#ارسالی_مخاطبین
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📢 فراخوان کانال «دوتا کافی نیست»
💥طرح به اشتراک گذاری تجارب
شما میتونید #تجارب زندگی خودتون رو برای ما بفرستین، تا بقیه هم استفاده کنن... قطعا شما تجربیاتی دارید که تو هیچ کانال و کتابی پیدا نمیشه...
✅موضوعات مورد نظر:
#فرزندآوری
با تولد فرزندان زندگی مشترک پر از نشاط و هیجان میشه، حضور بچه ها، تجربیات و نکات ارزنده ای رو برای پدرها و مادر ها به ارمغان میاره، که می تونه برای سایرین جالب و شنیدنی باشه
واکنش ها و عکسالعمل های مثبت و منفی سایرین نسبت به فرزندآوری، نیز می تونه، عبرت آموز و قابل تامل باشه
#اشتغال_زنان_و_مادری
کم نیستند، مادرانی که برای مراقبت و توجه و محبت بیشتر به بچه هاشون، از کاری که داشتند، چشم پوشی کردند. و یا هم زمان با اشتغال، از فرزندان خود مراقبت و نگهداری کردند. از مادرانه هاتون برامون بنویسید.
#ازدواج_آسان
برای برخی از جوانان، ازدواج به موقع و آسان، به یک رویا تبدیل شده، اما مطمئنم، کم نیستند کسانی که با توکل به خدا و با چشم پوشی از برخی رسومات، ازدواج ساده و موفقی داشتند.
با اشتراک گذاری تجربیات خود، کمک کنید تا این موضوع برای سایرین باور پذیرتر بشه
#سبک_زندگی
قطعا یکی از عوامل مهم و اثرگذار در تعداد فرزندان هر خانواده، فرهنگ و سبک زندگی حاکم بر خانواده هاست. خانواده های چندفرزندی با به اشتراک گذاری تجارب خود در این حوزه، می تونن الگو و راهگشای سایرین باشند.
#تربیت_فرزند
در مسیر تربیت صحیح فرزندان، تجارب ناب و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بگذارید. از بایدها و نباید ها که در این مسیر به کار گرفتین برامون بنویسید.
#بارداری
دورانی شیرین و خاطره انگیز، که با سختی های خاص خودش همراه است. از احساسات خود در این دوران برای ما بنویسد. از نکات کلیدی و کاربردی که دوران بارداری رو لذت بخش تر و راحت تر می کنه. از لحظات شیرین که باخبر شدین، به زودی مادر خواهید شد، بنویسید.
#سقط_جنین
سالانه بیش از ۲۵۰ هزار سقط جنینِ غیر قانونی در کشور اتفاق می افته، با بیان تجربیات و شنیده ها ی خود، به کاهش آن کمک کنید.
#غربالگری
متاسفانه آزمایش های غربالگری که در دوران بارداری انجام میشه، در ایران به صورت افسار گسیخته انجام میشه و برای مادران با استرس های زیادی همراه است. و بعضا به سقط جنین غیر قانونی ختم میشه. تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
#اقتصاد_خانواده
با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و کاهش قدرت خرید مردم، مدیریت صحیح درآمدها و هزینه ها، امری اجتناب ناپذیر است.
به کدام یک از نیاز های خود اولویت میدهید؟!
صرفه جویی در هزینهها، با وجود داشتن چند فرزند چگونه امکان پذیر است؟!
چگونه فرزندانی قانع و مقتصد تربیت کنیم؟!
✍متن ارسالی:
🔸جامع و کامل و کاربردی باشه
🔹قابل پخش باشه😊
🔸در ابتدا یادداشت، هشتگ مربوط به موضوع نوشته بشه
⬅️ نکته: تجارب شما میتونه هم #تلخ باشه هم #شیرین!
👈 آیدی ارسال تجارب:
🆔 @dotakafinist
🆔 @dotakafinist
🌺 با ما همراه باشید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨امام حسین علیه السلام:
"هر که خدا را، آنگونه که سزاوار اوست، بندگی کند، خداوند بیش از آرزوها و کفایتش، به او عطا کند."
