#امام_خمینی
📌بهار توبه...
گمان نکن که پس از محکم شدن ریشه گناهان انسان بتواند توبه نماید، یا آنکه بتواند به شرايط آن قیام نماید. پس بهار توبه ایام جوانی است كه بار گناهان كمتر و كدورت قلبى و ظلمت باطنی ناقصتر و شرایط توبه سهلتر و آسانتر است. انسان در پیرى حرص و طمع و حب جاه و مال و طول املش بیشتر است.
📚 چهل حدیث
#سبک_زندگی_اسلامی
#ابد_در_پیش_داریم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
📌حسرت داشتن یه خواهر...
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_قرائتی
📌دلش پاکه... 🥲😅
در یکی از دانشگاه ها پیرامون حجاب سخنرانی میکردم.ناگهان دختری جوان از وسط جمعیت فریاد زد: حاج آقاااااااا
چرا شما حجاب را ساختید؟؟؟
گفتم؛ حجاب، بافته ذهن ما نیست حجاب را ما نساختیم، بلکه در کتاب خدا یافتیم.
گفت؛ حجاب اصلا مهم نیست. چون ظاهر مهم نیست دل پاک باشه کافیه...
گفتم؛ آخه چرا یه حرف میزنی که خودت هم قبول نداری؟!!!
گفت: دارم
گفتم:نداری
گفت:دارم
گفتم:ثابت میکنم که این حرفی که گفتی خودت قبول نداری.
گفت: ثابت کن.
گفتم: ازدواج کردی؟
گفت: نه
گفتم: خدایا این خانم ازدواج نکرده و اعتقاد داره ظاهر مهم نیست، دل پاک باشه، پس یه شوهر زشت زشت زشت قسمتش بفرما.
فریاد زد: خدا نکنه
گفتم: دلش پاکه
گفت: اشتباه کردم حاج آقاااااا
#حجاب_و_عفاف
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمونه ای از آموزش موثر ارزش ها به کودکان😍
#تربیت_کودکان
#آموزش_کاربردی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۰۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#مشیت_الهی
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من متولد ۶۸ هستم و شوهرم متولد ۶۴
پسر عمه، دختر دایی هستیم. وقتی ۱۷ سالم بود عروسی کردیم و تو ۱۸ سالگی دخترم سوگل و باردار شدم البته به قول شوهرم که میگفت تو فکر کردی بچه عروسکه، میگفتی من بچه میخوام 😂😐
خلاصه با ۱۵ هزار تومن سوگل به دنیا آوردم 😂😂 خداییش خیلی کم خرج بود.
سوگل ۳ ساله بود ک دوباره به سرم زد بچه دار شم 😬 ولی چون خودم برادر ندارم و به خاطر علاقه زیادی که بابام به پسر داشت گفتم برم دکتر یه برنامه غذایی بهم بده تا ایندفعه پسر به دنیا بیارم.
خلاصه رفتیم شیراز پیش دکتر زنان و ازش برنامه غذایی خواستم و حتی تاکید کردم ک هیچ دارویی نمیخوام.
یه برنامه بهم داد و چندین ماه رعایت کردم بعد رفتم پیش دکتر و ایشون سونو انجام داد و گفت که به خاطر اینکه زیادی رعایت غذایی کردی رَحِمِت ضعیف شده و باید سه تا آمپول و روزی یکی بزنی بعد بیای سونو انجام بدم ببینم وضعیت چطوره... خلاصه ما سه روز بعد رفتیم و باز گفت هنوز به اون حدی که میخوام نرسیدی و باید سه تا دیگ بزنی 😐 خلاصه ما ۴ دفعه رفتیم و سر جمع ۱۲ تا آمپول و روزی یکی زدیم 🙆♀
بعد از مدتی حامله شدم و خوشحال، اوایل حاملگی به فاصله ی یک ماه عروسی خواهرم و خواهر شوهرم بود 😐 و من کلی تحرک داشتم با اینکه حالمم خوب نبود. شکمم که ماشالا رشدش دست خودش نبود، با خودم می گفتم حتما بچه خیلی درشته...
خلاصه تو سه ماهگی رفتم مرکز بهداشت بهم گفتن زمان دقیق بارداریت؟ منم دقیق نمیدونسم چقدره، یعنی تو یکی دو روز شک داشتم. گفتن باید بری سونو جواب بیاری 😢 منم با شوهرم رفتم و بعد کمی انتظار نوبتم شد.
دکتر شروع کرد به انجام دادن سونو،
یهو گفت عه خانوم شما دو قلو بارداری🥲🥲 یهو گفت نه بیشتره سه تاس نه انگار بیشتره عه چهار تاس 😢😢😢😢
من 👈😳 دکتر 👈😱
اصلا باورم نمیشد اصلا 🥺 میگفتم مطمئنی؟ میشه دوباره نگاه کنی...
