eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۷۲۸ من بهمن ۹۲ ارشد قبول شدم و اسفند ۹۲ ازدواج کردم. خیلی دوست داشتم همسرم سید باشه که خداوند روزیم کرد و همسرم سید هستن. من متولد و ساکن مشهد بودم و همسرم متولد و ساکن یزد. ترم اول ارشد رو توی دوران عقد بودم، اما مهر ۹۳ عروسی گرفتیم منم انتقالی گرفتم به یزد. خیلی بچه دوست بودم و هستم برای همین، همون مهرماه با اینکه دانشجو بودم اقدام به بارداری کردم و الحمدالله باردار شدم. خب تعداد واحد درسی ارشد کمه اما برای من سخت بود اما ادامه دادم دخترم مرداد ۹۴ بدنیا اومد، من ترم مهر۹۴ رو مرخصی گرفتم .دخترم(حلما سادات) اولش کولیک داشت ، بعد که کولیکش خوب شد، دیگه شیر نمیخورد مگر توی خواب، برای همین طی روز همش باید راهش میبردم تا بخوابه که شیر بهش بدم. وقتی یک سالش بود شیر خوردنش خوب شد که من فهمیدم باردارم. اولش خیلی گریه کردم چون هنوز درسم تموم نشده بود، همسرم گفت اگه نمیخوایش خب سقط کن. با اینکه ناراحت بودم و میترسیدم گفتم نه خدا داده، خدا خودش شرایط منو میدونه حتما کمکمم میکنه. همسرم تصمیم منو قبول کرد و واقعا کمکم کرد . پسرم که بدنیا اومد دخترم یک سال و ۹ماهش بود. پسرم (سید یحیی) خداروشکر کولیک نداشت و واقعا هم آروم بود. الحمدالله باهم همبازی شدن و خندهاشون دل آدم رو میبرد و واقعا خداروشکر کردم که خدا خیلی زود پسرم رو بهم داد. دی ۹۶ همسرم که سربازی رفت، دوماهه اولش کرمان بود و بقیه سربازیش رو یزد بود. وقتی یزد بود صبحا سربازی بود، عصرها میرفت سرکار شرایط مالی سخت بود اما هم لطف خدا بود، هم همت شوهرم... بهمن ۹۶ با معدل بالا فارغ تحصیل شدم چون پدر همسرم جبهه رفته بود و دوتا بچه داشتیم خداروشکر فقط ۶ماه سربازی رفت. بعد از پسرم، سه سال جلوگیری کردم بعدش که دوباره خواستم باردار بشم یک سال طول کشید. سال ۹۹ باردار شدم و پنج ماهگی رفتم سنو گفتن پسره ما دنبال انتخاب اسم بودیم که یهو نمیدونم چرا علائم سقط داشتم چون من خیلی توی بارداریم مواظب بودم، همه آزمایشات حتی سنو سه بعدی رو هم رفتم گفتن سالمه، مجدد که رفتم سنو، دکتر سنوگرافی خیلی سرد گفت خانم یه هفته است که جنین مرده. من شوکه شدم، فقط اشک میرختم رفتم بیمارستان گفتن بله متاسفانه قبلش وایستاده، با قرص سقط شد. ۶ماه بعدش به لطف خدا دوباره حامله شدم، توی پنج ماهگی آزمایش غربال گری رفتم گفتن احتمالا سندروم دان داره برو آزمایش تکمیلی بده، ۴ملیون دادم برای آزمایش تکمیلی گفت سالمه خداروشکر. چقدر این غربالگری استرس آوره 😡 مبینا ساداتم صحیح و سالم ۲ اسفند ۱۴۰۱ بدنیا اومد 😍 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۲۸ من قبل از ازدواج شاغل بودم اما بعد از ازدواج چون درس میخوندم، دیگه نرفتم. وقتی حلما سه سال و نیمش بود و یحیی هنوز دوسالش نشده بود من آموزش دوره ی معلمی میرفتم و بچه ها رو گذاشتم مهدکودک. حلما مهد رو دوست داشت اما یحیی چون هنوز نمیتونست حرف بزنه مهد رو دوست نداشت بعد از دوهفته انصراف دادم و نرفتم گفتم بچه ها بزرگ تر بشن میرم وقتی بچه ها بزرگتر شدن شد کرونا که همه چی آنلاین بود برای همین نتونستم برم. اواخر کرونا هم که سومین بارداریم بود و نافرجام موند و بعدشم مبینا رو باردار شدم اطرافیان تا متوجه میشدن باردارم میگفتن تو که دوتا بچه داشتی چرا بارداری دوباره؟ انگار بچه ها بشقاب و کاسه ان که حواست نبوده داشتی، باز رفتی دوباره خریدی یا میگفتن خب باز الان بخاطر بچه نمیتونی بری سرکار، گفتم چندسال دیگه میتونم برم سرکار اما چندسال دیگه شاید نتونم باردار بشم و تفاوت سنی بچه ها هم زیاد میشه من در روز حتما یک بار به بچه هام میگم که دوست دارم و واسم عزیزین و در هر فرصتی حتی کوتاه باهاشون بازی میکنم و تمام تلاشم رو میکنم که بخاطر مبینا دعواشون نکنم که خب خداروشکر باعث شده که حسادتی به مبینا نداشته باشن بلکه خیلی هم دوسش دارن. توی خونه ما از کارهای خونه غذا اولویت اوله ولی گاهی همین غذا هم میشد تخم مرغ، جمع جور کردن خونه رو با کمک همسرم و بچه هام انجام میدم اغلب جارو خونه هم با همسرمه همسرم تا بتونه هم توی کار خونه، هم بچه داری کمک میکنه و برای تمیزی و جمع جور اصلا حساس نیست و ایراد نمیگره خداروشکر بعد از تولد مبینا وقتی یحیی از پیش دبستانی می آمد و با مبینا بازی میکرد من سریع آشپزی میکردم برای همین خورشت ها رو با زودپز میپختم. بعد ظهرم تا مبینا میخوابید سریع به حلما میگفتم بیا املا بگم. من از خانواده ام دورم و سختِ شرایط اما الحمدالله خدا توان مادری بهم داده و به لطف خود خدا تا به حال بچه هام رو نزدم با اینکه مثل همه بچه ها هم شیطونن هم گاهی لج بازی میکنن، بچه ها رو نمیزنم چون یادمه وقتی توی بچگی کتک میخوردم چقدر حالم بد میشد و باور دارم که چقدر بچه ها بی پناه میشن که از تنها پناه شون (پدر و مادر) کتک بخورن و بترسن. و اینکه خیلی با بچه هام حرف میزنم به حرفشون هرچند طولانی، هرچند تکراری سعی میکنم گوش بدم، وقتی شنونده باشم میتونم درخواست کنم بچه هام هم شنونده حرفای من باشن. مشاور کودک به من گفت به بچه ها آگاهی بده منم علت اشتباه بودن کار اشتباه رو میگم، به هیچ عنوانم دروغ و الکی نمیگم مثلا میگم نباید به مواد شویند دست بزنید چون بخاطر مواد که داره اگر به چشم بخوره میسوزه اگر وارد بدن بشه حالتون بد میشه اما همسایمون میگفت به بچه اش که پودر ماشین لباسشویی اگر به دستت بخوره ، دستت سوراخ میشه من مستاجرم سعی میکنم خونه هایی رو اجاره کنم که کاغذ دیواری نباشه تا مدام نگران پاره شدن کاغذ دیواری نباشم. خونه رو هم امن کردم یعنی بوفه و لوازم تزئینی و گلدون کنار خونه ندارم، تلویزیون هم روی دیوار نصب کردم که توپ بهش نخوره وقتی میگم نه، بعد گریه نمیگم خب باشه سعی میکنم هرچیزی رو نه نگم اما بچه هام میدونن اگر بگم نه یعنی نه اما اگر گریه کنن بخاطر نه گفتن من بغلشون میکنم که بدونه دوسش دارم اما نمیشه حرفش عملی بشه و توضیح میدم چرا گفتم نه حیا برای من خیلی مهمه برای همین