نیست.😍😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_تراشیون
✅ هنر خوب زیستن...
یک سری شاخصهها هستند که در موفقیت زندگی اثر میگذارند. مثلاً رضایتمندی مالی تاثیر خوبی در زندگی دارد؛ ولی میخواهیم بگوییم که کافی نیست. یعنی من فکر نکنم اگر همه همّ و غم خود را بگذارم و خودم را پولدار کنم، زندگی ام خوب میشود.
ما میخواهیم هنر خوب زیستن را اینطوری معرفی کنیم؛ درحالی که از آن سمت هم داریم، خانواده هایی هستند که زندگی شان به سختی اداره می شود اما این هنر را دارند و کنار هم خوش هستند و از زندگیشان هم لذت می برند.
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانواده_مستحکم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✨خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما
✨که در راه حسینت، لشکری از خون من باشد
👌 «ما کوثریم و کم نمی شویم»
#نسل_حسینی
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۸۲
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#سختیها
#قسمت_اول
من پارسال قسمتم شد رفتم اربعين كربلا، قبل از اينكه روزي ما بشه بريم كربلا، مامانم به همسرم گفتن شما اگه ميخوان برين، اربعين برين. فاطمه و سيدعلي رو من مراقبشون هستم. همسرم هم از مرز شلمچه قبل از اينكه ما قصد رفتن به كربلا كنيم، رفتن كربلا...
ما قبلش براي سيدعلي گذر موقت گرفته بوديم و اجازه خروج از كشورم همسرم به من تو محضر دادن چون خيلي دلمون ميخواست بريم كربلا اما به همسرم گفته بودم شما برو من وايميستم إن شاء الله سال بعد باهم ميريم.
همسرم كه رفت، من دلم طاقت نياورد برادرم و خانومش و فرزندش و خواهرم و همسرشون و پدرم قرار گذاشتن با ماشين برن و من و مامانم و سيدعلي بمونیم.😒
داداشم و خانوادشون يكبار درخواست گذرنامه كرده بودن، ٢٠ روز گذشته بود ديدن نمياد درخواست گذر موقت كردن منم گذرنامم مهلتش تمام شده بود تو اخبار گفته بودن مهر ميزنند😇
همون روزي كه خانم داداشم داشتن ميرفتن گذر موقت بگيرن، قرار بود بعد از ظهرش راه بيوفتن و ما را با خودشون نبرن...
منم همراهشون رفتم اداره گذرنامه با خودم گفتم من تلاشم ميكنم، حالا ميرم گذرم رو مهر ميزنم، شايد آقا من و سيد علي هم طلبيدن كربلا...
ساعت ١١ ظهر بود كه از اداره گذرنامه اومديم، بابام مرخصي ساعتي گرفته بودن زود اومده بودن خونه كه وسايل جمع كنند برن... وقتي فهميدن من اداره گذرنامه بودم، باورشون نميشد من بچه ٣ماهه رو بر داشتم با زندادشم و سيدامير علي اسنپ گرفتيم و رفتيم جايی به اون شلوغي(وحشتناك شلوغ بود و صف گذرنامه تا خيابان پيروزي اومده بود) و موفقم شديم و دسته پر برگشتيم😁
ديگه هر جوري بود دلشون رحم اومد و راضي شدن ماهم بيايم.
سيدعلي ٣ماه ١٥روزش بود و همراه ماهم برادرم هم بودن كه فرزندشون ٣سال نيمش بود به اسم سيداميرعلي، البته پدر و مادر و خواهرم و همسرشونم و خانوم دادشم هم بودن ولي بچه فقط اين دوتا بودن
به خاطر بچه ها كه گرما زده نشن از مرز باشماق رفتيم. ساعت ٣شب بود كه از مرز رد شديم و اونجا به شدت سرد بود كه كاپشن تن بچه ها كرديم. اين درحالي بود كه مرز مهران از شدت گرما آب پاشي ميكردن و مرز ٣روز بسته بودن كه از ازدحام كم بشه
فاصله از مرز باشماق تا كربلا خيلي زياده
ما ساعت حدودا ٦صبح بود سوار وَن شديم به سمت سليمانيه و از اونجا دوباره ون گرفتيم به سمت كاظمين و از كاظمين تا كربلا يك ون ديگه گرفتيم.
از مرز باشماق، هيچ ماشيني مستقيم به كربلا نمياد و هزينشم تقريبا ٤ برابر مرز مهران هست ولي اين خوبي داره كه هم خنكه و هم خلوت كه باعث شده بود بچه ها گرما زده نشن.
ما ساعت ٦ كه از مرز راه افتاديم تقريبا ٨ رسيديم سليمانيه و ٨ام به سمت كاظمين حركت كرديم كه ٦بعداز ظهر رسيديم
كاظمين، هوا به شدت گرم بود و من تن بچم يك ركابي و شورت كرده بودم كه از حال نره و دائم پاهاش ميشستم.
نماز مغرب و عشا رو كاظمين خونديم و زيارت مختصري كرديم و ساعت حدودا ١٠ شب از كاظمين به سمت كربلا راه افتاديم خود عراقي ها ميگفتن دو ساعت بيشتر راه نيست ولي يك ترافيكي به شدت سنگين و بي سابقه اي بود كه ما ٦ صبح رسيديم كربلا اونم تو ترافيك و دود...
