eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
📌دلش پاکه... 🥲😅 در یکی از دانشگاه ها پیرامون حجاب سخنرانی میکردم.ناگهان دختری جوان از وسط جمعیت فریاد زد: حاج آقاااااااا چرا شما حجاب را ساختید؟؟؟ گفتم؛ حجاب، بافته ذهن ما نیست حجاب را ما نساختیم، بلکه در کتاب خدا یافتیم. گفت؛ حجاب اصلا مهم نیست. چون ظاهر مهم نیست دل پاک باشه کافیه... گفتم؛ آخه چرا یه حرف میزنی که خودت هم قبول نداری؟!!! گفت: دارم گفتم:نداری گفت:دارم گفتم:ثابت میکنم که این حرفی که گفتی خودت قبول نداری. گفت: ثابت کن. گفتم: ازدواج کردی؟ گفت: نه گفتم: خدایا این خانم ازدواج نکرده و اعتقاد داره ظاهر مهم نیست، دل پاک باشه، پس یه شوهر زشت زشت زشت قسمتش بفرما. فریاد زد: خدا نکنه گفتم: دلش پاکه گفت: اشتباه کردم حاج آقاااااا کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۰۵ من متولد ۶۸ هستم و شوهرم متولد ۶۴ پسر عمه، دختر دایی هستیم. وقتی ۱۷ سالم بود عروسی کردیم و تو ۱۸ سالگی دخترم سوگل و باردار شدم البته به قول شوهرم که می‌گفت تو فکر کردی بچه عروسکه، میگفتی من بچه میخوام 😂😐 خلاصه با ۱۵ هزار تومن سوگل به دنیا آوردم 😂😂 خداییش خیلی کم خرج بود. سوگل ۳ ساله بود ک دوباره به سرم زد بچه دار شم 😬 ولی چون خودم برادر ندارم و به خاطر علاقه زیادی که بابام به پسر داشت گفتم برم دکتر یه برنامه غذایی بهم بده تا ایندفعه پسر به دنیا بیارم. خلاصه رفتیم شیراز پیش دکتر زنان و ازش برنامه غذایی خواستم و حتی تاکید کردم ک هیچ دارویی نمیخوام. یه برنامه بهم داد و چندین ماه رعایت کردم بعد رفتم پیش دکتر و ایشون سونو انجام داد و گفت که به خاطر اینکه زیادی رعایت غذایی کردی رَحِمِت ضعیف شده و باید سه تا آمپول و روزی یکی بزنی بعد بیای سونو انجام بدم ببینم وضعیت چطوره... خلاصه ما سه روز بعد رفتیم و باز گفت هنوز به اون حدی که میخوام نرسیدی و باید سه تا دیگ بزنی 😐 خلاصه ما ۴ دفعه رفتیم و سر جمع ۱۲ تا آمپول و روزی یکی زدیم 🙆‍♀ بعد از مدتی حامله شدم و خوشحال، اوایل حاملگی به فاصله ی یک ماه عروسی خواهرم و خواهر شوهرم بود 😐 و من کلی تحرک داشتم با اینکه حالمم خوب نبود. شکمم که ماشالا رشدش دست خودش نبود، با خودم می گفتم حتما بچه خیلی درشته... خلاصه تو سه ماهگی رفتم مرکز بهداشت بهم گفتن زمان دقیق بارداریت؟ منم دقیق نمیدونسم چقدره، یعنی تو یکی دو روز شک داشتم. گفتن باید بری سونو جواب بیاری 😢 منم با شوهرم رفتم و بعد کمی انتظار نوبتم شد. دکتر شروع کرد به انجام دادن سونو، یهو گفت عه خانوم شما دو قلو بارداری🥲🥲 یهو گفت نه بیشتره سه تاس نه انگار بیشتره عه چهار تاس 😢😢😢😢 من 👈😳 دکتر 👈😱 اصلا باورم نمیشد اصلا 🥺 میگفتم مطمئنی؟ میشه دوباره نگاه کنی... گفت من دکترم یا شما!! 