eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند روز قبل علی آقا با سینی محکم زد به صورت ریحانه خانم. صورتش زخم‌ شد.😢 یه جورایی قهر کرد، چندین بار دیدم اون سه تا می‌رفتن نازش می‌کردن، بوسش می‌کردن، اونم ناز و اداش بیشتر می‌شد.😅 یه لحظه دیدم دارن بغلش می‌کنند، سریع گوشی گرفتم دستم تا صحنه رو اینجوری شکار کنم.😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۶۴ بنده متولد ۶۴ هستم، سال ۸۱ ازدواج کردم و ۲ پسر در سن های ۱۷ و ۱۲ سال دارم، همچنین ۲ سقط، یکی بعد از پسرم بزرگم و دومی حدودا ۳ سال پیش که تشخیص بارداری خارج رحم بود. قبل از آخرین بارداری که منجر به سقط شد، دکتر به من گفتن شما دیگه خیلی احتمالش ضعیف است که باردار بشین ولی به لطف خدا بعد از ۱ سال روزی شد باردار شدم، که باز قسمت نبود. بعد از سقط، آزمایش های زیادی رو انجام دادیم که متوجه شدیم که دیگر امکان بارداری وجود ندارد مگر با آی وی اف، ما تقریبا ۴ سال نازایی داشتیم، بعد از فرمان جهاد فرزند آوری خیلی غصه میخوردم که خداوند منو لایق همچین جهادی رونمیدون و نمیتونم برای ظهور آقا صاحب الزمان نقشی در این زمینه داشته باشم. بعد از گذشت ۴ سال تصمیم جدی گرفتیم حتی اگر شده با آی وی اف، فرمان حضرت آقا برزمین نماند. حدود ۶ ماه تحت نظر پزشک و آزمایش های مختلف تا آماده بشیم برای انجام آی وی اف.. پزشک آمپول های لازم رو که حدود ۲۰ تا آمپول قبل از تخمک کشی است برام تجویز کردن تا از روز سوم دوره ام استفاده کنم و روز هشتم سونو بشم و بعد بقیه مراحل.... همسرم آمپول ها رو گرفتن و ما منتظر بودیم که عادت ماهانه بشم که از روز سوم درمان رو شروع کنم. بعد از گذشت چند روز، دیدم دوره ام عقب افتاده و من فکر میکردم شاید به خاطر داروهایی هست که مصرف میکنم. و اصلا گمان اینکه باردار باشم رو نمیکردم، ولی گفتم من که بی بی چک های زیادی استفاده کردم و ناامید شدم حالا اینم بذارم که اگر منفی بود به فکر درمان اصلی باشم. بعد از گذاشتن بیبی چک و روشن شدن دوخط قرمز باور نکردنی، نمیدونستم چکار کنم و تنها کاری که میکردم گریه و سجده شکر و نماز شکر بود تا چند ساعت حالم اصلا دست خودم نبود، اصلا باورم نمیشد، خدایا مگه ممکنه، منی که چند سال است با داروهای محتلف گیاهی و حتی پزشکی به نتیجه نرسیدم، حالا چطور ممکن است فقط شکر شکر شکر و این فقط غیر از معجزه چیز دیگه ای نمیتونه باشه. دیشب که ولادت عمه سادات بود و برای من این معجزه خوشحال کننده روزی شد و عیدی بزرگی برای من رقم خورد، دعا میکنم به شادی دل حضرت زهرا و حضرت علی که امروز چشمانشان به قدوم عمه سادات حضرت زینب روشن شد، دل همه کسانی که منتظر هستن که خداوند فرزندی بهشون عنایت کنند، این معجزه روزیشون بشه. در آخر هم از عزیزان درخواست میکنم برای من و این فرشته ای که خدا برامون هدیه فرستادند، دعا کنید که در برابر آقا صاحب الزمان و حضرت زهرا رو سفید بشم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌سربازانی برای امام زمان عج...