eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
سوالات شما... لطفا تجارب شخصی خود را در زمینه سوالات مطرح شده با ما به اشتراک بگذارید👇 🆔@dotakafinist3 🆔@dotakafinist3 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۶۳ تجربه ام رو به دختران و مادرانی تقدیم میکنم که از سلامتی کاملی برخوردار نبودن و کسی از وسعت درد و رنجشان اطلاعی نداشت. من ۳۸ سالمه، یک خانم خانه دار. وقتی ۱۵ ساله بودم برای اولین بار پریود شدم، انقدر درد داشتم، که اصلا یک نفس راحت نمیکشیدم دل درد های پی در پی که اطرافیان میگفتند: چند ساعت دیگه خوب میشی، بعضی ها هم میگفتن یه روز اول یا دو روز اول ولی خوب میشی! ازدواج کنی خوب میشی، بچه بیاری "خوب میشی ..... امااااااا من از روز اول تا روز آخر درد داشتم. تمام روزهای دوره ام برام مثه کابوس بود و آرامش نداشتم، انقدر از درد به خودم میپیچیدم نه خواب نه خوراک هیچی فقط درد درد درد. مادرم منو از این دکتر به اون دکتر می‌برد، اونا هم برام یه مسکن تزریقی مینوشتن گاهی اوقات هم یه سونوگرافی. ولی مسکن برای چند ساعت خوب بود سونو هم که میدادم، میگفتن هیچی نیست مشکلی نداره😞 خلاصه هر ماه بدتر و بدتر یادم میاد سر جلسه امتحان نهایی سوم راهنمایی انقدر بالا آوردم که مراقب سر جلسه با من میدوید تا دستشویی هی میگفت چته، شاید هم فکر میکرد الکی اینکار میکنم. من فقط می تونستم انقدر بنویسم تا نمره قبولی بگیرم. برام مهم نبود چه نمره ایی تو کارنامه ثبت میشه. خلاصه زندگی من به این صورت میگذشت تا اینکه ۲۳ سالگی ازدواج کردم .🥳 فکر میکردم اگه ازدواج کنم خوب میشم متاسفانه😞 نه اینکه خوب نشدم بلکه بدتر شدم. هر بار هم دکتر می‌رفتم، مسکن و سونو گاهی فکر می‌کردم انگار دکتر ها حرف های منو نمیفهمن؛ بعد با خودم می‌گفتم هیچکی مثه من نیست، من ۷ روز درد زیادی رو تحمل میکنم چرا من باید انقدر درد بکشم. ۲ سال از ازدواجم گذشته بود. تا اینکه یه روز در یک لحظه دل درد شدیدی به من غالب شد لحظه به لحظه سخت تر بدتر، تا اینکه با جیغ و دادم، همسرم از خواب بیدار شد و منو سوار ماشین کرد و راهی بیمارستان شدیم. تشخیص اولیه پزشک آپاندیس بود. بعد از این بیمارستان به اون به بیمارستان که همه شون میگفتن جا نداریم، بالاخره تونستم تو یکی از بیمارستانهای کرج بستری بشم و رفتم اتاق عمل جراحی شدم. بعد از به هوش اومدن فهمیدم شکمم رو از ناف به پایین کاملا باز کردن و من لاپارتومی شدم، با خودم میگفتم خدایا اگه مشکل من آپاندیس بوده چرا اینجوری جراحی شدم... دکتر جراح که منو عمل کرده بود، اومد بالای سرم و گفت: "شما مشکل اندومتریوز دارید ما خون های لخته شده ی داخل شکم که مثل شکلات آب شده بود رو بیرون آوردیم، حتی دکتر زنان هم بالای سرتون اومد اما نشد کاری براتون انجام بدیم😔 بهتر که تحت نظر باشید و همکارش که خانم دکتر متخصص زنان بود رو بهم معرفی کرد و من واقعا نمیفهمیدم دکتر چی میگه هی کلمه ی اندومتریوز رو با خودم تکرار میکردم خون های شکلاتی، عمل باز، ولی واقعا