📚بحار الأنوار، ج ۶۸، ص ۱۸۴
🌺 ولادت باسعادت امام حسین علیه السلام و روز پاسدار مبارک باد 🌺
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_اول
اوایل سال تحصیلی ۸۸ بود و من دختری ۱۶ ساله، پر شور و شیطون بودم. یه روز پاییزی که از مدرسه برگشتم، دیدم مادرم تند تند داره ناهار آماده میکنه، منم شیطنتم گل کردو سر به سر مادرم گذاشتم😅 (وای مامان هنوز ناهار نذاشتی! حالا ما هیچی الان شوهرت میاد خونه میبینه هنوز ناهار نذاشتیا🤭ما بچتیم، شوهرت چی خسته و کوفته الان از مدرسه میاد ناهار نداری)
مادر منم از کوره در رفت که همش تقصیر توعه دیگه، منو میگی شدم این شکلی😯 گفتم والا من از صبح رفتم الان دارم میام، دیدم با قیافه زیرکانه (که آره حالا نوبت منه اذیتت کنم گفت) یه خانومه زنگ زد یه ساعت حرف زد ناهارم دیر شد، راستش تا اون موقع هیچ کس حق نداشت جلو من حرف از خواستگار بزنه، چون یکی یکدونه بودم با دو برادر که یکی بزرگتر بود و یکی کوچیکتر، هر وقت هم بین فامیل حرف ازدواج دختر پیش می اومد پدرم میگفت من دخترم رو تا ۲۵ سالگی شوهر نمیدم.
وقتی با دختر های فامیل جمع میشدیم بهم می گفتن بابات قراره ترشی بندازتت و شروع میکردند تعریف از خواستگارهای رنگ و وارنگ شون و من غصه میخوردم که حتی یه خواستگار هم ندارم. غافل از این که سرنوشت چیز دیگه ای بود و من از همشون زود تر رفتم خونه بخت😅
خلاصه از قصه دور نشیم، اون خانم چون از اقوام دور بودن هرچی مادرم گفته بود بابا این دختر داره درس می خونه، راه دور شوهرش نمیدیم، اون خانم قبول نکرده بود و بالاخره اومدن خواستگاری و من با شرط ادامه تحصیل در تیر ماه سال ۸۸ به خانه بخت، یعنی تهران اومدم، دوری از خانواده و حتی دوری از شهری که از بچگی توش بزرگ شده بودی واقعا سخت بود.
شغل همسرم مدیریت و برنامه ریزی پروژه های عسلویه بود و باید مدتی بعد از ازدواج بر می گشت عسلویه و این فراق برای منی که در شهر غربت بودم و هنوز با پدر و مادر و خانواده ایشون احساس نزدیکی نمی کردم خیلی سخت بود، اما خودم رو با درس مشغول کرده بودم، کنکور دادم و در رشته تربیت معلم قبول شدم اما دیگه نتونستم دوری همسر رو تحمل کنم و همسر هم همین طور، درس و دانشگاه رو بوسیدم و کنار گذاشتم، یه اتاق ۱۲ متری با لوازم و وسایل ضروری اجاره کردو ما اونجا ساکن شدیم.
زن صاحب خونه خیلی مهربون و با محبت بود. ان شاءالله خدا دامن اون رو هم سبز کنه، منو هر جا که میرفت میبرد دیگه با همه اقوامش آشنا بودم، بعد از یک سال یه خونه بزرگتر از طرف شرکت دادند و ما از اون اتاق ۱۲ متری به یه واحد تقریبا ۸۰ متری نقل مکان کردیم.
یک سال هم اونجا ساکن بودیم، تو این دو سال که عسلویه بودم خیلی انتظار بچه رو می کشیدیم اما خبری نبود تا این که در شب ولادت امام حسین علیه السلام فهمیدم که باردارم😍
البته خیلی دکتر میرفتم و امید های زیادی به من می دادند و حالا نتیجه صبر و بردباری که اونها می گفتند رو می دیدم.
