eitaa logo
دوتا کافی نیست
49.4هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
33 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
✨پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: «هنگامى كه زن باردار مى شود ، همانند روزه دارِ شب زنده دار و مجاهدى است كه با جان و مالش در راه خدا جهاد مى كند و هنگامى كه فارغ شود ، پاداشى دارد كه نمى دانى عظمت آن چه قدر است و هنگامى كه شیر بدهد، در هر بار مكیدن، پاداش آزاد كردن یكى از فرزندان اسماعیل (علیه السلام ) براى اوست و آن گاه كه شیردادن تمام شود ، فرشته اى بر پهلوى او مى زند و مى گوید: عمل را از نو آغاز كن كه بى تردید ، آمرزیده شدى.» 📚بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۱۰۷ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ نوه ی آیت الله مصباح یزدی: تقریباً ۴۵ دقیقه‌ای به اذان مغرب و عشا مانده بود. رفته بودم منزل حاج‌آقا به ایشان سری بزنم. تنها بودند؛ حتی حاج‌خانم هم نبودند. احوال‌پرسی همیشگی و خوش‌و‌بشی کردیم. حاج‌آقا از من خواستند چیزی برایشان بیاورم. می‌خواستند بگویند متکا را بیاور که کلمه‌اش یادشان نیامد! چند ثانیه کشید. مقداری که گذشت متوجه شدم و متکا را برایشان آوردم. سرشان را انداخته بودند پایین. غرق فکر شدند. چند دقیقه‌ای سکوت شد. رو کردند به من و بغض‌آلود و با صدای لرزان گفتند: « آدم گاهی اوقات کلمه به این سادگی که شاید هزاران بار در طول زندگی با آن سروکار داشته، یادش می‌رود، اگر روزی به ما گفتند که خدایت کیست و یادمان رفت آن موقع چه خاکی بر سر کنیم؟ اگر گفتند که امامت کیست و یادمان رفت، اگر گفتند کتابت چیست و یادمان رفت! آنجا باید چه کنیم؟» آن بغض سنگین اشک شد و کم‌کم از چشمانشان سرازیر شد. این سؤال را تکرار کردند. گفتند: «چه کار کنیم؟» فکر می‌کردم این پرسش مقدمه توضیحی است، اما دیدم ادامه دارد. باز هم مرتب از من پرسیدند. «به نتیجه ای رسیدی؟ فکر کردی؟» همزمان خودشان هم حال معنوی دیگری پیدا کرده بودند. نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه ای رسیدی چه کار کنیم؟» مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوب‌لباسی‌. عطرهای دم‌دستی‌شان را آنجا می‌گذاشتند. صدای اذان شان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغضشان ترکید. به پهنای صورت اشک می‌ریختند. گفتند: «شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر می‌کنم این «علی علی» گفتن‌های ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتن‌ها ما را رها نمی‌کند. ما را ول نمی‌کنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش می‌آیند و جواب این «علی علی» گفتن‌ها را می‌دهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری می‌کنند.» بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمان‌مان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم... بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید می‌دانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است. مهم این است که ما ایمان‌مان را امانت دهیم. این علی علی گفتن‌ها آنجا کار خودش را می‌کند.» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
23.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شنيدنی براء و امیرالمؤمنین کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌دوری از خدا... گاهی اوقات عصبانیت ما ناشی از گرسنگی است و اگر خود را تغذیه کنیم آرام می شویم. گاهی اوقات بی حالی ما ناشی از خستگی است و اگر کمی استراحت کنیم و سرحال می آییم. گاهی اوقات ضعف‌های ما ناشی از دور بودن از خداست، اگر به قدر کافی به ذکر و عبادت بپردازیم قوت می یابیم و امورمان اصلاح می‌شود. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹۳۵ من در یک خانواده ۹ نفره به دنیا اومدم و فرزند هشتم هستم. پیش هم که بودیم همگی قالی می بافتیم و پدرم کار آزاد داشت و مادرم خانه دار بود و همگی متکی به خودمون بودیم. درسته ماشین نداشتیم ولی هر هفته پارک، حرم و جمکران می‌رفتیم با ماشین شخصی، همه خواهر وبرادرا پول میذاشتیم رو هم غذای که تو خونه می‌خواستیم بخوریم، بیرون می‌بردیم. گاهی هم تو بام خونه مون سفره مینداختیم و شام مون رو اونجا می‌خوردیم اونم ١١ نفره چون خواهر بزرگم رفته بود. گاهی هم با خانواده زن داداشم که هنوز عروس مون نبودن مسافرت می‌رفتیم برای آشنایی خانواده ها، خلاصه ما دور هم بودیم و هیچ وقت دل مون نمی‌گرفت. کارهای منو و آبجی کوچیکم رو خواهر هام انجام میدادند، آبجیم منو پیش خودش می‌خوابند و برای من مادری می‌کرد، اون آبجیم هم برای آبجی آخرم خواهر سومیم خیلی کتاب میخواند منم عاشق کتاب شده بودم البته با این که پدرومادرم سوادی نداشتند ولی همه خانواده کتاب خوان بودیم، گاهی هم دست به قلم خوب برای شعر سرودن و نویسندگی داشتیم. من خودم تو ده سالگی یه خاطره ساختگی راجب سفر عید نوشتم که اصلا یکبار هم به اصفهان نرفته بودم جایزه بهترین خاطره رو بهم دادند که من گفتم ساخته ی ذهنم هست ولی اونقدر مدیر مدرسه از خاطره ام تو صف تعریف کرد که خودم باورم میشد واقعا من رفتم اون سفر رو و مدیر بهم جایزمو داد. ما خانواده خیلی فعالی بودیم. همه ما صبح ها با هم بیدار میشیدیم و تو خونه ۷۰ متری تلویزیون یا رادیو رو روشن میکردیم و ورزش میکردیم. الان خواهر برادرام بچه، دوتا سه تا چهارتا دارند اما من فعلا یدونه، دلم میخواد خدا بهم سه تا دیگه بده درسته سخت اما خیلی خوبه. مادرم چندماه پیش عمل چشم داشت همه ش من و برادرام تلفنی یا حضوری می‌رفتیم پیش مامانم و کار های مامانم رو انجام می‌دادیم. هر کی میدید به مامانم میگفت خوشبحال مامانت دختر زیاد داره بچه های صالح داره، بعضی ها می‌گفتند ما دوتا بچه داریم این سرکار اون یکی دیروز اومد روم نمیشه بازم بهش بگم، ماشاالله شما زیادین میاین. الان که بابام به رحمت خدا رفته خونه مامانم یه ساعتم خالی نمیشه، خداروشکر مامانم دورو برش پره و احساس تنهایی نمیکنه از داداش و بچه هاشون تا از خواهران و بچه هاشون بگیرین، دور مامانم پره، خونه ش هم نریم روزی چند دفعه باید به تماس های بچه ها پاسخ بده و با هربچه حرف بزنه امیدوارم خدا خونه منم پر ار بچه های سالم و صالح کنه، هر بچه روزی خواست خودشو داره انشالله خدا بچه میده صالح شو و سالمشو بده کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075