نمیفهمیدم. تا اینکه مراجعه کردم به دکتری که معرفی شده بود چند ماهی رفتم پیشش اولین بار بهم گفت باید بچه دار بشی؛ اما قبلش باید دارو مصرف کنی، برام دارویی که قیمت بالایی داشت رو تجویز کرد و من شروع کردم به استفاده اما من جای اینکه رو به بهبودی بشم ضعیف میشدم به خونریزی های شدید افتادم که حساب کردم ۶۵ روزه خونریزی دارم وقتی میخوابیدم انگار میمردم، صداها رو نمیشنیدم، رنگ و رخساره ی زرد، حال بد و ضعیف اما با اون حال سعی میکردم کارهای خونه رو انجام بدم، مهمان داری کنم، انقدر خانواده ی همسرم جلوی خودم میگفتن خودش رو لوس میکنه یا میگفتن اگه حالت بده خونه ی ما نیا، دلم میشکست اما چیزی نمیگفتم و به خدا واگذار میکردم یه روزی از همون روزها که وقت دکتر داشتم به خانم دکتر گفتم میشه ساعات داروهامو تغییر بدید ماه رمضونه میخوام روزه هامو بگیرم سرم داد و گفت اول خودتو رو درمون کن بعد روزه بگیر 🥺 تو مسیر برگشت به خونه دلم گرفته بود حال روحیم خوب نبود، پیش خودم فکر کردم و تصمیم گرفتم حالا که اصلا بهتر نشدم تو این ۴ الی ۵ ماه دیگه پیش این دکتر نرم. یه روز خواهرم زنگ زد گفت یه دکتر پیدا کرده که خیلی تعریفش رو میکنن خیلی خیلی حاذق هست اما آقاست. من تا شنیدم گفتم اصلا و ابدا حرفش رو هم نزن من پیش دکتر مرد نمیرم. حالا تقریبا خواهرم هر روز زنگ میزد و بهم اصرار میکرد و من پافشاری میکردم که نرم، میگفتم من خجالت میکشم برم چی بگم. خواهرم که از من بزرگتر بود، گفت اونجا مامای خانم کنار دستش نشسته تو تنها نیستی، اصلا بیا برو فقط شرح حالت رو بگو فقط بذار نظرش رو بشنوی. منم با توکل بخدا قبول کردم، آقای دکتر حرفهامو که شنید سرش رو به نشانه ی تاسف تکون داد و گفت این همه سال چرا یه عکس رنگی برات نوشته نشده، حداقل بعد ازدواجت!! ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۶۳ عکس رنگی رو انجام دادم، دکتر رادیولوژی هی بهم میگفت تا حالا بچه سقط نکردی و من در جواب میگفتم من فقط ۲ سال و نیم ازدواج کردم و تا الان باردار نشدم. من کلا سر در نمیاوردم، عکس برای خانم دکتر خیلی جالب بود، هی بهش نگاه میکرد و به اونیکی همکارش پچ پچ میکرد وقتی پیش دکتر مراجعه کردم گفت دخترم تو یه رحم کاملا دوشاخ داری باید عمل لاپارسکوپی بشی من میتونم عملت کنم اما شما هیچ وقت نباید به شکمت و احشای دورنش چاقو بخوره. به همین علت شما رو ارجاع میدم به دکتر ماهری که کارش همینه، مراجعه ی من پیش دکتر لاپارسکوپی یه درد به درد هام اضافه کرده بود. دکتری که یه کلام بود و میگفت بابت این عمل ۵ میلیون پول میخوام، هر چی التماس کردم که ندارم تازه ازدواج کردم. گفت اگه خیلی اصرار کنی بیشتر میکنم. سال ۸۹ بود رفتم پیش پدرم ازش درخواست کمک کردم. الهی خدا به جیب همه ی پدرها برکت عطا کنه پدرم همه ی مبلغ رو داد و من انقدر خوشحال بودم که به خودم میبالیدم. رفتم و عمل رو انجام دادم بعد از عمل دکتر بهم گفت: "عمل خیلی وسیع و سختی داشتی شما تمام این مدت زجر کشیدی و من میدونم اولین باری بود که یه دکتر