eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
درباره فرزندخواندگی بخوانید و بدانید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
تفضل الهی... رهبر انقلاب در مهرماه سال ۹۱ و در جریان سفر به خراسان شمالی، در منزل خانواده‌ی شهیدان دوراندیش حضور یافتند. 👌خانواده‌ای که دو نفر از سه شهیدش، بچه‌هایی بودند که والدین خانواده آنها را از پرورشگاه آورده بودند تا بزرگ کنند. ✨ رهبر انقلاب در این دیدار خطاب به پدر شهیدان فرمودند: «این که پدر و مادری با وجود داشتن بچه بروند از پرورشگاه بچه بیاورند، کار بزرگی است. شاید اصلا این نور شهادت که در خانواده شما تابید، ناشی از تفضل الهی باشد بخاطر این ترحمی که شما به این دو بچه کردید.» ۹۱/۷/۲۰ 👈 شرح کامل این حضور را در پیوند زیر بخوانید: http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=21179 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۹۲ من تو سن ۱۳ سالگی متوجه شدم اندازه یک سکه موهام ریزش کرده، رفتم چندتا دکتر، آمپول تزریق کردند و... همین طور گذشت، روزبه روز ریزش موم هم بیشتر شد. موی سرم کم شده بود، منم نامزد کرده بوده بود، موقع عروسیم خیلی ناراحت بودم چون خیلی موهای بلند و پری موقع عروسیم ۱۶ ساله بودم. عروسی گذشت، شوهرم بنده خدا مشکل نداشت باریزش مو ولی برای خودم سخت بود تا دکتر میرفتم بهتر میشدم، اما دوباره ریزش موهام بدتر میشد. بعد عروسی دیدم حامله هم نمیشم، مشکل از شوهرم بود، مشکلم شده بود دوتا، رفتم دنبال دکتر برای بچه دار شدن، شهر خودمون کوچک بود، می رفتم اصفهان مرکز ناباروری، خیلی برام سخت بود، چون راه دور بود، باید سونو و آزمایش می دادم. دو ساعت تو ماشین بودم تا به اصفهان می‌رسیدم. بدکترها تعجب میکردن میگفتن با این سن می رفتم مرکز ناباوری... شوهرم بنده کارگر، خودمون مستاجر، پول هم نداشتیم طلاهام رو فروختم، خرج دوا دکتر کردم. خلاصه میکرو شدم که سه قلو بود، خواست خداوند نبود، آزمایش دادم منفی بود، خیلی برام سخت بود. چند وقت استراحت مطلق بودم، خرج کرده بودم، سختی کشیده بودم، حرف اطرافیان رو شنیده بودم، خصوصا حرف های مادرشوهرم عذابم میداد، به پسرش میگفت زنت عیب داره تو از من پنهان میکنی. شوهرم پسر آخر بود. با ما زندگی میکرد آخرین امیدم بود که نشد. دوباره پیگیر موهام شدم. دوباره دکتر رفتم تقریبا همه موهام ریخته بود، خوب شد. دوباره چند وقت گذشت، همه ریخت. خلاصه من دو مشکل داشتم. دکتر رفتم موها درنیامد، واقعا خیلی ناراحت میشدم برام سخت بود، خیلی بچه دوست داشتم. با خداوند درددل میکردم خدایا حاضرم رو یه تکه موکت زندگی کنم، هیچی نداشته باشه ولی بچه بهم بده. بعضی دوستام که هم سن من بودن، بچه داشتن، نذر میکردم، شوهرم بنده خدا هم خیلی بچه دوست داشت. کم کم ابرومژه هام ریخت، دیگه زیاد بیرون هم نمیتونستم برم. برام سخت بود نه مو داشتم نه ابرو نه مژه... اگه کسی از فامیل در خانه رو میزد، روم نمیشد در رو باز کنم، خجالت میکشیدم. شوهرم میرفت بیرون شب ها که از سرکار می آمد، میگفت بریم بیرون یا خونه فامیل من روم نمیشد، بهش میگفتم خودت برو وقتی میرفت تنها میشدم، گریه میکردم میگفتم خدایا چرا به من بچه نمیدی حالا بچه ندارم، مو و ابرو و مژه هم ندارم که بتونم جایی برم. بعد از چندماه شوهرم حالش بد شد، بردیم بیمارستان بردن سونو گفتن آپاندیس هست، باید عمل بشه... تقریبا ۳ ساعت طول کشید عملش، بعد عمل از دکتر که پرسیدم گفت جایی که روده به معده وصل شده، از همون جا پاره شده بوده، ۶ روز بیمارستان بود، روزها خودم بودم پیشش... مرخص کردیم آمد خونه بهتر نشد، دوباره بستری کردن خلاصه دوباره عمل کردن دوباره ۱۳ روز بیمارستان، من هم روزها پیشش بودم. شب ها برادرهاش یا پدر یا برادرم می آمدن بیمارستان من میرفتم امام زاده نذر میکردم که خدایا شوهرم شفا بده... دکترش فرستاده شهر دیگه، یه بیمارستان دیگه برای بستری نامه داد. خلاصه دوبار دیگه عمل کردن، مشکل رو نفهمیدن، من هم هر چند روز میرفتم دیدنش، شوهرم هم میگفت راضی نیستم این همه راه رو بیای اگه اتفاقی برات بیوفته، جواب خانواده تو چی بدم. شوهرم روزبه روز بدتر شد. دوهفته تو آی سی یو بود، به هوش نیامد. فوت شد. دنیا رو سرم خراب شد. در جوانی بیوه شده بودم. خیلی خیلی روزهای سختی بود خیلی بی قراری میکردم. شوهرم خدا بیامرز خیلی آدم خوبی بود، مذهبی بود، دست خیر داشت، بعد ماه رمضان مریض شده بوده، یه روز سوال کردم گفتم شب های قدر از خدا چی خواستی؟ گفت از خدا خواستم پاک زلالم کنه مثل آب... بعد چهلم شوهرم اساس هامو جمع کردم خونه مامانم روزبه روز ایمانم قوی تر میشد، نمازهامو اول وقت می‌خواندم نمازشب می‌خواندم، تو آینه میدیدم که داره ابروهام درمیاد با مژه هام، خیلی برام سخت بود که شوهرم کنارم نیست. خیلی منو دوست داشت، ۶ سال با هم زندگی کرده بودیم. 👈 ادامه در پست بعدی.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۹۲ بعد سال شوهرم، چندتا خواستگار آمد برام من هم راضی نبودم، اصلا نمیتونستم به کسی فکر کنم. شوهرم بنده خدا یه روز تو بیمارستان از من حلالیت طلبید، گفت اگه من از دنیا رفتم، راضی نیستم اگه ازدواج نکنی دوباره. دکتر رفته بودم نور درمانی، موهام خوب شده بود، ابروم و مژه هم مثل اولش ‌شده بود، یه روز مادربزرگم آمده بود خونه ما با پدرم صحبت می‌کرد یه بنده خدا از فامیل دورمون زنش رو طلاق داده. گذ‌شت شبها تو نمازشب خیلی با خدا صحبت میکردم، یه شب تو دلم به خداوند گفتم خدا میشه من با اون آقا ازدواج کنم. ما امدیم با خانواده مشهد زیارت امام رضا رفتم حرم، زیارت کردم و کلی درددل با امام رضا... چند روز مشهد بودیم، فرداش میخواستیم برگردیم شهرمون، ۱۵ ساعت راه بود تا شهرمون، گوشی پدرم زنگ خورد، یکی از اقوام مون بود. به پدرم گفت فلانی شب میاد خواستگاری، پدرم گفت بهشون بگو ما داریم میریم، اون بنده خدا اصرار کرد که اجازه بده بیان، پدرم هم اجازه داد. خواستگار همونی بود که من تو دلم گفتم بودم که میشه من با اون آقا ازدواج کنم. شب شد، آمدن، شوهر خاله ام گفت با هم حرف بزنین، ما تو اتاق یه گوشه من یه گوشه اون آقا، وقتی دیدم بنده خدا را، تو دلم گفتم، مگه میشه این با این خوشکلی قیافه آمده با من ازدواج کنه، بهش گفتم من مشکل ریزش مو داشتم ولی الان خوب شده. پدرم راضی نبود، میترسید. میگفت زنش رو طلاق داده میترسم که این دفعه تو باز غصه بخوری. فامیل دور بودن که پدرم خیلی وقت بود همدیگر رو