گفت من دکترم یا شما!! 😂
خلاصه نگم براتون یکی از آرزوهایی ک تو دوران نامزدی داشتم و به شوهرم میگفتم این بود ک ای کاش چند قلو بیاریم 😱😂 و وقتی یهو دکتر اینو گفت، شوکه بودم، نمی دونستم گریه کنم یا بخندم....
شوهرم رفته بود داروخانه اونور خیابون،
وقتی از مرکز سونو اومدم بیرون، گوشی رو برداشتم که بهش این خبر رو بدم.
وقتی تماس گرفتم از رو به رو داشت میومد، میدیدمش و دوست داشتم عکس العملشو ببینم😂 وقتی گفتم رسید وسط خیابون، چند لحظه ایست کرد، بنده خدا شوکه شد😂 ولی اونم مثل من بچه دوسته و خیلی خوشحال شد.
خلاصه همونجا زنگ زدیم به خانواده خبر دادیم و خوشحال شدن، تازه فوری هم رفتیم بازار و لباس خریدیم 😂😐
بعدا متوجه شدیم آمپولایی که تزریق کردم باعث چند قلو زایی میشده و دکتر هم در این مورد با ما مشورت نکرده بود که آیا میخواین استفاده کنین یا نه.😐😐
بگذریم....
هر چی سوگل راحت به دنیا اومد و خرجش کم بود، این چهار تا ماشالا پدرمونو درآوردن، میلیون میلیون واسه داروهای حین بارداری و سونو گرافی ها خرج میکردیم.
تو ۵ ماهگی که برای سونو رفتیم، گفت بچه ها دو تا دختر و دو تا پسرن، داشتم از خوشحالی دیوونه میشدم که خدایا شکرت هر دو تاشو بهم دادی و همچنین دل مامان بابامم هم شاد شد😍😍
نگم براتون مامان بابام فوق العاده ان از جون شون برای بچه های من مایه گذاشتن و با جون و دل هنوزم که هنوزه بهشون میرسن و محبت می کنند، تازه دخترا رو خیلی بیشتر 😘
👈ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۰۵
#فرزندآوری
#مشیت_الهی
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
خلاصه دیگه حتی نشستن پا شدن و حتی راه رفتن برام عذاب آور شده بود تا ۶ ماهگی خونه پدرم موندم و تو ۷ ماهگی رفتم خونه خواهر شوهرم تا نزدیک بیمارستان باشم.
وارد ۸ ماهگی شدم و هفته های آخر بود که سوگل بی تابی کرده بود. که مامانم رو میخوام و مامان بابا آوردنش پیشم.
همه کاراش رو میگفت باید مامانم انجام بده، منم با اینکه خیلی اذیت میشدم ولی بی چون و چرا انجام میدادم. اون موقع سوگل ۴/۵ ساله بود.
با فشارهای زیاد سوگل تو هفته سوم هشت ماهگی، کیسه آبم پاره شد و کله سحری با جیغ و داد همه رو بیدار کردم 😂😂😐 ولی خداییش خیلی درد داشتم و تو همون حال به شوهرم زنگ زدم 🥺 اون بنده خدا هم که اون روزا تو آماده باش کامل بود، سری گوشی رو برداشت و خودش رو رسوند.
خلاصه منو بردن اتاق عمل، دکتر بی هوشی رو صدا زدن اومد. دکتر به بی هوشیه با دارو قانع نشد که 😕😢 دست مبارکش رو گذاشت رو گردنم و فشار داد 😕 که مثلا زودتر بیهوش شم تا سه روز جای دستش رو گلوم درد میکرد خداوکیلی، جلادی بود برا خودش😕
بعد اینکه به هوش اومدم، بردنم به اتاق خودم و من وقتی مامانم رو دیدم ازش خواستم که بچه ها رو ببینم و مامانم گفت فعلا استراحت کن بعدا میبینی.
بعد شوهرم و بقیه اومدن ولی خیلی ناراحت بود.😐 شک کردم گفتم بچه ها خوبن؟ طوری شون نشده؟😢 مامانم گفت نگران نشو، یکی از بچه ها ریه اش مشکل داره ولی زود خوب میشه 🥺
تازه منم دراومدم گفتم خب خداروشکر طوری نیست، این که ناراحتی نداره...
خلاصه طاقت نیوردم، گفتم باید برم ببینم شون و اینجا دیگه برای اینکه شوکه نشم باید بهم میگفتن چی شده و مامانم گفت آروم باشیا ولی یکی از بچه ها نقص عضوه 😭 دنیا رو سرم خراب شد با همه دردی که تو شکمم داشتم، نمیتونستم درست گریه کنم ولی داغون شدم اون موقع بود که فهمیدم چرا شوهرم ناراحته 😔
بچه از ناحیه دست چپ نقص عضو بود و دستش از مچ به بعد تشکیل نشده بود. و این رو سونوی آنومالی نشون نداده بود نمیدونم چرا...
