#دانلودکده_امیران
#حبل_الورید
#قسمت_چهل_هفتم
#شهیدعلےخلیلی
استاد و علی بعد از کمی حرف زدن با مادر شهید راهی خانه شدند.
استاد در تمام طول مسیر به این فکر می کرد که چقدر علی مهربان است.
او به یاد روز اولی افتاد که علی با بدنی که نیم ان در اختیارش نبود متوجه شد که یکی از دوستانش دچار کمر درد شدیدی است و احتیاج به کمک مالی دارد.
انقدر ناراحت شد و به فکر فرو رفته بود که هیاهو و سر و صدای دانش آموزانش او را از فکرش لحظه ای بیرون نیاورد.
*:" ای بابا علی جون،بیخیال ما یه چیزی گفتیم."
علی با چشمانی خیره به قالی گفت:" که اینطور،نیاز به کمک داره،فردا بهش بگین بیاد خونمون باهم بریم حساب و کتاب دوا درمونش را صاف کنیم تا بتونه بازم بره دکتر. "
دوست علی متعجب پرسید:"😳علی، دکتر بهت استراحت مطلق داده،توی هوای داغ تابستون مگه دکتر نگفت توی خونه باشی و باد خنک حتما بهت برسه والا زخم..."
علی حرفش را نیمه کار گذاشت و گفت:" فردا باهم میریم ببینیم چکار از دستمون بر میاد همین 😐."
دوست که باز اصرار داشت به ماندن علی در خانه.
علی عاشق خدمت به همنوعانش بود و رفقایش که دیگر جای خود داشتتد،از جانش هم می گذشت برای خدمت به مردم.
خودش هنوز ان زمان فیزیوتراپی می شد و فکش مشکل داشت، و نیاز به کمک مالی،اما دیگران را بر خودش ترجیح می داد.
استاد به یاد اتفاق ان روز که می افتاد بغض گلویش را می فشرد و باز در خاطره ی آن روز فرو می رفت.
دوست علی گفت:" ای بابا علی،خودت باید توی خونه بمونی و استراحت کنی،فکت هنوز درد داره هاااا،این پول و خودت نیاز داری. "
علی اخم هایش را در هم کشید و گفت:" با فکم که نمیخوام راه برم.فکم درد می کنه پام که سالمه، زود باش بریم."
و از دوست انکار و اصرار،:" علی ...
علی هم گفت:" انقدر از من حرف نکش،فکم درد میگیره هااا"
اصرار های علی و انکارهای رفیق کار به جایی نداد و باهم راهی شدند.
علی ابتدا با لبخند رضایت دردش را پنهان کرد، صورتش خیس عرق بود و با بدنی که نیمی از آن در اختیارش کامل نبود در حالیکه پاهایش را روی زمین می کشید از خانه بیرون آمد، تلاش کرد صاف بایستد و محکم گام بردارد تا دوستش دلش قرص قرص شود.
اما به انتهای کوچه که رسید صورتش خیس عرق شد و دردعجیبی تمام وجودش را فرا گرفت و ....
ادامه دارد....
سرکار خانم:یحیی زاده
#دانلودکده_امیران
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
🙃با هر سلیقهای پست داریم🙂
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
در پیام رسان ایتا:
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
در پیام رسان سروش:
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
#حدیث_گرافی
🌙#رمضان ماهی است که
🦋ابتدایش رحمت،
🌺میانهاش مغفرت
🌱و پایانش اجابت
و آزادی از آتش جهنم است.
🦋@downloadamiran🦋
#دعاى_روز_اوّل_ماه_رمضان
اَللّـهُمَّ اجْعَلْ صِیامى فیهِ صِیامَ الصّآئِمینَ، وَقِیامى فیهِ قیامَ
خدایا قرار ده روزه ام را در این ماه روزه روزه داران واقعى و شب زنده داریم را نیز همانند
الْقآئِمینَ، وَنَبِّهْنى فیهِ عَنْ نَوْمَهِ الْغافِلینَ، وَهَبْ لى جُرْمى فیهِ یا اِلـهَ
شب زنده داران و بیدارم کن در آن از خواب بیخبران و جنایتم را بر من ببخش اى معبود
الْعالَمینَ، وَاعْفُ عَنّى یا عافِیاً عَنِ الْمُجْرِمینَ
جهانیان و درگذر از من اى درگذرنده از جنایتکاران
🦋@downloadamiran🦋
rd1(1)-1.mp3
1.19M
🌙
#رمضان
دعای روز اول ماه مبارک رمضان🌺
🦋@downloadamiran🦋
4_420725504438436408.mp3
4.13M
📖تحدیر جزء اول
🔷 استاد معتز آقایی
🔶 به روش تندخوانی
🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمد : بهه چہ پیراهݩ قشنگے؟!😍
جنسش چطوࢪه؟!