😂 خلاصه نگم براتون یکی از آرزوهایی ک تو دوران نامزدی داشتم و به شوهرم میگفتم این بود ک ای کاش چند قلو بیاریم 😱😂 و وقتی یهو دکتر اینو گفت، شوکه بودم، نمی دونستم گریه کنم یا بخندم.... شوهرم رفته بود داروخانه اونور خیابون، وقتی از مرکز سونو اومدم بیرون، گوشی رو برداشتم که بهش این خبر رو بدم. وقتی تماس گرفتم از رو به رو داشت میومد، میدیدمش و دوست داشتم عکس العملشو ببینم😂 وقتی گفتم رسید وسط خیابون، چند لحظه ایست کرد، بنده خدا شوکه شد😂 ولی اونم مثل من بچه دوسته و خیلی خوشحال شد. خلاصه همونجا زنگ زدیم به خانواده خبر دادیم و خوشحال شدن، تازه فوری هم رفتیم بازار و لباس خریدیم 😂😐 بعدا متوجه شدیم آمپولایی که تزریق کردم باعث چند قلو زایی میشده و دکتر هم در این مورد با ما مشورت نکرده بود که آیا میخواین استفاده کنین یا نه.😐😐 بگذریم.... هر چی سوگل راحت به دنیا اومد و خرجش کم بود، این چهار تا ماشالا پدرمونو درآوردن، میلیون میلیون واسه داروهای حین بارداری و سونو گرافی ها خرج میکردیم. تو ۵ ماهگی که برای سونو رفتیم، گفت بچه ها دو تا دختر و دو تا پسرن، داشتم از خوشحالی دیوونه میشدم که خدایا شکرت هر دو تاشو بهم دادی و همچنین دل مامان بابامم هم شاد شد😍😍 نگم براتون مامان بابام فوق العاده ان از جون شون برای بچه های من مایه گذاشتن و با جون و دل هنوزم که هنوزه بهشون میرسن و محبت می کنند، تازه دخترا رو خیلی بیشتر 😘 👈ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۰۵ خلاصه دیگه حتی نشستن پا شدن و حتی راه رفتن برام عذاب آور شده بود تا ۶ ماهگی خونه پدرم موندم و تو ۷ ماهگی رفتم خونه خواهر شوهرم تا نزدیک بیمارستان باشم. وارد ۸ ماهگی شدم و هفته های آخر بود که سوگل بی تابی کرده بود. که مامانم رو میخوام و مامان بابا آوردنش پیشم. همه کاراش رو می‌گفت باید مامانم انجام بده، منم با اینکه خیلی اذیت میشدم ولی بی چون و چرا انجام می‌دادم. اون موقع سوگل ۴/۵ ساله بود. با فشارهای زیاد سوگل تو هفته سوم هشت ماهگی، کیسه آبم پاره شد و کله سحری با جیغ و داد همه رو بیدار کردم 😂😂😐 ولی خداییش خیلی درد داشتم و تو همون حال به شوهرم زنگ زدم 🥺 اون بنده خدا هم که اون روزا تو آماده باش کامل بود، سری گوشی رو برداشت و خودش رو رسوند. خلاصه منو بردن اتاق عمل، دکتر بی هوشی رو صدا زدن اومد. دکتر به بی هوشیه با دارو قانع نشد که 😕😢 دست مبارکش رو گذاشت رو گردنم و فشار داد 😕 که مثلا زودتر بیهوش شم تا سه روز جای دستش رو گلوم درد میکرد خداوکیلی، جلادی بود برا خودش😕 بعد اینکه به هوش اومدم، بردنم به اتاق خودم و من وقتی مامانم رو دیدم ازش خواستم که بچه ها رو ببینم و مامانم گفت فعلا استراحت کن بعدا میبینی. بعد شوهرم و بقیه اومدن ولی خیلی ناراحت بود.😐 شک کردم گفتم بچه ها خوبن؟ طوری شون نشده؟