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۸۶۵ من تو یه خانواده پر جمعیت به دنیا آمدم. پنجمین فرزند خانواده هستم، متولد فروردین ۶۴، قبل از من دو خواهر و دو برادر بزرگتر هستن و بعد از من هم یک برادر و خواهر کوچکتر به دنیا اومدن😉 از وقتی یادمه پدرو مادرم خیلی بهمون محبت میکردن و عاشقمون بودن و هیچ وقت نذاشتن تو زندگی چیزی کم و کسر داشته باشیم. با اینکه فقط پدرم کار میکردن و ۷ تا بچه بودیم و خرجمون زیاد بود، ولی هیچ وقت یادم نمیاد بگم اینو ندارم یا اونو ندارم یا فلان جا نرفتم. خلاصه همیشه شاکر خدا هستم و بودم و خواهم بود. هر کدوم بزرگ و بزرگتر شدیم و درس خوندیم و بعد هم یکی یکی سرو سامون گرفتیم. من ۲۰ سالم بود که همسر جان به خواستگاری اومدن و پدرم سخت مخالف بودن😒 همش میگفتن ما اصلا شناخت نداریم و نمیشناسیم و ... خلاصه سخت گیریهای پدرانه... تا اینکه خانواده ی همسر جان، پافشاری کردن که کم کم باهم آشنا میشیم و تحقیق میکنیم و از اینجور حرفها... آمدن و رفتن، برادرم که از من بزرگتر بودن، رفتن تحقیق و پرس و جو، از محل کارش، محل زندگیش، دوستاش و آشناها و خلاصه سرتون و درد نیارم، هر جا که فکرتون برسه از همسر جان پرسیده بودن، هیچ کس حتی کوچکترین عیب هم از ایشون نگفته بودن، برادرم خوشحال و شاد که بهترین پسره و چهارتا خواهر داره🙈😅 کم کم پدرم نرم شدن و قبول کردن و خواستگاری رسمی شدو منم یک دل نه صد دل عاشق شدم و دلبسته و وابسته شدم. اسفند سال ۸۴ عقد کردیم و قلبهامون و به هم پیوند زدیم❤️ و ۶ ماه هم عقد بودیم. میتونم بگم،بهترین دوره از زندگیم بود، تو دوران عقد خیلی خوش بودیم و همش در کنار هم بودیم و هرروز که میگذشت، بیشتر دلم براش تنگ میشد. با اینکه خیلی از هم دور نبودیم. از خونه ی ما تا خونه ی همسر جان ده دقیقه هم نمیشد فاصله، ولی خیلی دلم براش تنگ میشد و دلم میخواست هر چه زودتر بریم سر زندگیمون و همش در کنار هم باشیم. دوران شیرین عقدمون ما هم تموم شدو شهریور ۸۵ به آرزوم رسیدم، چون دیگه از هم جدا نبودیم و هرشب و هر روز در کنار هم بودیم و پر از آرامش. خیلی عاشقش بودم و هستم. سه ماه بعد از ازدواجمون من باردار شدم و همه خوشحال🥰 چون خدا لطفش رو شامل حالمون کردو یه هدیه ی زیبا بهمون داد. دوران شیرین بارداری که سختی های خودش رو داره هم تموم شدو شهریور ۸۶ خدا یه دختر ناز و زیبا رو بهمون هدیه داد. دخترم خیلی صبور بود و اصلا اذیتم نکرد و من کیف میکردم از بچه داری. همسرم خیلی خوشحال بودن و عاشق دخترم😍. با اینکه دخترم خیلی آروم بود و اذیتم نکرد ولی من اشتباه بزرگی کردم و حرف دیگران و سرلوحه قرار دادم😔 و از طرفی هم شعار فرزند کمتر زندگی بهتر همه جا رو پر کرده بود. منم مواظب بودم که یه موقع باردار نشم. تا اینکه دخترم ۷ ساله بود و همش میگفت چرا من آبجی و داداش ندارم😔 به هر کس میرسید میگفت من تنهام😢 همسرم بنده خدا، فقط حرف منو گوش میداد و میگفت هر وقت تو بگی، اون بنده ی خدا بی تقصیر بود. خلاصه من موافقت کردم برا بچه ی دوم و خیلی زود باردار شدم و شاکر خدای خوب هستم. تیر ماه ۹۳ خدا یه هدیه ی دیگه به ما داد و من همیشه ممنونم. پسرم خیلی ناز بود و من و همسرم عاشقش شدیم. البته اینم بگم در طول این هفت سال اتفاقات زیادی افتاد، مثلا پدر شوهرم که مریض بودن فوت کردن و من و همسرم که مستاجر بودیم و دخترم یک سالش بود، اومدیم و پیش مادرهمسرم و خواهرشون زندگی کردیم و تا ده سال در کنارهم بودیم و در این مدت اتفاقات تلخ و شیرین رخ داد و گاهی ناراحت، گاهی غمگین و گاهی هم شاد ولی گذشت و من فقط به عشقی که به همسرم داشتم، سختی زندگی رو به جون میخریدم و تحمل میکردم. سختی ها، حرف ها و خیلی از چیزهای دیگه که خودتون میدونید میتونه بین مادرشوهر و خواهر شوهر و عروس رخ بده... خلاصه منم این چیزها رو کامل نگفتم وخلاصه کردم. ولی پسرم و تو خانه ی مادر شوهر به دنیا آوردم و خیلی سخت بود. چون رفت و آمد زیاد بود. دوتا از خواهرای همسرم بعد از من ازدواج کردن و دوتا هنوز خونه بودن و خوب منم راحت نبودم. دامادها و دخترها می اومدن خونه ی مادرشون و من همش چادر سرم و خلاصه اینحوری... ولی گذشت و پسرم دوسالش شد و به همسرم گفتم دیگه من نمیخوام تو این جای کوچیک زندگی کنیم. چون یه اتاق دستمون بود و بچه ها هم بزرگ میشدن و سخت شده بود زندگی کردن تو شلوغی و گاهی کلافه میشدم و گریه میکردم و میدونستم که همسرم نمیتونه خونه تهیه کنه😢 و همش دعا میکردم و از خدا میخواستم که کمکمون کنه..تا اینکه یه روز همسایمون که خانم خوب و مومنی بودن اومد خونه مون و متوجه شد که دو تا خانواده با شرایط سخت دارن زندگی میکنن، پیشنهاد داد که مستاجر خونه شون رفته... ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۶۵ اول همسرم قبول نمیکردن و میگفتن خانوادم تنها می مونن و خلاصه مادر همسرم هم با همسرم صحبت کردن که جاتون کوچیکه و بچه هات بزرگ شدن و از این حرف ها... همسرم راضی شد. تابستون اثاث کشی کردیم و اومدیم خونه ای که مستقل بودیم و جامون هم بزرگتر بود و خدا رو هزاران بار شکر کردم. تازه پسرم دو سالش تمام شده بود و دخترم کلاس سوم و تمام کرده بود. منم با خیال راحت وسایل خونه رو چیدم و کم کم به خونه ی جدید عادت کردیم. هم مادرم نزدیک بود و هم مادرشوهرم. خونه مون می اومدن و سر میزدن، مادرشوهرم بیشتر دلش تنگ میشد و میگفت چند سال باهم بودیم و حالا جاتون خالیه😜 چند سال گذشت و ما گفتیم همین دوتا بچه بسه و جنس مون هم جوره. اطرافیان هم همین رو میگفتن و منم بیخیال شدم. گفتم همین دوتا بسه خدا رو شکر... تا اینکه تابستون سال هزارو چهارصد پدرم و از دست دادم و خیلی برام سخت گذشت😭 رهبر عزیزمون هم جهاد ما رو تو فرزند آوری و زیاد شدن نسل شیعه قرار دادن، منم تصمیم گرفتم که باردار بشم، البته این‌دفعه همسرم بیشتر از من راضی بودن. چند ماهی گذشت و من باردار نشدم و منم گفتم اگه خدا بخواد به من دوباره هدیه میده و ... بعد از یه مدت دیدم خبری از دوره ام نیست و خوشحال شدم و بی بی چک زدم و خط کمرنگ افتاد و رفتم آزمایش دادم و فهمیدم باردارم و خیلی خوشحال و همسرم بیشتر از من😁😃 هفت هفته بودم که رفتم صدای قلب جنین و گوش کنم که بهم گفت جنین مرده و ختم بارداری 😢😭 منم خیلی دلم شکست و گفتم حالا چیکار کنم؟ گفت برو و سقط کن. تقریبا دو ماهم بود. رفتم پیش دکتر خودم که متخصص بود، گفت هشت میلیون میگیرم و کورتاژ میکنم😳 منم هاج و واج چه خبره...اومدم از مطب بیرون با چشم گریون 😭 مادرم هم باهام بودن و دلداری میدادن و از یه طرف هم میگفت حالا دیگه باردار نمیشدی😒 دوتا داری دیگه. میخواستی چیکار؟ خلاصه من رفتم بهداشت و گفتم اینجوری شده. اونا سونو رو دیدن و گفتن چرا بری کورتاژ، برو خونه دمنوش گرم دم کن و بخور تا خود به خود سقط بشه. منم همین کار رو کردم و تو خونه سقط شد. اما خیلی درد کشیدم و شرایط سختی داشتم 😭 مادرم چند روز پیشم موند و بهم رسیدگی کرد. همسرم خیلی ترسیده بود و هر چی میخواستم برام تهیه میکرد و دلداریم میداد. خلاصه اون روزهای سخت گذشت و حالم بهتر شد و چند ماهی گذشت. دوباره تصمیم گرفتم باردار بشم.