به هیچ عنوان بچه ها رو جلوی هم لخت نکردم، تا سن ۶ سالگی که می بردم حمام خودم با همون لباسایی بودم که توی خونه بودم. از ۶ سالگی هم بهشون یاد دادم و خودشون میرن حمام الحمدالله برای دکتر اینو بگم که موقع بارداری حلما دکتر داشتم که حالا یا استرس داشت یا بخاطر پول هر ماه میگفت بخواب تا سنو کنم (توی یزد اغلب دکتر های زنان خودشون دستگاه سنو هم دارن) توی هفت ماهگی گفت آب دوره بچه زیاده احتمال داره هر لحظه زایمان کنی و آمپول داد تا ریه بچه تکمیل بشه. من از آمپول ها ترسیدم و دکترم و عوض کردم رفتم پیش خانم دکتر افسر سادات طباطبایی، برعکس دکتر اول خیلی ریلکس بود و به منم آرامش میداد، بهم گفت آب دور بچه زیاده اما نه خیلی اصلا نگران نباش. اتفاقا تاریخ زایمان بین ۱۵ تیر تا ۳۰ تیر بود که من چون هیچ دردی نداشتم ۳۰ تیر رفتم برای نوارقلب خداروشکر خوب بود یه هفته دیگه هم موندم و ۵ مرداد با اینکه آمپول فشار زدم هم بازهم درد نداشتم و نهایتا سزارین شدم. موقع بارداری یحیی و مبینا هم پیش همین خانم طباطبایی رفتم واقعا راضی بودم. برای انجام آزمایشات و غربالگری اجبارم نمیکردن و میگفتن انتخاب با خودته با اینکه سزارینی هستم اما خیلی دعا میکنم خدا بازهم بهم فرزند بده ان شاءالله کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هوای همسایه هامونو داشته باشیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌شادمانی شیطان... ✨ از پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم نقل شده است: «اِذا اخَتَصَمَتْ هِیَ وَ زَوجُها فی‌البَیتِ فَلَهُ فی کُلِّ زاویَهٍ مِن زوایَا البَیتِ شَیطانٌ یُصفِّقُ و یَقولُ: فَرَّحَ اللهُ مَن فَرَّحَنی!» زمانی که زن با همسرش در منزل مرافعه و مشاجره می‌کند (دقیقاً) در همان زمان در هر یک از زوایای منزل یک شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و می‌گوید: خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و خوشحال کرده است. 📚لئالی‌الأخبار، ج ۲، ص ۲۱۷ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 "همدم امروز، یاور فردا" کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
٧٢٩ بعد از چهار سال زندگی مشترک، طبق وعده ای که من و همسرم داشتیم، قرار بود تا خانه دار نشیم، بچه نیاریم. وقتی که خونه دار شدم، باردار شدم و اولین بچه ام که پسر بود را به دنیا آوردم. چهار سال بعد از پسرم، ناخواسته برای دومین بار باردار شدم. دو هفته از موقع من گذشته بود. شوهرم بچه دوست داشت و مرتب به من می گفت بچه ی دیگه ای بیار. از طرفی پسرم کوچیک بود، خودم هم شاغل و خونه را فروخته بودیم، ورشکست شده بودیم و دوباره مستاجر بودیم، واسه همین زیر بار نرفتم و سقطش کردیم. بعد از چند سال دوباره ناخواسته برای بار سوم باردار شدم. این دفعه شوهرم روی دنده چپ افتاده بود و می گفت اصلا حرفشم نزن. منم مقاومت زیادی نکردم و سقط کردم. چهارمین بار که باردار شدم اوایل کرونا بود که از همه چیز