خیلی خوشحال بودم، اما نگران هم بودم چون خیلی کار های خطر ناک که موقع بارداری نباید انجام داد از جمله بلند کردن اجسام سنگین، مصرف قرص، هایلایت کردن موها رو انجام داده بودم. اما به خدا توکل کردم.
بعد از یک ماه چون به دکتر های اون جا اطمینان نداشتم تو تهران به یک سونوگرافی مطمئن رفتم. وقتی خانم دکتر شروع به حرف زدن کرد واقعا شوکه شده بودم و نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم.
دکتر گفت: جنین ها سالم سلامت هستند و قل اول پسره😶
👈ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#برکات_فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
از خود مطب دکتر تا خونه رو گریه کردم، که خدایا سالم باشند، طوری که وقتی رسیدم خونه همسرم از چهره ام وحشت کرده بود. وقتی دوقلو بودن بچه ها رو فهمید، خیییلی خوشحال شد.😁
هفته ۲۰ فهمیدم قل دوم دختره، خیلی خوشحال بودم که هم دختر دار شده بودم هم پسر، این هم بگم که بعد از اولین سونو و خطرناک بودن وضعیتم باید کنار مادرم می موندم و حتی رفتن به مطب دکتر هم برام ضرر داشت.
تا بلاخره غروب روزه ۲۸ دی ماه بچه ها دنیا اومدن. خدا رو شکر با این که زود دنیا اومده بودند به دستگاه احتیاج نداشتند.
هر دو زردی داشتند، یکی بیشتر و یکی کمتر و هر دو احتیاج به دستگاه مهتابی 😔 اما هیچ بیمارستانی جا نداشت، آخر دستگاه رو به خونه آوردیم، خیلی روز های سختی بود، هر وقت نگاه من به بچه ها میافتاد از غصه دلم میخواست دق کنم، یه مشکل دیگه این بود که دوست داشتم فقط شیر خودم رو بخورند، اما انگار سیر نمی شدند و به خاطر همین زردی شون روز به روز بیشتر میشد، آخر با اصراره مادرم شروع به دادن شیر خشک کردم، عذاب وجدان داشتم با غصه بهشون شیر خشک میدادم. تا بالاخره زردی خوب شد و دوماه خونه مادرم گذشت. حالا باید به خونه خودمون که طبقه همکف خانواده همسر بود، می رفتیم.
هم کار خونه، هم رسیدگی به بچه ها، بچه هایی که رفلکس داشتند و دارو و شربت دادن بهشون واقعا سخت بود، دلم نمی خواست کسی کمکم کنه، دوست داشتم فقط خودم باشم و دوتا بچه شیطون.
سال ۹۰ خونه ثبت نام کردیم و سال ۹۴ ساکن خونه خودمون شدیم. دیگه صاحب خونه شده بودیم.🤩
سال ۹۵ بود و دوقلو های ما ۴ ساله بودند که کم کم دلم بچه خواست، اصلا بارداری و لذت های بارداری و تکون های یه بچه رو احساس نکرده بودم، دلم میخواست اون ها رو هم تجربه کنم.
در آخرین روز های ماه مبارک فهمیدم باردارم، خیلی خوشحال شدم با این که اطرافیان خیلی خوشحال نشدند😆سختی های زیادی رو تحمل کردم از استرس برای چسبندگی رحم که اشتباه تشخیص داده بودند تا بعضی از تیکه ها و حرف ها که دل آدم رو بد میسوزند، حتی مادرم هم از این بارداری ناراحت بود اما مهم خودمون بودیم و بچه هامون.