شش ماه از سقط گذشته بود که متوجه شدم باردارم. اما میترسیدم برم دکتر😔 ولی توکل به خدا کردم و رفتم. همین که صدای قلب جنین و شنیدم، انگار دنیا رو بهم دادن😍 بعضی ها از خوشحالی زیادم فکر میکردن اولین بچمه😂 و من خیلی خدا رو شکر کردم و هر ماه پیش دکترم میرفتم و تا اینکه نه ماه تموم شد. البته خیلی سختی داشت، سنم هم بالا رفته بود و مایع دور جنین کم بود و من همش تحت نظر بودم. خدا کمک کرد و تا سی و نه هفته پیش رفتم و به دکترم گفتم منو سزارین کنید دیگه نمیتونم تحمل کنم. کلا اون دوتا رو هم سزارین شدم. بهمن هزارو چهارصدو یک پسر قشنگم به دنیا اومد و شد امید دوباره ی همه مون تو خونه... دخترم خیلی خوشحال شد و میگفت مامان این واقعا داداش منه😍 پسرم میگفت مامان واقعا برام داداش آوردی 🥰 با اومدن نوزاد قشنگمون زندگیمون رنگ و بوی تازه ای گرفت🤲 و من همش میگم خدایا شکرت به خاطر این نعمت قشنگت. الان که براتون اینو مینویسم تولد حضرت زینب هست و پسرم جلو چشمام داره چهار دست و پا میره و همه جا رو دوست داره به هم بریزه😝 دخترم کلاس یازدهم هست و پسرم کلاس چهارم..با به دنیا اومدن این وروجک ما تونستیم ماشین بخریم و وام فرزند آوری گرفتیم ولی هنوز مستاجریم. اما مدام خدا رو شکر میکنم و دعا میکنم که همه ی دوستان گلم به آرزوهاشون برسن و برای منم دعا کنن که بتونم سرباز برا امام زمان تربیت کنم🤲 دوست دارم دوباره بچه دار بشم و از خدا کمک میخوام. برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات برمحمد و آل محمد🌸🌸 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 «ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
زنِ موفق کسی است که نقش کاتالیزور را در زندگی ایفــا کند؛ یعنی در کنار همه چیز قـرار مـی‌گـیـرد و زنـدگـی را متعــــــادل می‌کند. در ایـن‌ صـورت، اگـر شـوهـر‌ اشـتـبــــاهـی مرتکب شود، زن به جای مقابله، اشتباه او را جبران می‌کند. 📚 محرمانه‌های زنانه کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرکت جالب نوزاد، قبل و بعد از تولد😅 این شیرینی تمام شدنی نیست... 😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📢 فراخوان کانال «دوتا کافی نیست» 🔰طرح به اشتراک گذاری تجربیات شما می‌تونید خودتون رو برای ما بفرستین، تا بقیه هم استفاده کنن... قطعا شما تجربیاتی دارید که تو هیچ کانال و کتابی پیدا نمی‌شه... ✅موضوعات مورد نظر: با تولد فرزندان زندگی مشترک پر از نشاط و هیجان میشه، حضور بچه ها، تجربیات و نکات ارزنده ای رو برای پدرها و مادر ها به ارمغان میاره، که می تونه برای سایرین جالب و شنیدنی باشه واکنش ها و عکس‌العمل های مثبت و منفی سایرین نسبت به فرزندآوری، نیز می تونه، عبرت آموز و قابل تامل باشه کم نیستند، مادرانی که برای مراقبت و توجه و محبت بیشتر به بچه هاشون، از کاری که داشتند، چشم پوشی کردند. و یا هم زمان با اشتغال، از فرزندان خود مراقبت و نگهداری کردند. از مادرانه هاتون برامون بنویسید. برای برخی از جوانان، ازدواج به موقع و آسان، به یک رویا تبدیل شده، اما مطمئنم، کم نیستند کسانی که با توکل به خدا و با چشم پوشی از برخی رسومات، ازدواج ساده و موفقی داشتند. با اشتراک گذاری تجربیات خود، کمک کنید تا این موضوع برای سایرین باور پذیرتر بشه در مسیر تربیت صحیح فرزندان، تجربیات ناب و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بگذارید. از بایدها و نباید ها که در این مسیر به کار گرفتین برامون