می ترسیدیم. ولی من مقاومت کردم که بچه را می خوام چون خانه داشتم و وضع مالیم خوب شده بود. بهش گفتم که نمی تونم سقط کنم، برام بده. خیلی التماسش کردم. گفت وسایلم را جمع می کنم و واسه ی همیشه از پیشتون میرم. منم تسلیم شدم و در خانه سقط کردم. بعد از اون شوهرم شدید بیمار شد. همیشه ی خدا مریض بود، خلاصه بد طوری تاوان پس داد، خیلی دکتر بردمش اما دکترا نمی دونستن چشه و خوب نمی شد، دو سال تمام مریض بود. بعد از کلی دعا و ثنا خوب شد. در کل هر باری که سقط می کردم از بار قبل خیلی بیشتر اذیت می شدم یعنی بد سقط بودم شدید. خلاصه بعد از سه سال که به خونه جدید رفتیم و وضع مالی ما روز به روز بهتر میشد، یک ماه بعد از اسباب کشی برای پنجمین بار باردار شدم. وقتی تست زدم مثبت شد یه عالمه گریه کردم. موضوع را به شوهرم گفتم، قیامتی شد و مثل همیشه دستور به سقط داد‌. از طرفی هم می گفت خودت می دونی بیارش اما همه چیزش پای خودت. موضوع را به خانواده ام گفتم و حسابی با شوهرم دعوا کردن اما زیر بار نمی رفت. میگفت من مسئولش نیستم و حوصله بچه ندارم. رفتم پیش دوست که ماما بود و کار سقط انجام می داد. شکمم خیلی جلو اومده بود کلا بچه هام چون درشت بودن سریع شکمم بالا می اومد. گفتم کمی درد دارم. گفت یک سونو انجام بده شاید خدایی نکرده توی لوله های رحم باشه. رفتم سونو وقتی وارد شدم خانمی قبل از من بود که قلب بچه تشکلیل نشده بود و داشت گریه می کرد. پیش خودم گفتم خدایا اون اینطور، منم اینطور که می خوام با دست خودم بچه را بکشم. خلاصه وقتی خوابیدم روی تخت دکتر صدای قلب بچه را برام گذاشت دنیا روی سرم خراب شد. گفت ۵ هفته است و بچه سالمه .با گریه تا خونه پیاده اومدم. زمستونی بود توی خیابون فقط و فقط گریه می کردم و از خدا می خواستم نظر شوهرم برگرده. وقتی رسیدم دم در خونه شوهرم عصبانی و حق به جانب ایستاده بود. وقتی خواست با من حرف بزنه منم عصبانی شدم و بهش گفتم بعد از سقط ببین چی کارت می کنم، شروع کردم به تهدید کردنش. شب بدی بود فردا رفت و برام قرص خرید. از خونه زدم بیرون و بلاکش کردم. شب برگشتم خونه. پسرم را گذاشتم خونه خواهرم که لحظات درد کشیدن من را نبینه. چون خیلی پسرم بچه دوست داشت. می خواستم نفهمه. قرص اولی را که زیر زبون گذاشتم دردهام شروع شد. وقتی شوهرم از خواب بلند شد گریه می کرد و میزد توی سرش و بهم گفت دیگه نخور. اما دیر شده بود. از حال رفتم و با آمبولانس من را بردن بیمارستان، خیلی درد کشیدم تمام راه در حد زایمان شاید هم بیشتر جیغ می کشیدم. هر بار از زور درد از حال می رفتم. خلاصه بچه بیچاره دوباره سقط شد. افسردگی گرفتم. خیلی شوهرم محبتم می کرد اما تمایلی به هیچی نداشتم. پسرم هر روز من را قسم می داد که چرا بچه مرد؟ نکنه خودت سقطش کردی. پسرم کلاس چهارم بود و بزرگ شده بود. بعد از چند ماه یک روز توی گوشی وقتی داشتم پیامک های بلاک شده را نگاه می کردم، پیام‌های همسرم را دیدم. پیام ها برای همون وقتی بود که بلاکش کرده بود پیام‌ها توی لیست بلاک شده ها مونده بود و به دستم نرسیده بود. نوشته بود اگر دوستش داری بذار بمونه، من نمی خوام مادر بودن را ازت بگیرم. تمام هزینه هاش را هم میدم اما اگر بهت توجه زیادی نکردم تحمل کن تا خوب بشم. اما دریغ که انگار خدا هم نخواسته بود پیام‌ها را اون شب ببینم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