برکاتی که این بچه با خودش آورد از قبل از دنیا اومدن شروع شد☺ همسرم در مسابقات حفظ کل قرآن سوم شد، خیلی وقت بود که تصمیم داشتیم ماشین رو عوض کنیم اما نمی شد تا با قدم این بچه ماشین هم عوض شد😉 تا قبل از این هر کی میگفت بیا روضه بیا مسجد و کلاس های مختلف، می گفتم دوتا بچه دارم وقت نمیکنم اما همون موقع که زینب خانم ما نوزاد بود همراه من و خواهر و برادرش به کلاس کامپیوتر، خیاطی میومد😅 و هر کس می شنید تعجب میکرد که چطور با ۳ تا بچه این کلاس ها رو شرکت میکنی.
منی که اصلا از خیاطی خوشم نمی اومد حالا پشیمونم که چرا وقتی عسلویه بودم و وقت باز تر بود این کار رو نکردم البته حتما از برکات وجود بچه هاست.
حالا بعد از گذشت ۴ سال مادری هستم ۲۹ ساله، دارای سه فرزندم و مشغول کلاس های کیک، نان و دسر آنلاین با دوقلو هایی که الان کلاس دوم هستند.
نه از ازدواج زود، نه از داشتن ۳ فرزند پشیمون نیستم، درسته که خیلی سخته اما خدا رو شاکر هستم که بچه هایی سالم و شاداب رو به من و همسرم عنایت کردند.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ دنیا حسین آباد است...
#عزیزم_حسین
👈کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_عباسی_ولدی
✅ راز آرامش....
ای کاش هیچ پدر و مادری، فریب آرامش ظاهری بچهها را نمیخورد. شیطنت و بازیگوشی، راز آرامش بچههاست.
بچههایی که اهل شیطنتند، دلِ آرامی دارند.
بازیگوشی و فعالیت، زمینۀ آرام شدن در دوران نوجوانی و جوانی را فراهم میکند...
📚من دیگر ما
✨امام کاظم علیه السلام:
«بازیگوشی پسر در دوران کودکی پسندیده است، برای این که در بزرگسالی بردبار شود.»
📚میزان الحکمه، ج۶، ص۲۵۷
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✅ تقدیر از پاسداران فامیل....
#روز_پاسدار
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ از شیر گرفتن....
خب 🙃
این فرایند سخت رو برای چهارمین فرزند هم سپری کردم. حدود دو هفته میگذره و همه چی الحمدلله آرومه.
البته بگذریم از حس متفاوتی که این بار داشتم نسبت به سه تای قبلی... سر اونها، قبل از این که از این مادرانگی فارغ بشم، یک مادرانگی دیگه رو شروع کرده بودم؛ فرزندی در بطن که نذاشته بود از نگاه و عنایت ویژه و خاص خدا محروم بشم... (منظور نه اینست که نگاه ویژه خدا فقط به مادرانه و کسی که مادری رو تجربه نکنه عنایت خدا رو تجربه نمیکنه😊 منظور اینست که طبق روایات و منطق دین، حتماً به مادران نگاه ویژه ای وجود داره)
بگذریم
روشی که من استفاده و توصیه میکنم روش تدریجی_ناگهانی هست. به این معنا که از یک، یک و نیم ماه قبل از قطع کامل شیر، شروع میکنیم به کم کردن وعده های شیردهی در روز.
چرا از شیر روز شروع میکنم؟
چون میشه بچه رو با انواع بازیها سرگرم کرد، با بچه بیرون رفت و ساعاتی رو اینجوری گذروند و انواع خوراکی ها رو جایگزین شیر کرد. کاری که شب نمیشه انجام داد
از طرفی اگر این وسط بی قراری و گریه ای صورت بگیره، نگران خواب و آسایش سایر اعضای خانواده و همسایه ها و حق الناس نیستی.
این کاهش تدریجی صورت میگیره.
هرکس به نسبت خودش و عادت بچه خودش
یعنی مثلاً اگر قبلاً هر وقت بچه تقاضا میکرده، مادر شیر میداده، الان از هر ده بار دو بار، کودک غیرمستقیم "نه" میشنوه و خواستهش اجابت نمیشه و با چیز دیگری سرگرم میشه. یا حداقل اینکه در حد قابل قبولی به تعویق میفته (برای بچههای خیلی وابسته و لجباز)
یا نه مثلا اگر مادر چهار بار در روز میداده الان شروع میکنه به فاصله دادن بین وعده ها و نهایتاً حذف یکی از وعده ها.