انقدر منو میفهمید و راحت داشت اینها رو جلوی همسرم میگفت و بهش اطلاع میداد من چه دردی رو متحمل بودم و گفت که همسرتون چون رحم دوشاخ داشته، رحم و تخمدان و روده هاش بهم چسبیده بود و خونریزی های دوره هاش توی شکمش میریخته و باعث شده بود که مثه شکلاتی که آب شده همه احشا رو بهم بچسبونه، همسر شما دردهای بی انتهایی رو متحمل بوده اما فقط ۳ ماه فرصت دارید تا باردار بشین اگه باردار شدید که هیچ اگه نه باید بیاید برای ای وی اف که اونم هزینه ی زیادی داشت. فقط این وسط یه مشکلی وجود داشت، بیماری من باعث نازایی میشد من تازه عمل کرده بودم و ۳ ماه بیشتر وقت نداشتم با همسرم تصمیم گرفیم تا به زیارت آقا امام رضا بریم و از آقامون طلب کنیم و رفتیم تا اینکه روز آخر من رفتم طبقه پایین حرم سرداب اما رضا اونجا راحت تر زیارت میکردم، ازدحام سرداب کمتر بود. من وقت بیشتر برای درد و دل و زیارت کردن داشتم تا اینکه خادم های حرم اومدن برای غبار روبی طبقه ی پایین روضه میخوندن و جارو میکشیدن، من هم مثه بچه های بی پناه به دنبال خادم ها گوشه گوشه ی سرداب میرفتم گریه میکردم. دلشکسته از همه جا گوش هام از نیش کنایه هایی که پر بود آزار و شکنجه های کلامی... خودم رو سپردم به امام رضا جانم راهی به طرف خونه شدیم. بعد یک‌ماه من باردار شده بودم خیلی خوشحال بودیم باورم نمیشد من طعم بارداری رو چشیدم، ۵ ماه شدم، شروع کردم نم نم به خرید برای بچه تا اینکه این خوشحالی تمام شد برام مثه همیشه رفتم برای معاینه دکتر گفت از صدای قلب بچه راضی نیستم، اورژانسی رفتم سونو دکتر سونو سریع مانیتور روبروی منو خاموش کرد و نامه نوشت. هر چی التماس کردم، گفت هیچی نشده اما بچه مرده بود وای که چه حال بدی داشتم تمام درد های دنیا انگار برای من بود با روزمه ی بدی که داشتم باید میرفتم برای سقط دکتر سونو گفته بود به همسرم ۱ ماه بچه تو شکم مادر مرده 😱 برای سقط آماده شدم بیمارستان و دارو درمانی رو شروع کردن دردهام زیاد بود اما آشنا انقدر آشنا بود که اون روز فهمیدم تمام این سالها هر بار با هر پریودی در هر روز و ساعت من بارها و بارها درد زایمان طبیعی داشتم با این تفاوت که فقط بچه ایی متولد نمیشد و من نمیدونستم پرستارها و ماماها وقتی فهمیدن بچه ی اولم هست منو گذاشتن تو یه اتاق خصوصی در اتاق هم بستن و رفتن با خودم و خدای بالا سرم درد و دل میکردم. حالا اونجا جز خدا هیچکسی نبود راحت گریه میکردم با صدای بلند صدای مامانها و نوزادنی که تازه دنیا میومدن رو از پشت در میشنیدم من خوشحال بودم از اینکه، خدا داره منو مبیننه و من تنها نیستم جنین در تنهایی منو خدا خارج شد اما جفت نه و من رفتم برای کورتاژ... که همون باعث شد من ۷ سال باردار نشم تمام سعی و تلاشم رو کردم دوباره مادر بشم اما نشد چون من بدن آسیب پذیری داشتم نباید کورتاژ میشدم اما دیگه کار از کار گذشته بودو چاره ایی نمونده بود. تا اینکه زیارت ارباب امام حسین نصیب من و همسرم شد. ما فروردین به زیارت رفتیم و ۲۲ بهمن ۹۵ آقا به ما عنایت کردن و من فهمیدم