ترافيك انقدر زياد بود كه تقريبا ماشين ها ميلي متري حركت ميكردن... تو اين مسير ماشيني كه ما سوار شديم بعد ٢ساعت خراب شد، مجبور شديم تو دود و ترافيك كنار جاده پياده بشيم و كرايه مون پس داد😒
پليسي كه تو جاده بود چون ديد ما نوزاد همراهمون هست، يه ماشين مجبور كرد كه ما رو سوار كنه، چون هيچ ماشيني تقريبا خالي رد نميشد.
راننده اين ماشينم يك فرد به شدت بد اخلاق و بي اعصاب و از اونايي كه اصلا رحم و مورت حاليشون نميشه بود تا ساعت ٣صبح تو ترافيك و دود گرما بوديم و بچه من از شدت گرما بي تاب شده بود ولي اصلا حاضر نشد كولر روشن كنه، تازه وسط جاده كه آب ميدادن براي خودش و كنار دستيش برميداشت ولي به ما نميداد.
همه داشتيم از تشنگي هلاك ميشديم، يك وانت كه كنار ما همزمان رد ميشد، چند تا پسر نوجوان بودن. من چون يكم عربي بلدم، بهشون گفتم خيلي تشنه مونه و يكم آب بدين كه ٣تا از آب هاي خودشون دادن به ما 😍
اين آقا راننده بي اعصاب حتي براي سرويس بهداشتي هم نگه نداشت، كه تو اين اوضاع من دستشويي داشتم. پدرم بهش گفتن نگه داره، اونم در جواب گفت اگر پياده شدين و ترافيك باز شد من منتظر نمي مونم و ميرم و منم با اميد به اينكه ترافيك هست، پياده شدم و رفتم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۸۲
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#سختیها
#قسمت_دوم
بعد حدود ٣ دقيقه، ماشين حدود ١٠ متر رفته بود جلو، دوباره سوار شديم ولي برادرم نبود تو ماشين، بقيه گفتن نديديش گفتم نه گفتن پشت سر شما پياده شد كه آب بياره و در همين حين جاده اي كه از ١٠شب تا ساعت٣صبح قفل بود يه دفعه باز شد و ماشین راه افتاد، هرچي به اين راننده گفتيم نگه داره، يكي جامونده، اما كو گوش شنوا...
١٥ كيلومتر رفت جلو و دوباره جاده قفل شد، ما كه طاقتمون طاق شده بود از ماشين پياده شديم و نگران برادرم كه نه موبايل همراهش بود و نه پول و نه مقصد ميدونست كدوم موكب هست.
رفتيم نماز صبح رو تو موكب عراقي ها خونديم و شروع كرديم به پياده روي حدود ٢٠ دقيقه پياده روي كرديم.
ديديم جاده باز شده، سوار اتوبوس هاي عراقي شديم و يك مسير با اتوبوس رفتيم. چون هوا گرم بود ما شرايط پياده روي با بچه نوزاد نداشتيم.
جلوی ايست بازرسي، اتوبوس ایستاد. گفتن از اينجا به بعد اتوبوس حق نداره رد بشه، اون طرف ايست بازرسي سوار موتور هايي كه پشتش قفسه دارن شديم، ٦نفر آدم بزرگ بوديم با دوتا بچه و دوتاكالسكه و٧تا كوله و غصه برادرم كه جامونده😔😔
بين ما فقط سيدامير علي غصه نميخورد و به مامانش ميگفت باباعلي به حرف حاج آقا گوش نكرده جامونده و گم شده...
به هربدبختي بود رو همديگه سوار شديم و ايست بازرسي بعدي پليس ها نزاشتن رد بشيم چون ايراني بودم و تو اون جاده تقريبا يكم با ايراني ها مشكل داشتن...
دوباره پياده شديم و بعد ايست بازرسي موتور ديگه كرايه كرديم و ورودي شهر كربلا پياده شديم... 😍
چون دو روز به اربعين بود شهر بسته بودن و نميذاشتن ماشين داخل شهر بشه و بقيه مسير كه حدود ٣ساعت طول كشيد، پياده رفتيم. هوا به شدت گرم بود.
براي جلوگيري از گرما من پارچه طوري سفيد همراهم آورده بودم و اون خيس ميكردم مينداختم رو كالسكه سيدعلي تا گرما زده نشه، انقدر هوا گرم بود كه هر ٥ دقيقه اينكار ميكردم😢
عنايتي كه امام حسين تو اين سفر به من كردن اين بود كه بچه من تو اين ترافيك وحشتناك از كاظمين و تا خود ورودي كربلا خواب بود و اصلا بيدار نشد، من بچم از اونايي كه شب تا صبح نميشه دستش بزني بيدار ميشه و هر ١ ساعت شير ميخوره و... 😶
به هر بدبختي بود همسرم تو كربلا پيدا كرديم و ماجرا رو تعريف كرديم...
برادرم با موبايل يكي از عراقي ها به واتساب خانومش پيام داده بود و مكان رو پرسيده بود. دو ساعت بعدم به خط عراقي همسرم زنگ زدن و قرار گذاشتن كه بيان جاي ما و ساعت ٣ونيم ظهر بود كه رسيدن...
برادرم چون پول نداشتن سوار ماشين هاي حشدالشعبي عراق شده بودن كه رايگان مسافر حمل ميكردن.😅
سفر به شدت پر ماجرايي بود كه من خلاصه كردمش و اين فقط يك قسمت از سفرمون بود.
ان شاء الله اگر روزيمون بشه، اربعين امسالم ميخوايم بريم اگر آقا بطلبمون♥️😇😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075