نکته قابل توجه اینه که حواسمون باشه برای از شیر گرفتن، زیادی هم به کودک باج ندیم با انواع خوراکیهای ناسالم و تنقلات. نمیگم کلاً ندیم چون برای برخی گریزناپذیره و این توصیه براشون شعاری بیش نیست! ولی مراقب باشیم از دست در نره.
در عرض یک ماه (و حتی کمتر) میشه راحت شیر روز رو کم و حذف کرد. البته اغلب منهای اون وعده ای که بچه باهاش خواب عصرگاهی رو داره. میشه نسبت به اون سهلگیرتر بود.
بعد از این مرحله تدریجی مرحله ناگهانی هست؛ برای شیر شب.
برای حذف شیر شب، روش من اینه که یک تاریخ مناسب انتخاب میکنم از جهت فراغت خودم و همسر (یا هرکس که کمک دست شما میتونه باشه چند شب/مثلا اگر منزل مادر هستید) قاعدتاً بهتره فرداش و پس فرداش تعطیل باشه چون خواب مختلی خواهیم داشت.
بعد کار رو با روشی که تو کتاب ریحانه بهشتی نوشته شروع میکنم، به یک حرم، مسجد، امامزاده یا حتی مجلس روضه میرم. اگر نشد همون خونه هم خوبه. به حضرت رباب علیهاسلام توسل میکنم. ثواب این مدت شیردهی رو به ایشون یا باب الحوائج علی اصغر علیه السلام یا امام زمان یا.... تقدیم میکنم. با یه خط روضه و اندکی توسل و وصل.
شروع میکنم به خوندن سوره مبارکه یاسین به یک انار (ترجیحاً دونه شده). در همون زمان برای آخرین بار به فرزند شیر میدم.
تموم که شد، با اشک و عشق میبوسمش، محکم بغلش میکنم، به چشمهای شادش و خنده سرخوشش که نمیدونه قراره چی به سرش بیاد، نگاه میکنم، دوباره اشکم میاد. گریه با خنده و بوسه و بغل قاتی میشه.
بعد دور هم میشینیم و ما با بغض، بچه با خنده و شوق، دونههای انار متبرک شده رو میخوریم.
وقت خواب مثل همیشه میاد که با شیر، خواب بره. اما مامان بهش میگه لالا داری؟ بیا رو پام/تو بغلم/تو گهواره بخواب، با تعجب نگاه میکنه که یعنی چی😕 و دوباره خواسته ش رو تکرار میکنه
مامان بغلش میکنه و راهش میبره و میگه: نمیشه عزیزکم، سرتو بذار رو شونهم و بخواب. تعجب جاشو به عصبانیت میده. خودشو سیخ میکنه و گریه شروع میشه. که یعنی تمومش کن این بازی مسخره رو! 😠 اما مامان مصممه، با نهایت شفقت و مهر بغلش میکنه و میبوسه و میگه مامانی شما بزرگ شدی، دیگه نباید شیر بخوری.
و خب قاعدتاً هیچ بچه ای به فکر فرو نمیره که واقعا؟🤔 راست میگیا😌 باشه بریم سرمو بذارم رو بالشت بخوابم😇 😒😒
خلاصه به گریه و بی قراری ادامه میده. اما مامان و بابا با حوصله و مهربونی و البته قاطعیت باهاش برخورد میکنن. اینجا نقش بابا یا هرکسی جز مادر اهمیت داره. چون ممکنه بچه با دیدن مادر و بوییدنش هوایی بشه و اذیت. البته نه اینکه مامان آغوش خودش رو دریغ کنه از فرزند...