بنویسید. دورانی شیرین و خاطره انگیز، که با سختی های خاص خودش همراه است. از احساسات خود در این دوران برای ما بنویسد. از نکات کلیدی و کاربردی که دوران بارداری رو لذت بخش تر و راحت تر می کنه. از لحظات شیرین که باخبر شدین، به زودی مادر خواهید شد، بنویسید. سالانه بیش از ۲۵۰ هزار سقط جنینِ غیر قانونی در کشور اتفاق می افته، با بیان تجربیات و شنیده ها ی خود، به کاهش آن کمک کنید. متاسفانه آزمایش های غربالگری که در دوران بارداری انجام میشه، در ایران به صورت افسار گسیخته انجام میشه و برای مادران با استرس های زیادی همراه است. و بعضا به سقط جنین غیر قانونی ختم میشه. تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید. با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و کاهش قدرت خرید مردم، مدیریت صحیح درآمدها و هزینه ها، امری اجتناب ناپذیر است. به کدام یک از نیاز های خود اولویت میدهید؟! صرفه جویی در هزینه‌ها، با وجود داشتن چند فرزند چگونه امکان پذیر است؟! چگونه فرزندانی قانع و مقتصد تربیت کنیم؟! ✍متن ارسالی باید: 🔸کاربردی و مفید باشه 🔹قابل پخش باشه😊 🔸در ابتدا یادداشت، هشتک مربوط به موضوع نوشته بشه ⬅️ نکته: تجارب شما میتونه هم باشه هم ! 👈 آیدی ارسال تجارب: @dotakafinist3 @dotakafinist3 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌سربازانی برای امام زمان عج...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۶۶ بنده متولد ۴۴ هستم و در سال ۶۰ در حالیکه امتحانات آخر سال دوم دبیرستان رو می دادم، پدرم تصمیم به ازدواج من گرفت( البته از چهارده سالگی خواستگار زیادی داشتم و همه رو با هر ترفندی بود رد می کردم، چون عشق درس و فعالیت اجتماعی و انقلابی بودم اما در این زمان دیگه پدرم به خواسته ام توجه نکرد، چون دید همسر جان پسر خوبیه و همچنین رودربایستی فامیلی یقه مان رو گرفت). شهریور عقد کردیم😍 اما تو شناسنامه وارد نکردیم، به لحاظ اینکه سه روز بعد از عقد مدارس شروع میشد، آرایشگاه هم نرفتم😊 سال سوم دبیرستان رو در حالی به مدرسه می رفتم که هیچ کس از دوستانم نمی دانستند که من عقد کرده ام☺️ تو امتحانات آخر سال همسر جان تصمیم گرفت که با هم زیر یک سقف بریم و زندگی مشترک رو شروع کنیم، به همین خاطر به منزل پدر شوهرم رفتیم. یک اتاق ال مانند داشتند که با پرده نصف کردیم و به اتفاق جاریم در آنجا زندگی کردیم. سال چهارم دبیرستان رو هم در حالی به مدرسه رفتم که هیچکدام از دوستان یا معلمان نمی دونستند که بنده متأهل هستم.😌 خلاصه در ماه آذر باردار شدم، چون آن زمان ما دبیر آقا داشتیم من در کلاس هم چادر می پوشیدم، همین چادر پوشیدن باعث شد که کسی از بارداریم باخبر نشه😁 در ماه هفتم بارداری امتحانات نهایی و کنکور دادم😍 در آن زمان کنکور دو مرحله ای بود، مرحله اول تستی و مرحله دوم تشریحی. من در حالی کنکور تشریحی رو دادم که دو هفته به زایمانم مونده بود. هر دو مرحله قبول شدم و در گزینش دانشگاه که آن موقع از شرایط پذیرش در دانشگاه بود، نیز قبول شدم اما متاسفانه به علت سعایت بعضی از افراد، همسرم اجازه ادامه تحصیل بهم نداد. فرزندم در شهریور متولد شد. پسری بسیار زیبا و دوست داشتنی. متاسفانه در یک‌سالگی پسرم متوجه شدیم که ایشان یک بیماری ارثی داره. خیلی وحشت کردم، حس کردم من رو در قفسی گذاشته اند و چند قفل به اون قفس زده اند. تا چند روز حالم