ندیده بودن... دوباره فرداشب آمدن، پدرم گفت هرچه تو بگی، من حرفی ندارم. من هم راضی بودم فرداش قرار گذاشتن، رفتیم حرم برای عقد، مهریه رو هم عاقد پرسید، چیزی نگفتم. شوهرم گفت ۲۵ سکه، عقد کردیم، رفتیم خرید... خیلی مادرشوهرم اصرار که اینو بخر، اونو بخر، اما برام مهم نبود، یه جشن عقدی درحد ۱۵۰ نفر گرفتن تو خونه مادرشوهرم، میگفتن تالار بگیریم، من قبول نکردم. تو فامیل پیچید فلانی شوهر کرده، هنه خیلی خوشحال شدن که من ازدواج کردم فقط برای خانواده خدا بیامرز سخت بود، همسرم هم تقریبا ۶ سال زندگی کرده با همسر سابقش، اما بچه نداشتن... چند روز بعد عقد من رفتم با همسرم شهرمون، بعد یه هفته برگشت مشهد، تقریبا ۴۰ روز بعد آمد با خانواده اش دنبالم منو آوردن مشهد، زندگی مون رو شروع کردیم. یه روز رفتیم حرم، شوهرم گفت یه روز آمدم حرم با امام رضا درددل کردم یه زن خوب قسمتم کن. خیلی از امام رضا خواستم، من و تو باهم ازدواج کردیم. بعد سه ماه باردار شدم. خیلی خوشحال شدم، همه خوشحال بودن، آخر ماه رمضان بود که فهمیدم باردارم. یه ماه روزه گرفته بودم، بدنم ضعیف شده بود، دکتر گفتم استراحت کن، خوب شدم یه ماه بعد رفتم سونو، گفت رشد نکرده باید سقط کنی دنیاروسرم خراب شدامدم خونه باهمسرم گریه کردم باچه بدبختی بعدسه روزقرص زیرزبانی که دکترداده باداروگیاهی ورزش سقط کردم یه ماه ازرشدمونده بودبعدسقط دیدم دوقلوبوددیگه بدتربرام سخت دوباره باردار شدم، این بار به کسی نگفتم در سونو، ۹ هفته بودم خیلی خیلی خوشحال شدم که سالمه، قلب داره. روز به روز گذشت، من ۴ ماهه شدم. دختر بود، تکون میخورد، هی من قربون و صدقه اش می رفتم. خیلی دوستش داشتم باهاش حرف میزدم شوهرم هم خیلی دختردوست داشت. گذشت روزبه روز به دخترم بیشتر وابسته میشدم. سه روز مانده به زمان زایمان، سونو آخر که رفتم. دکتر گفت بچه فوت شده، خودم تنها بودم، ماه محرم بود، خیلی برام سخت بود، یه بار دیگه سونو فرستاد، اون دکتر هم تایید کرد. این دفعه با شوهرم دوتایی گریه و بی تابی میکردیم مادرشوهرم اینا میخواستن سیسمونی رو جمع کنن که میرم خونه حالم بدنشه، بهشون گفتم دست نزنین. شوهرم که شب آمد خونه از سرکار تا منو دید، میخواست گریه کنه، گفتم خدا مهربانه، اسم دخترم رقیه سادات گذاشته بودیم، گفتم این دفعه خدا بهمون علی اصغر میده بعد از سه ماه باردار شدم دوباره باردار شدم، ۱۲ هفته رفتم سونو، وقتی خوابیدم خانم دکتر گفت چرا حالت بده؟ گفتم استرس دارم که سالم باشه یا نه... پسرم سید علی اصغر ۷ رجب به دنیا آمد. بعد از علی اصغر دوباره حامله شدم این یکی رو هم سید علی اکبر گذاشتیم. بعد من تصمیم داشتم چند سال دیگه بچه بیارم. علی اکبر یک سال ۷ ماهه شد که فهمیدم باردارم. پارسال اربعین قسمت شد رفتیم کربلا خودم سه ماهه باردار بودم. خیلی از اطرافیان حرف شنیدم که چرا زود باردار شدی؟ مادرشوهرم ومادرم دوست داشتن دختر باشه، این یکی هم پسر شد. سید مهدی ماه شعبان به دنیا آمد. حرم امام حسین گفتم آقا جان اگه به صلاح ام هست دختر هم بهم بده، خواست خدا نبود دختر باشه الهی شکر بابت سه تا پسرهام ان شاء الله دامن همه چشم انتظارها هم سبز بشه کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075