با کودک گفت و گو میکنیم: عزیزم، نازم، شما بزرگ شدی دیگه😊 آقا شدی، خانوم شدی، دیگه نباید ... بخوری. مامان خیلییی دوستت داره، برا اینکه بدنت بتونه خوب رشد کنه و قوی بشی دیگه باید ... نخوری، باید چیزای دیگه بخوری. گوشت بخوری، میوه بخوری، پلو بخوری... باشه؟ 😘
همینجوری بچه رو مورد محبت فیزیکی و کلامی قرار میدیم تا دو سه شب اول بگذره و کم کم عادت کنه.
🖋هـجرٺــــ
@hejrat_kon
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅٣٠ سال است که نخوابیدهام...
👈 ما برای رفع دغدغه رهبرمان چند شب نخوابیده ایم؟!
#روز_پاسدار
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما
که درراه حسینت لشکری ازخون من باشد
#نسل_حسینی
#ما_ملت_امام_حسینیم
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۵۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
تا ۹ سالگی تک فرزند بودم تا اینکه بخاطر شدت التماس های من، مادرم راضی شدن بچه بیارن و خواهرم بدنیا اومد. ولی بخاطر تفاوت سنی که داریم هیچوقت رابطه ی خوبی باهم نداشتیم😔 من سر تغار بودم و اون ته تغار و دوست داشتنی، و خب مطمنئا حسادت های من بخاطر توجه بیش از حد بقیه به اون هم یکی از عوامل بد بودن رابطمون میشد. آخه خواهرم بعد چندین سال تنها بچه ی کوچیک فامیل بود چون هیچکدوم از عمو و عمه هام بچه ی کوچیک نداشتن بخاطر تبلیغات منفی😒
هروقت با خواهرم دعوام میشد مادرم میگفت تو این بچه رو روی دست من گذاشتی😂هرچند الان روزی هزار بار خدارو شکر میکنم که دارمش😍😍 خواهر، فرشته ی بهشتیه هرچند باهم دعوا داشته باشیم.
از دوران راهنمایی خواستگار زیاد داشتم ولی خب اوایل سنم کم بود و خواستگار ها رو رد میکردیم و بعدشم مادرم و خانواده م با دلایل مختلف خواستگار های تلفنی رو رد میکردن و دیگه به گل و شیرینی نمیرسید😄
خلاصه هنرستان میخوندم و دوستام همه دوست پسر داشتن و مسلما من هم احساس نیاز به یه رابطه ی احساسی داشتم ولی هیچوقت راضی به اینجور رابطه نشدم الحمدلله، ولی آدم ازدواجی ای بودم و هربار خواستگاری زنگ میزد کلی ذوق میکردم😁
تا اینکه همسرم به خواستگاریم اومدن،
یادمه اصلا در مورد اینکه چی دارن و چی ندارن و وضع مالیشون، هیچی نپرسیدیم. پدرم فقط درمورد ایمان و اخلاقشون پرس و جو و تحقیق کردن و کاری و زرنگ بودنشون😊
فاصله ی اولین روز خواستگاری تا عقدمون حدودا دو هفته طول کشید، ایام شعبان بود❤️
همون جلسه ی اول دیدم هیچ ایرادی نمیتونم بگیرم و البته دختر و پسر هرچقدر کم سن تر ازدواج کنن قائدتا سخت گیریشون کمتره.