بسیار بد بود. بالاخره شرایطم رو پذیرفتم و با تمام سختی هاش کنار آمدم. پسرم چهار ساله بود که برای معلمی امتحان دادم قبول شدم. دیگه به عنوان معلم با پسرم می رفتیم مدرسه. روزهای بسیار زیبایی بود. برای دومین بار تصمیم به بارداری گرفتم، با پزشکان مربوطه مشورت کردم، نظرشان این بود که چون بچه اولم مبتلا شده بچه دوم سالم میشه. با خیال راحت اقدام به بارداری کردیم. فرزند دومم که پسری نمکی بود در روز اول فروردین ماه ۶۷ خدا بهمون عیدی داد😍 برای پسرم در سه ماهگی عملی پیش آمد که متوجه شدیم اون هم به همون بیماری مبتلاست😭 خیلی برام سخت شد. حالا با هر دو فرزند به مدرسه می رفتم. سال بعد مرخصی گرفتم. حالا با داشتن دو فرزند بیمار زندگی بسختی می گذشت. بعد از اون سال دوباره به مدرسه رفتم در حالیکه پسر اولم به کلاس اول وارد شده بود و با ذوقی بسیار خواندن و نوشتن می آموخت. پسردومم تقریباً سه ساله بود که خدا خواسته باردار شدم. خیلی ناراحت بودم، تصمیم به سقط گرفتم با توجه به فتاوایی که در مورد جنین های بیمار از طرف بیمارستان گرفته شده بود. یک ماه با خودم درگیر بودم. بالاخره تفأل به قرآن زدم. از خدا خواستم که جنسیت و سلامت بچه ام رو نشونم بده. آیه بشارت فرزند به حضرت ابراهیم داده شده بود. کمی دلم آروم شد. از سقط منصرف شدم. ولی خیلی می ترسیدم. بالاخره پسر سومم در سی و یکم شهریور به دنیا آمد. برای اون آزمایش ندادم و بخدا سپردم. پسرم بسیار زیبا و دوست‌داشتنی بود. بعد مواردی که برایش پیش آمد مطمئن شدم که ایشون سالمه. خلاصه در سال هفتاد و شش در حالیکه سه فرزند داشتم دوباره کنکور دادم و قبول شدم و کارشناسی رو خوندم و بعدش ارشد رو شروع کردم. در حالیکه مشغول امتحانات پایان ترم بودم، برای پسر اولم عقدکنان گرفتیم😍 خلاصه الان پسر اولم سه فرزند داره و خانمش چهارمی رو بارداره و پسر زیبای سوم هم ازدواج کرده و برای پسر دومم دنبال همسری مناسب هستم. اینم بگم که پسر و عروس اولم مهندس هستند اما عروسم ترجیح داده بجای این که در بیرون شاغل باشه در منزل سربازان امام زمان تربیت کنه و در جهاد فرزندآوری شرکت کنه. پسر سومم هم که همسرش فوق لیسانسه و خودش هم کارگاه تولیدی داره. پسر دومم هم که فعلا مجرده، فوق لیسانس دانشگاه شریفه، اگر دختری خوش اخلاق و با مرام بهش معرفی بشه، تصمیم به ازدواج داره😁😍 البته اینم عرض کنم بنده همسر جانباز دفاع مقدس هستم. خلاصه در تمام مراحل زندگیم رد پای خدا و محبت و عنایت اهل بیت رو با تمام وجودم لمس کردم. ان شاالله خدا توفیق رهرویی در راه اهل بیت و شهدا رو به بنده و خانواده ام عنایت کنه. التماس دعا کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
40.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دردسر کفش پا کردن چهارقلو ها😅😍 برا اینکه بتونم نگهشون دارم، مجبورم یه لنگ کفش از همه رو بپوشنم، برم نفر آخر و دوباره برگردم نفرات بعدی...😁 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#آیت_الله_حائری_شیرازی ✅ اعمال زاینده هستند... قانون‌شکنی، قانون‌شکنی می‌آورد. ندیدید گاهی کسی که
اگر فردی در مقـــابل کلام و رفتار خوب همسرش پــــاسخی نیکو دهد، هر اندازه که در زندگی مشترک پیش می‌روند، رفتارهــای خـوب خـانـواده گـسـتـرده‌تـر و بـنـیـان زنـدگـی‌ زناشویی مستحکم‌تر می‌گردد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075