که باردارم و خوشحال... الان دختر من ۶ ساله شده، خدا رو شاکرم بعد از این همه سختی و درد ها و رنج ها خدا هوامو داشته. انشاالله بتونم سربازی برای امام زمان تربیت کنم. الانم دارم سعی میکنم بتونم دوباره برای دخترم خواهر و برادری بیارم که تنها نباشه. انشاالله تمام بانوان سرزمینم دامنشون سبز بشه و بتونن جهاد کنن و لذت مادر شدن رو تجربه کنن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۶۹ من ۱۲ ساله بودم که دوره هام شروع شد، درحالی که هیچ اطلاعی از این دوره ها نداشتم و مادر عزیزم خیلی بی توجه بودن نسبت به اینکه به ما آگاهی بدن... اولین دوره به طرز خیلی بد و غیر بهداشتی تموم شد. اینقدر اون روزها برام بد بود که الان با گذشت حتی ۳۰ سال از اون روز هنوز لحظه به لحظه ش به خاطرم مونده😔 بعد از اون که یکم اطلاعات از دخترهای فامیل گرفتم کمی تونستم خودمو جمع کنم، اما کم کم دل دردها به سراغم اومد. دردهای وحشتناکی که مثل مار به خودم می‌پیچیدم و مادر معتقد بود که این دردها طبیعیه و نیاز به دکتر نیست. در کنار دردهای وحشتناک، حالت تهوع و استفراغ های پی در پی و سردردهای میگرن گونه هم داشتم اما مادر همچنان معتقد بود که اگر دختر به دکتر زنان مراجعه کنه، همسایه و فامیل براش حرف درمیارن، و من این دردها رو تحمل کردم تا در سن ۱۹ سالگی ازدواج کردم . خوشحال بودم که ان شالله از این درد رهایی پیدا می کنم اما دریغ و درد که اوضاع بدتر شد. چون مادرشوهری با اعتقادات بسیار قدیمی و وسواس شدید نصیبم شد و اینکه عروس رو کلفت خونه مادرشوهر میدونستن. دیگه اوضاعم بسیار وخیم شده بود،تازه این وسط زخم زبون هم می‌شنیدم که دختر تا حالا ندیدیم اینطوری😢 سه ماه از ازدواجم گذشته بود که زمزمه های فامیل شوهر بلند شد که عروس مون نازاست😳 مادرشوهر سختگیرم اجازه نمی‌داد با همسرم به دکتر برم و معتقد بود برای مرد زشته که مطب دکتر زنان مراجعه کنه پس با خودش به دکتر می رفتم. از شانسم دکتری که بهش مراجعه کردیم بسیار بدعنق و کم حرف بود و هر چی مادرشوهر ازش سوال می‌پرسید، هیچ جوابی نمی‌داد. فقط گفت که عفونت و زخم دهانه رحم داره. مادرشوهرم به هرکی رسیده بود گفته بود عروسم نازاست، دکتر گفته، میخوایم طلاقش بدیم و این وسط همسرمم هیچ عکس العملی نشون نمی‌داد. ‌درمان رو شروع کردم و سه بار عمل فریز رو انجام دادم تا زخم ها و عفونت ها که ناشی از همون روزگار و زندگی سخت بود، بهبود پیدا کرد. اما همچنان باردار نشدم. ۶ ماه بعد از ازدواج ما برادرشوهرم ازدواج کرد و عروس خانم همون ماه اول باردار شد و همین باعث شد تا آزار و اذیت ها و فشارهای خانواده همسرم بیشتر بشه، همسرمم همچنان در سکوت... یک سال گذشت و دیگه تحمل اون زندگی سخت و شوهر وابسته به مادرو نداشتم، به نیت طلاق به منزل پدری برگشتم، در حالی که بسیار رنجور و لاغر و ضعیف شده بودم. انگار این دوری به همسرمم تلنگری زده بود و ایشون به خودش اومد. به منزل پدرم اومد تا منو برگردونه اما قصد من جدایی بود چون می‌دونستم اگر برگردم باز همون آش