شب مهر برون هم خانواده ی همسرم به قدری که برای عروس های دیگه شون مهریه مشخص کرده بودن، همون قدر هم برای من مهر کردن و ما قبول کردیم. و روز ۲۷ شعبان آیت الله مصباح یزدی عقدمون رو در قم خوندن😍😍😍 خیلی خاطره ی قشنگی شد😍😍
خانواده ی همسرم برعکس ما خانواده ی پرجمعیتی هستن الحمدلله و من خداروشکر میکنم که بچه هام هم عمو دارن، هم عمه و گاهی فراموش میکنن چندتا دارن😁😁
دوران عقد سختی داشتم چون همسرم قم بودن و دوهفته یکبار یا حتی بیشتر میتونستن بیان شهرستان سربزنن و بعد از دو روز برمیگشتن😔 خیلی اذیت شدم این دوران
خیلی وقتا بخاطر ناپختگی های من دعوامون شد و الان میگم ای کاش پدر و مادرها دغدغه داشتن که قبل ازدواج بچه هاشون بهشون همسرداری یاد بدن😢😔
خلاصه که گذشت و ما یکسال و سه ماه بعد از عقدمون، عروسی گرفتیم و شدیم همسایه ی حضرت معصومه سلام الله علیها
اول ازدواج با خواهرشوهر عزیزم توی یک خونه زندگی میکردیم و خیلی چیزا ازشون یاد گرفتم هم تو بحث خانهداری و خیلی چیزای دیگه، سنگ صبورم ایشون بودن و کلا خانواده ی همسرم خیلی مهربونن😍😍
بعداز یک سال از عروسی باردار شدم و دختر اولم بدنیا اومد، خیلی آروم و دوست داشتنی
ماه آخر بارداریم با کمک پدرشوهرم ماشین خریدیم.
دوسالگی دخترم تصمیم گرفتیم براش یه همبازی بیاریم و پسرم بدنیا اومد، که البته خییییلی باهم میجنگن هنوز ولی حتی اگه یکساعت در روز هم باهم بازی کنن من لذت میبرم😁😍
چندماه بعد تولد پسرم به لطف خدا تونستیم به واحد آپارتمانی برای خودمون بخریم، هر چند پدر شوهرم هم برای همه ی بچه هاش خونه تهیه کرده بود ❤️❤️ و از برکت وجود ایشون یک طبقه خونه داشتیم🌷
بعد تولد پسرم که بحث فرزندآوری و صحبت های رهبری خیلی جدی شد، تصمیم گرفتیم عضو پنجم خانواده رو اضافه کنیم.
تا شش ماه منتظر بودم و خبری نبود تا اینکه یه شب توسل کردم به حضرت علی اصغر علیه السلام و ایشون رو قسم دادم❤️و واسطه قرارشون دادم و ماه بعد با بیبی چک مثبت روبرو شدم😍😍
دختر دومم رو توی خونه زایمان کردم البته به خواست و میل خودم😍 خیلی تجربه ی شیرینی بود و خیلی آرامش داشتم، نه معطلی ترخیص و پرونده ی بیمارستان و این چیزا رو داشتیم و نه خیلی مشکلات دیگه و البته زایمان راحت تری هم داشتم الهی شکر البته موقع زایمان، مامای خونگی اومدن کمکم که ممنون شون هستم.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۵۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
سال ١۴٠٠ وقتی دختر کوچولوم ١ سال و ٣ ماهش بود پسر دومم رو باردار شدم😍 همه ی این ها در صورتی بود که من از خانواده م دور بودم و هیچ کمکی برای ایام بارداری و بچه داری نداشتم و اقوام همسرم هم که قم بودن، خودشون سرگرم زندگی و بچه های خودشون بودن.
من از بارداری سومم نیت کردم و بخدا گفتم من برای رضایت شما بچه میارم شما هم یاریم کن و نذار کم بیارم و همین طور شد و الهی شکر کمک از غیب میرسید 😍
ویار هام در بارداری سوم و چهارم توی ماه رمضان بود، هردوش که از این طرف و اون طرف برامون افطاری و سحری میرسید نذری، الهی شکر نیاز به غذا پختن نداشتم با اون حالم😁
همسرم هم همزمان با تولد هر بچه یه قدم در کمک تو کارهای خونه پیشرفت داشت و داره الهی شکر بچه های آرومی دارم، شکرخدا از نوزادیشون آروم بودن.
فرزند چهارم رو هم در شرایطی که توی یکی از روستاهای قم زندگی میکنیم باردار شدم و الحمدلله روزی شون رو با خودشون آوردن هر کدوم...