خلاصه تا مدتها کارم شده بود گریه و مامان بابام دلداریم میدادن 😔😢
بچهها هر کدوم یک کیلو و نیم تا یک کیلو و 700 بودن، ۹ روز تو دستگاه بودن و بعد آوردیم خونه، حمومشون کردیم و تر و تمیز راه افتادیم سمت خونه مون.
نگهداری از بچه ها خیلی سخت بود واقعا، دو تا گهواره آوردیم خونه و دوتا دوتا چپ و راست میخوابوندیم شون تو گهواره و با شوهرم نوبتی بیدار می موندیم تا صبح.
شیر خشک شون رو به صورت یارانه بهمون میدادن و دیگه همه هزینه ها با خودمون بود. وقتی هم میخواستم رو پام بخوابونم شون دو تا رو باهم میذاشتم و میخوابوندم خیلی دوران سختی بود
بچه ها ٢/۵ ماهه بودن که دوتاشون یه دختر و یه پسر شروع کردن به دل درد و معذرت میخوام اسهال و استفراغ...
دیگه دست پاچه شده بودم که چکار کنیم، چون دل درد داشتن بهشون دمنوش گیاهی دادیم ولی متاسفانه بدتر شدن و اون دارو رو بدن پسرم مثل سم عمل کرد شب تا صبح تب کردن و صبح که شد بدنشون شد مثل یخ سرد سرد، فوری رسوندیم شون بیمارستان، دخترم حالش بهتر بود و بستریش کردن ولی، پسرم حتی دیگ پلکم نمیزد و فقط میلرزید😢 فوری معدش رو خالی کردن ولی هر کار میکردن نمیتونستن بهش سرم بزنن و بچه اینقد بهش آمپول میزدن یه ذره حس نمیکرد. یهو زیر دست دکترا ایست قلبی کرد.🥺
بلافاصله چند بار محکم زدن به کف پاش و خوشبختانه برگشت. شوهرم خیلی سرو صدا کرد و گفت باید انتقالش بدین شيراز اگر بچم اینجا بمیره، ازتون شکایت میکنم.
شیراز هم زنگ زدن میگفتن تخت خالی تو آی سی یو نداریم، باید بمونن تو بخش حوادث و ما به همون هم رضایت دادیم.
و ساعت دو شب با آمبولانس پسرم رو بردیم قسمت حوادث بیمارستان نمازی شیراز، ساعت ۱۱ صبح بود که گفتن یه تخت خالی شده و بردنش آی سی یو ...
۲۵ روز اونجا بود، رفته بود تو کما، کلیه هاش از کار افتاده بودن و دو بار دیالیز شد. کبدش، ریه اش، معدش همه درگیر شده بود و دیگه امیدی نداشتیم و بابام اینا همش دلداریم میدادن که گریه نکن تو ۴ تا بچه دیگه هم داری و اینم خواست خدا بوده 😭 ولی هر بچه جای خودش...
بعد از ۲۵ روز و گزارش دکتر که گفته بود به احتمال زیاد بمیره، پسرم کم کم به هوش اومد و خوب شد و خدا رو شاکرم که اون همه سختی و تا صبح بیداری و انتظار بلاخره جواب داد.😍
خدا رو شکر بچه ها بزرگ شدن و الان روابطشون باهم خیلی خوبه، تو درس و تکلیف، همدیگه رو خیلی کمک میکنن، جالب اینکه اون دخترم که نقص عضوه داره، همه کاراشو خودش انجام میده حتی بهتر از خواهر و برادرهاش.
زندگی عادی ولی پر خرجی داریم ولی با کمک پدر مادرم و حمایتشون و کار کردن بی وقفه شوهرم به سختی هم که شده می گذرونیم، هزاران بار خدا رو شکر میکنم به خاطر این نعمت هایی که بهم داده 😍😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۷۰۵ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #مشیت_الهی #سختیهای_زندگی #قسمت_اول من متولد ۶۸ هستم و
#ارسالی_مخاطبین
👌«همدم امروز ، یاور فردا»
چهارقلو های تجربه ی ۷۰۵😍😍😍😍
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_بهجت
✅ نماز اول وقت...
از آقا سید عبدالهادی شیرازی رحمهالله که ماشاءالله، واقعاً عالم حسابی بود، نقل کردهاند که در کوچکی بعد از فوت پدرم میرزای بزرگ تکفّل خانواده به عهدهی من بود. میگوید: ایشان را در خواب دیدم. از من پرسیدند: آقا سید عبدالهادی، حال شما چطور است؟ میگوید در جواب گفتم: خوب نیست.
فرمود: به بچهها و اهل خانه سفارش کنید که نماز اول وقت بخوانند، تنگدستی شما رفع میشود.
📘در محضر بهجت، ج۳، ص ۱۸۸.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۷۰۵ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #مشیت_الهی #سختیهای_زندگی #قسمت_اول من متولد ۶۸ هستم و
#پیام_مخاطبین
✅ مانعی در راه پیشرفت نیست...
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#تجربه_من ۷۰۵
#بازخورد_اعضا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075