😢 مامانم گفت نگران نشو، یکی از بچه ها ریه اش مشکل داره ولی زود خوب میشه 🥺 تازه منم دراومدم گفتم خب خداروشکر طوری نیست، این که ناراحتی نداره... خلاصه طاقت نیوردم، گفتم باید برم ببینم شون و اینجا دیگه برای اینکه شوکه نشم باید بهم میگفتن چی شده و مامانم گفت آروم باشیا ولی یکی از بچه ها نقص عضوه 😭 دنیا رو سرم خراب شد با همه دردی که تو شکمم داشتم، نمیتونستم درست گریه کنم ولی داغون شدم اون موقع بود که فهمیدم چرا شوهرم ناراحته 😔 بچه از ناحیه دست چپ نقص عضو بود و دستش از مچ به بعد تشکیل نشده بود. و این رو سونوی آنومالی نشون نداده بود نمیدونم چرا... خلاصه تا مدتها کارم شده بود گریه و مامان بابام دلداریم میدادن 😔😢 بچه‌ها هر کدوم یک کیلو و نیم تا یک کیلو و 700 بودن، ۹ روز تو دستگاه بودن و بعد آوردیم خونه، حمومشون کردیم و تر و تمیز راه افتادیم سمت خونه مون. نگهداری از بچه ها خیلی سخت بود واقعا، دو تا گهواره آوردیم خونه و دوتا دوتا چپ و راست می‌خوابوندیم شون تو گهواره و با شوهرم نوبتی بیدار می موندیم تا صبح. شیر خشک شون رو به صورت یارانه بهمون میدادن و دیگه همه هزینه ها با خودمون بود. وقتی هم میخواستم رو پام بخوابونم شون دو تا رو باهم میذاشتم و می‌خوابوندم خیلی دوران سختی بود بچه ها ٢/۵ ماهه بودن که دوتاشون یه دختر و یه پسر شروع کردن به دل درد و معذرت میخوام اسهال و استفراغ... دیگه دست پاچه شده بودم که چکار کنیم، چون دل درد داشتن بهشون دمنوش گیاهی دادیم ولی متاسفانه بدتر شدن و اون دارو رو بدن پسرم مثل سم عمل کرد شب تا صبح تب کردن و صبح که شد بدنشون شد مثل یخ سرد سرد، فوری رسوندیم شون بیمارستان، دخترم حالش بهتر بود و بستریش کردن ولی، پسرم حتی دیگ پلکم نمیزد و فقط می‌لرزید😢 فوری معدش رو خالی کردن ولی هر کار میکردن نمیتونستن بهش سرم بزنن و بچه اینقد بهش آمپول میزدن یه ذره حس نمی‌کرد. یهو زیر دست دکترا ایست قلبی کرد.🥺 بلافاصله چند بار محکم زدن به کف پاش و خوشبختانه برگشت. شوهرم خیلی سرو صدا کرد و گفت باید انتقالش بدین شيراز اگر بچم اینجا بمیره، ازتون شکایت می‌کنم. شیراز هم زنگ زدن میگفتن تخت خالی تو آی سی یو نداریم، باید بمونن تو بخش حوادث و ما به همون هم رضایت دادیم. و ساعت دو شب با آمبولانس پسرم رو بردیم قسمت حوادث بیمارستان نمازی شیراز، ساعت ۱۱ صبح بود که گفتن یه تخت خالی شده و بردنش آی سی یو ... ۲۵ روز اونجا بود، رفته بود تو کما، کلیه هاش از کار افتاده بودن و دو بار دیالیز شد. کبدش، ریه اش، معدش همه درگیر شده بود و دیگه امیدی نداشتیم و بابام اینا همش دلداریم می‌دادن که گریه نکن تو ۴ تا بچه دیگه هم داری و اینم خواست خدا بوده 😭 ولی هر بچه جای خودش... بعد از ۲۵ روز و گزارش دکتر که گفته بود به احتمال زیاد بمیره، پسرم کم کم به هوش اومد و خوب شد و خدا رو شاکرم که اون همه سختی و تا صبح بیداری و انتظار بلاخره جواب داد.😍 خدا رو شکر بچه ها بزرگ شدن و الان روابطشون باهم خیلی خوبه، تو درس و تکلیف، همدیگه رو خیلی کمک می‌کنن، جالب اینکه اون دخترم که نقص عضوه داره، همه کاراشو خودش انجام میده حتی بهتر از خواهر و برادرهاش. زندگی عادی ولی پر خرجی داریم ولی با کمک پدر مادرم و حمایتشون و کار کردن بی وقفه شوهرم به سختی هم که شده می گذرونیم، هزاران بار خدا رو شکر میکنم به خاطر این نعمت هایی که بهم داده 😍😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