شاید با بچه ی سوم و چهارم چیز خاصی به زندگیم اضافه نشده ولی وسعت و برکت رزق رو به عینه میبینم😍
الان که فرزند چهارم بدنیا اومده، وقتی میریم حرم خیلی همه نگاهمون میکنن و با دست نشون مون میدن😂 بعضی وقتا باخودم میگم بابا چهارتا که چیزی نیست، ببین سیاست غلط دوتا کافیست چه بر سر مردم آورده که با دیدن چهارتا بچه آنقدر تعجب میکنن😂
خیلی ها بهم میگن بسه دیگه نیار، خودتو پیر میکنی، این بچه ها خرج دارن، الان راحته، دو روز دیگه هزار تا خواسته دارن، موقع ازدواجشون اذیت میشی و،....
ولی من میگم بچه های خانواده های پرجمعیت کم توقع تر بار میان، توی ازدواج و همه ی مسائل هم بستگی به تربیت خانوادگی بچه داره که چطور بزرگ بشه که پرتوقع باشه یا معمولی...
همیشه اگه کسی ازم بپرسه بازم بچه میخوای یا نه میگم من حد و حدودی برا خدا مشخص نمیکنم تا جایی که توانشو بهم بده و قدرت بدنی رو بده من هم قطعا میارم😍😍
اونایی هم که بهم میگن بچه بیاری پیر میشی بهشون میگم اتفاقا با تولد هر بچه بدن پاکسازی میشه و یه زندگی جدید رو میتونی از نو شروع کنی البته اینو من نمیگم همه پزشکها اعتقاد دارن بهش...
خیلی ها از روی دلسوزی بهم میگن نیار دیگه بسه و... ولی دو دلیل دارم برا فرزندآوری، اول اینکه ولایت پذیری یعنی گوش دادن به حرف ولی فقیه، که بدون چون و چرا که الان حرف اصلیشون فرزندآوری هست و دوم اینکه رسالت خودم رو در فرزندآوری می دونم به عنوان یک زن... وقتی خدا این توان رو بهم داده و این نعمت که من توان باردار شدن رو دارم، بهم داده ناشکری اگه ازش استفاده نکنم.
و من الله توفیق 😍😍
دعامون کنید❤️❤️
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
امشب شب میلاد علمدار حسین است
میلاد علمدار وفادار حسین است
گر بود علی محرم اسرار محمد
عباسِ علی محرم اسرار حسین است
🌺ولادت باسعادت قمر منیر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و روز جانباز مبارک باد.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ دریاب ما را ....
می گویند زن های عرب دلشان که می گیرد، غصه که می افتد به جانشان، راه کج می کنند سوی حرم تو آقا!
می نشینند یک گوشه چادرشان را روی صورتشان می کشند هی می گویند یا عباس ادرکنی ؛ ادرکنی بحق اخیک الحسین !
اصلا حرم ات معروف است به عقده گشایی و باز کردن سفره دل...
می گویند شیعیان مدینه کارشان که گیر می کند روزگار که سخت می گیرد، یک راست می روند پشت دیوارهای بقیع ستون دوم روبروی حرم نبوی آدرس مزار مادرتان است می روند و مادرتان را قسم می دهند به شما ؛ به شمایی که مشکل گشای دلهایی..
می گویند شما کاشف الکرب حسینی آقا..
می گویند هر که می رود کربلا غم های دلش حواله می شود به سوی حرم شما، عقده های دلش باز می شود در آن صحن، دلش آرام می گیرد..
یا عباس!
کرب هایم را برایت آورده ام
غصه هایم را آورده ام
نه راهی به مدینه دارم نه به کربلا؛
مانده ام در این شهر پر التهاب. مانده ام در
این خستگی
نذر کرده ام برای دل خسته ام، نذر کرده ام بنشینم گوشه ای و برای دل خسته ام ۱۳۳ بار بخوانم:
"يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْيكَ الْحُسَيْن "
دریاب ما را
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌«همدم امروز ، یاور فردا»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075