٧٢٩ یک سال بعد دوباره برای ششمین بار باردار شدم وقتی به همسرم گفتم از خوشحالی روی زمین بند نبود، چون تمام این یک سال می دونست چه زجری کشیدم و پشیمون بود شدید. همه خوشحال بودیم، مثل همیشه سریع شکمم جلو اومد، توی پنج هفته انگار چهار ماهه باردار بودم. تمام کارهام را شوهرم انجام می داد. من فقط می خوردم و می خوابیدم. خیلی خوب بود. هر روز زنگ میزد که چی هوس کردم که برام بخره. توی شش هفته بودم که یک شب حس کردم سبک شدم، گفتم صبح برم و سونو بدم چون توی سونوی اولم قلب تشکیل نشده بود و دکتر گفت زوده دو هفته دیگه بیا. ظهرش برای ناهار خونه مادرشوهرم رفتم و موضوع بارداری را بهشون گفتم. از خوشحالی نماز شکر می خوندن و یک جا بند نبودن چون مادر شوهرم خیلی بچه دوست داشت. عصری همسرم برام نوبت گرفت که برم و سونو بدم. وقتی رفتم با خوشحالی تمام گفتم فیلم بگیرم و صدای ضربان قلبش را ببرم واسه پسرم و همسرم. اما متاسفانه قلب تشکیل نشده بود😔 دکتر گفت یک هفته دیگه بیا. انگاری عزا عمومی بود همه بهم دلداری می دادن و می گفتن که خدا بزرگه و حتما تا هفته دیگه قلبش تشکیل میشه. خلاصه یک هفته که رفتم سونو پایان بارداری برام زد و نامه سقط به دستم داد. انگار نامه ی اعمالم بود. دنیا روی سرم خراب شده بود، فقط گریه می کردم. همسرم داغون بود، پسرم با ما حرف نمی‌زد. خدا خواست ه ما بفهمونه که هر وقت من اراده کنم، بچه میدم، نه هر وقت که شما بخواین. رفتم بیمارستان و این بار برعکس همیشه که توی خونه سقط میکردم به بیمارستان رفتم و اونجا مرگ را به چشمم دیدم. بدترین روز زندگیم بود، انقدر درد کشیدم که حس می کردن استخوانهام دارن از هم جدا میشن. الان ۵ ماهه از اون موضوع گذشته و من چهل ساله شدم. موندم سر بدترین دو راهی زندگیم. ۸۰ درصد بهم میگن نیار دیگه. اگر بچه بیارم با این شرایط سنی و این وضعیت جسمانی ناشی از سقط و ترس و استرس .... شاید خدا راهی جلوی پام بذاره واقعا... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨ قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُواْ أَوْلَدَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُواْ مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّواْ وَ مَا کَانُواْ مُهْتَدِینَ (سوره انعام، آیه ١۴۰) به یقین آنها که فرزندان خود را از روی جهل و نادانی کشتند، گرفتار خسران شدند؛ (زیرا) آنچه را خدا به آنها روزی داده بود، بر خود حرام کردند؛ و بر خدا افترا بستند. آنها گمراه شدند؛ و (هرگز) هدایت یافته نبودند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075