نماز اول وقت... از آقا سید عبدالهادی شیرازی رحمه‌الله که‌ ماشاءالله، واقعاً عالم حسابی بود، نقل کرده‌اند که در کوچکی بعد از فوت پدرم میرزای بزرگ تکفّل خانواده به عهده‌ی من بود. می‌گوید: ایشان را در خواب دیدم. از من پرسیدند: آقا سید عبدالهادی، حال شما چطور است؟ می‌گوید در جواب گفتم: خوب نیست. فرمود: به بچه‌ها و اهل خانه سفارش کنید که نماز اول وقت بخوانند، تنگدستی شما رفع می‌شود. 📘در محضر بهجت، ج۳، ص ۱۸۸. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#شهید_سلیمانی ✅ سنت ارزنده ی الهی... وقتی مقابل همسران شهدا، خصوصا همسران شهدای مدافع حرم که اغلب
تو بهتر می فهمی یا پیامبر... انسان همسر مي‌خواهد. حتی پيرها! يك كسي مادر لاغر و پيری داشت. اين را دوش گرفت و مكه برد. روی دوشش مي‌گذاشت و طواف مي‌داد. به حضرت گفت: اين مادر من است. ديگر نمي‌تواند راه برود. او را مكه آوردم و روي دوشم طواف مي‌دهم. حق فرزندی را ادا كردم؟ حضرت فرمود: نه! گفت: ديگر چه كنم؟ گفت: شوهرش بده. گفت: اين! تا گفت: اين! مادر بر سر بچه زد و گفت: ... تو بهتر مي‌فهمي يا پيغمبر؟ انسان همسر مي‌خواهد. يك پزشكي در تهران است، متخصص افسردگي بزرگسالان است، به من مي‌گفت: در تهران ۱۴ هزار پيرزن و پيرمرد داريم كه بيماري‌شان به خاطر اين است كه كسي نيست با اينها حرف بزند. زن و شوهر غُر غُرو بهتر از بي‌همسري است. همسر نياز است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۰۶ در مورد تجربه ۷۰۲، خیلی قشنگ بود و میخوام بگم کاملا تصمیم منطقی و درستی گرفتن برای پدرشون. خیلی خوشحال شدم که این کارو انجام دادن و همه بچه ها راضی بودن. من مادرم چهارتا فرزند داره، وقتی بچه اولشون ۸ ساله، بچه دوم ۵ ساله، و بچه سوم که خودم بودم ۸ ماهه و بچه چهارم ۴ ماهه در وجودش بود، پدرمو از دست میدن و مادر میمونه و چهار تا بچه کوچک و داغ تنهایی، به هر سختی که شده کار میکنه و مارو بزرگ میکنه. در واقع هم پدر بود، هم مادر برامون. وقتی ما بچه بودیم چندتا خواستگار داشت ولی برادراش و پدرو مادرش مخالف ازدواجش بودن، میگفتن کار اشتباهیه که با چندتا بچه میخوای دوباره ازدواج کنی، بشین بچه هاتو بزرگ کن وخیلی حرفای دیگه، در آخر هم مانع ازدواجش شدن. سختی های زندگی رو تنهایی به دوش کشید، بخاطر فشار سختی ها چندین سال دچار بیماری اعصاب و روان شد که آرامش از خودش و بچه هاش گرفته بود. ما هم فقط صبوری میکردیم، خیلی سخت بود تحمل حرفا و رفتارهاش، ولی سعی داشتیم چیزی نگیم که بی احترامی به مادرمون بشه... چندین سال همینجور بود تا به مرو بهتر شد خداروشکر. بخاطر یه تفکر غلط یه رسم و رسوم اشتباه زندگی چند نفر دیگه جهنم شد ولی اونا کجای زندگی ما بودن از شب بیداری و سختی کشیدنای ما چقدر خبر داشتن؟ هیچ... این دخالت های بیجا این تفکرای اشتباه روی درس و تحصیل و ازدواج ما بشدت تاثیر گذاشت، جوری که من خودم مدرسه و درس خوندن دوس داشتم ولی آرامش نداشتم که بخوام بخونم. هر بار با سرزنش معلم هم روبرو بودم😔 که بعضیاشون خیلی مهربون برخورد میکردن ولی امان از اونایی که سرکوب میکردن... خیلی دلم می شکست و ناامید از زندگی و هر چیز دیگه ای منم فقط با خدا و امام زمانم درد دل میکردم و فقط به اونا میگفتم نه کسی دیگه. میخوام بگم یه تفکر اشتباه یه دخالت بیجا تو زندگی یکی دیگه، میتونه روی زندگی چندتا نسل هم تاثیر بگذاره. مواظب تصمیمات و هر رفتار دیگه ای تو زندگیتون باشید که تاثیرات جبران ناپذیری داره. الحمدلله خدا همیشه حواسش به ما بود و هست و همیشه وجودشو احساس میکردیم، چون بهمون صبری داده بود که هر کس دیگه ای جای ما بود از این زندگی سخت فرار میکرد و شاید بلاهای دیگه ای سرمون میومد. بگذریم... بعد از چندسال خواهر بزرگم ۲۲ ساله بود که با یکی از پسرای فامیل ازدواج کردن بعد یک سال عروسی گرفتن و با یه جهاز مختصر و ضروری راهی خونه خودشون شدن. من هم سه چهار سال بعدش تو سن ۱۸ سالگی ازدواج کردم چون دوس نداشتم اول زندگیمون به گناه بیافتیم، عروسی نگرفتیم و البته کرونا بهونه خوبی شده بود برای این کارمون و چه خوش بود که زندگیمونو با زیارت امام رضا (ع) شروع کردیم و یه خونه اجاره کردیم. با یه جهاز ساده زندگیمونو شروع کردیم هر چند همسرم با خرید همین هم مخالف بود، میگفت خودمون کم کم میخریم با نبودن یه سری لوازم دیگه که همه تو جهازشون هست ما زندگیمون لنگ نشد خداروشکر... تو زندگی پدرم کم نذاشته بود، ارث برامون هم خونه، هم باغ داشتیم ولی تو زندگی، خوشبختی و آرامش و دل خوش مهمه نه مال و اموال و جهاز آنچنانی و... بعد اینکه زندگیمونو شروع کردیم مادرم کم کم بقیه جهازم رو خرید چون خونه اجاره ای بودیم گفتم الان لوازم نو بخریم تو جابه جایی خراب میشه برای همین یه سری وسایلامون دست دوم خریدیم. همسرم چندین شغل عوض کردن هر کاری بگی انجام می دادن از کارگری تا مغازه داری و خرید و فروش انواع جنس و مسافر کشی و... با اینکه شرایط مالی خوبی نداشتیم، تصمیم گرفتیم زود بچه دارشیم شاید با قدم اون زندگیمون تغییر میکرد و باور داشتیم رزق و روزیشو با خودش میاره... بعد از دو سه ماه بلاخره فهمیدم باردارم و هر لحظه خداروشکر میکردم که منو لایق مادر شدن دونسته😍 خیلی آرامش خاصی داشتم تو دوران بارداری، سخت بود ولی سختیاش دوست داشتنی بود با همه سختی های دنیا فرق داشت برام. برای تشکیل قلبش باید سونوگرافی انجام میدادم ولی به هر دلیلی نشد، هفته سیزده بارداری رفتم مطب و نوبت گرفتم و خیلی وقت نشد که منشی صدام زد. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۰۶ خانم دکتر داشتن با منشی صحبت میکردن، خیلی توجهی به صحبتاشون نکردم و فقط حواسم به خودم بود و بچه، یه لحظه شنیدم می‌گفت دو ساک حاملگی دو قلویی، خیلی اهمیت ندادم به حرفاش یه دفعه خانم دکتر روشو به من کرد و گفت میدونستی بچه دوقلوعه؟😄 گفتم نه مگه دوتاس؟؟!!! 😳😃😍😍😂😂 گفتن بله کیسه هاشونم جداس... خانم دکتر مانیتورشو چرخوندو تصویرشونو نشونم داد داخل دوتا کیسه جدا بودن😃 خیلی لحظه قشنگی بود و این قشنگ ترین و بهترین خبر تو زندگیم بود زیبا ترین هدیه از طرف خدا بود. احساس کردم این هدیه ای هست برای جبران همه سختی هایی که کشیدیم. از مطب که بیرون اومدم از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم، همسرم نزدیکای مطب بود، زنگش زدم، سریع خودشو رسوند. ازم پرسید چی شد بچه چطوره؟ سریع گفتم دوتا 👶👶 هستن 😁😍😂😂 همسرم از خوشحالی ماتش برده بود، چهره ش خیلی دیدنی بود😄 سریع همه فامیلو خبر دار کرد🤦‍♀😂 (ان شاءالله روزی همه چشم انتظارا بحق فاطمه زهرا(س)) بخاطر بی تجربه بودنم خیلی استراحت نکردم و دائم درحال جنب و جوش بودم که هفته سی و یکم بارداری بچه ها به دنیا اومدن و دو ماه بستری بودن خداروشکر اون روزاهم با هر سختی که بود گذشت. این وسط همه کمک حالمون بودن، خانواده همسرم و هم مادرم همچنین مادر همسرم از مادر خودم بیشتر هوامو داشت و من دعا گوی تک تکشون هستم و هیچ وقت خوبی هاشونو فراموش نمیکنم ان شاءالله عاقبت بخیر باشن. از برکات فرزند اینکه وقتی باردار شدم زندگیمون شده بود پر از برکت با خودشون کلی رزق آوردن و زندگیمون بهتر شد یکی از رزق هاشون محبت بین منو همسرم بود که با اومدنشون یه آرامش خیلی عجیب به زندگیمون دادند، کار همسرم بهتر شد و پیشنهاد کاریش هم زیاد... یه وقتایی از یه جاهایی پول میرسه که حتی فکرشم نمیکنیم اینارو همه از قدم بچه ها میدونیم‌. بچه نعمت بزرگیه، به نظرم مثل چراغ خونه هستن هر چه بیشتر باشن خونه روشن تر میشه، البته سختی هایی هم داره ولی می ارزه.. بچه هامون هر دو باهم مریض میشن، هردو دندون در آوردن، بماند که سر هر دندونی معذرت میخام اسهال هم میشدن و تب میکردن و گاهی همسرم از صبح تا شب سر کار بود و من تنهایی به این دوتا میرسیدم، کل روز داخل دستشویی بودم. ولی با دیدن روز به روز بزرگتر شدنشون و یه شیرین کاری جدید خستگی از تنم در میرفت یه وقتایی دوتایی دارن بازی میکنن یکیشون یه کار جدید انجام میده و دوتایی غش میکنن از خنده..😅 الان فرشته های خونه مون یک سالشونه و همچنان خونه رو زیر و رو میکنن😩🤯😂 البته اینو هم بگم ما هدیه رهبری و وام فرزند آوری هم دریافت کردیم. ان شاءالله کسی آرزو مادری تو دلش نمونه و این طعم شیرین مادری رو بچشه 🤲 برا ما هم دعا کنید خدا به ما صبر و تحمل بیشتری بده برای تربیت فرزندای سالم و صالح و ولایت مدار ان شاءالله یا علی مدد کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075