و همون کاسه ست و زندگی روی خوشش رو به من نشون نخواهد داد، پدرمم اجازه نداد که برگردم. به همسرم گفتن اگه زنت رو می‌خوای، باید شرایط مستقل شدن رو فراهم کنی... چند ماهی منزل پدرم موندم و تقویت شدم و این در حالی بود که برادرهای همسر یکی یکی با اقوام به دنبالم میومدن تا منو برگردونن... بالاخره با شرط و شروط برگشتم اما مادرشوهر همون آدم سابق بلکم بدتر شده بود. اما من دیگه اون دختر مظلوم و ساکت نبودم و خودم زندگیم رو مستقل کردم. بعد از مدتی که از برگشتنم گذشت متوجه شدم باردارم به دکتر مراجعه کردم و معلوم شد دوقلو باردارم. خیلی خوشحال و ذوق زده بودیم با همسرم براشون خرید می کردیم و کلی نشاط بهمون تزریق می‌شد. درکنارش ویار بسیار وحشتناک. آزار و اذیت ها و نیش و کنایه ها و زخم زبون ها همچنان ادامه داشت. تا اینکه که هفت ماهه شدم، درد زایمان به سراغم اومد. و طفلکم هام به دنیا اومدن یه دختر و پسر که بسیار هم زیبا بودن تو همون ۷ ماهگی،به طوری که بخش زایمان بیمارستان همه دور بچه هام جمع میشدن اما انگار روزگار تقدیر دیگه ای برام رقم زده بود و متاسفانه هر دو طفل من بعد از چند ساعت فوت کردن 😭 ‌حال و روز بسیار بدی داشتم. حال همسرمم بهتر از من نبود اما همین اتفاق تلخ باعث شد همسرم به خودش بیاد و بیشتر مراقبم باشه دیگه جلوی خیلی چیزها رو می‌گرفت و اوضاع بهتر شده بود. دوماه بعد از رفتن دوقلوها با اینکه دکتر بهم گفته بود حالاحالاها باردار نمیشی، باردار شدم😃 ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۶۹ حالا دیگه همسرم کلی عوض شده بود و مراقبت هاشم بیشتر،بارداری بسیار راحتی داشتم و ۴۱ هفته بارداریم طول کشید و با یه زایمان راحت پسرکم به دنیا اومد😍 یه پسر ناز با سری پر از مو😌😍 بعد از تولد فرزند نعمت ها بود که به زندگی مون سرازیر شد و کاملا مستقل شدیم. همسرم به دانشگاه رفت و ارتقای شغلی گرفت، خونه خریدیم و الحمدلله اوضاع بهتر شد. پسر عزیزم ۵/۵ ساله بود که دختر گلم خدا خواسته به جمع ما اضافه شد 😍 یه دختر سفید و تپل و ناز😍😃😘 حالا دیگه زندگی مون پر از نشاط شده بود اماااااااا من همچنان دردهای وحشتناک و خونریزی های بسیار شدید دوره هام رو داشتم و متاسفانه هیچ درمانی اثر نداشت. دخترم دوساله شده بود و پسرم ۸ ساله یک شب درد وحشتناکی تو شکمم پیچید 😫و در هیچ حالتی دردش بهتر نمیشد، نیم ساعتی درد رو با جیغ و داد تحمل کردم 😭 و به یکباره درد قطع شد انگار نه انگار که دردی بود. ۶ ماه از اون درد گذشت که احساس کردم یه چیز سفت و گردی زیر شکمم وجود داره به دکتر و سونو مراجعه کردم که مشخص شد یه توده ی بزرگ به ابعاد ۱۵ سانتی چسبیده به تخمدانم هست تا سیتی اسکن و آزمایشات انجام بشه دو هفته گذشت و در این زمان اون توده دو برابر شده بود😔 دردهام بسیار وحشتناک بود، به طوری که جیغ میزدم😭 و دکتر برام تشخیص سرطان داد😭 به اتاق عمل رفتم تا هم توده خارج بشه، هم بررسی بشه که آیا متاستاز داده یا نه... که از لطف خدای مهربان معلوم شد اون توده اندومتریوز بوده با لخته های خونی شکلاتی که تو لگنم تجمع کرده بود. عمل بسیار سخت و سنگینی بود اما بخیر گذشت ‌ بعد از اون داروهای مختلفی هم استفاده کردم دردها و خونریزی ها خیلی بهتر شد اما باز هم گاهی کیست یا فیبروم به سراغم میاد که سعی کردم با تغییر سبک زندگی و آرامش بیشتر باهاش کنار بیام الان دخترم نوجوان شده و به شدت مراقبش هستم. سونو و دکتر میبرمش تا خیالم از هر جهت راحت باشه. مادرهای عزیز از دختر خانم هاتون مراقبت کنید. دوره ی پریود روال طبیعی بدن یه خانوم هست نه عیب و ایراد نه باعث شرم، مراقب ریحانه های بهشتی تون باشید. ممنون❤️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۶۰ من ۳۷ سالمه، ۲۰سالگی ازدواج کردم. شوهرم تک فرزند بود، درست یک ماه بعد از ازدواج کیست تخمدان سمت چپ پیدا کردم و چون تو مرحله خطرناکی بود مجبور به جراحی شدم. قبل از عمل دکتر به شوهرم اعلام کرد که احتمال باردار شدن خانمت خیلی کمه 😔 بعد از عمل پیش دکتر زنان رفتم، دکتر بهم گفت اصلا جلوگیری نداشته باش شاید ۵یا۶سال دیگه باردار شدی. با ناراحتی اومدم خونه مادر شوهرم گفت اون فقط یه دکتر خدا که نیست. دوماه بعد حامله شدم😊 دخترم ۳ساله بود که دوباره حامله شدم و پسرم به دنیا اومد. پسرم دوساله بود که دوباره مجبور به جراحی کیست تخمدان شدم و این دفعه تخمدان سمت راست تراشیده شد، چون دوتا بچه داشتم دیگه خیلی نگران نبودم. ۷سال بعد از تولد پسرم با همون تخمدان های ناقص دوباره حامله شدم اما این بار نه تنها کسی خوشحال نشد بلکه شروع کردن به متلک انداختن(هر روز می‌ره یکی میزاد، خجالت داره، انگار بچه زاییدن هنر😔) من و شوهرم خیلی خوشحال بودیم حتی دکترم اسم بچه ام رو گذاشته بود معجزه الهی اما امان از حرف مردم😔 دختر سومم که به دنیا اومد رحم و تخمدان ها پر از کیست شدند، باید مدام دارو مصرف میکردم. دخترم ۴سالش شد و دکتر بهم گفت تخمدان سمت چپ با این که یک بار جراحی شده اما دوباره پراز کیست های آندرومتیوز شده و رحم چسبندگی پیدا کرده که باید رحم، تخمدان، لوله های فالوپ برداشته بشه، خیلی خطرناکه اما چون سنم کم بود هیچ دکتری زیر بار عمل نمی‌رفت. خیلی ناراحت بودم چون دکتر گفته بود اگه رحم خارج نشه احتمال داره چسبندگی روده هم بگیری و کیست ها تبدیل به کیست های سرطانی بشن😔 یک شب حالم خیلی بد شد رفتم دکتر گفتن باید بستری بشم، وقتی رفتم سونوگرافی متوجه شدم ۳ماهه باردار هستم بدون این که خودم بدونم🙄 دکتر گفت باید بچه سقط بشه اما من زیر بار نمی‌رفتم، میگفتم حتما حکمتی تو کار خدا بوده، من مرخص شدم و زخم زبون ها با شدت بیشتری شروع شد اما برای من مهم نبود، بچه ام یه موجود زنده بود. از وقتی صدای قلبش رو شنیده بودم باورم شده بود این یه معجزه الهی از طرف خداست و واقعا یه معجزه بود چون وقتی رفتم سونوگرافی سلامت جنین بدم، هیچ اثری از کیست ها نبود.😭😍 دکترم از این اتفاق شوکه شده بود. الان ماه ۴ بارداری هستم و منتظریم این هدیه الهی به دنیا بیاد 😘 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075