رسول : جنســـــش؟!🙄
محمد : تولدٺ مباࢪڪ😊
#گاندو
#گاندو
#انتخابات
#امام_زمان
Join↯🍃
#اقامحمد
خدایا برسون از این مدیرها😍😅
👇🙃!مااینگونہایم؛دردانلودکدهامیران
"-استوࢪیڪلیپ🎞👇🏻
سخݩبزࢪگآݩ💫"
مداحۍ🎶'"🎤
وصیٺشهدآ 🥇
متن هایی ناّب 🦋
برای آدم های ناب✨....
💫متن هایی که
👑ذهن رو دگرگون میکنه ...
✨جملاتی از جنس طلا 👌 ...
✍
•═══❀✨💛✨❀═══•
https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77
#متن_و_دلنوشته_های_زیبا🌸✨
#متنهای_مفهومی 🌸⃢💕👌
#عکسنوشته 🌅
#عکس_پروفایل 🌠
درڪلڪانالشبصیرتࢪومنتقل
میڪنہ✌️ ⃟ ⃟⃟ ⃟🔆
#اوصیڪمبالعضویٺ😌👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77
💪🏻⃢💕🙏🌸⃢💕
❌⭕ یک سکانس ویژه گاندو برای رفقای گاندویی ⭕😍⃢♥️ ❌
در کانال سنجاق شده😉
توجه🙏🏻⃢💕توجه📣📣
از همین حالا🤩 ⃟ ⃟⃟ ⃟🥳 🤩🤞
کانالمون به۴۰۰ برسه ۲تا سوپرایز میزاریم 🤩🤩😯😯
با دعوت دوستانتون به ما انرژی بدید💪🏻⃢💕❤🙏🏻⃢💕
#حبل_الورید
#قسمت_چهل_هشتم
#شهیدعلےخلیلی
علی درد می کشید و به سختی راه می رفت اما نمی خواست حال خرابش مانع کمک به دوستش شود،در کار خیر هیچ کس زورش به او نمی رسید.
علی و دوستش وارد خیابان شدند،علی لبخند می زد اما وقتی از مطب دکتر برگشتند،کمی در هم رفته بود.
شاید حساب و کتابی که منشی به نشان داده بود حالش را خرابتر کرده بود.
مخارج درمان کمر درد دوستش بالا بود،200 هزار تومان روی هم رفته برای هر بار ویزیت و نسخه زیاد بود، از طرفی خودش هم نیاز به کمک مالی داشت، زیر نظر دکتر بود و باید استراحت مطلق می کرد.
اما هیچ کدام از این امور باعث نمیشد که دوستش را به حال خود رها کند و بی تفاوت باشد.
علی به دوستش گفت:" خب داداش،قرار بعدیمون شد پس فردا،کارتت و جا نزاریاااا☺️.
دوستش در حالیکه تلاش می کرد که سنگ ریزهای کف آسفالت را شوت کند و دستهایش را پشت سرش قلاب کرده بود و مثل بچه ها من من کنان خودش را برای علی لوس می کرد اما خجالت می کشید حرفش را بزند ،نگران نگاهش کرد .
علی عادت داشت حرف همه را از چشمانشان را بخواند.
اجازه نداد تا دوستش حرف بزند و احساس شرمندگی کند سریع گفت:"بابت پولشم نگران نباش.خودم یک منبع موثق و خوب برای قرض پول می شناسم، تو هم که مثل خودم خوش حسابی حله حله،فقط فردا یادت نره ها!
علی در حالیکه با تبسم و لبخند زیبایش دستانش را برای خداحافظی تکان می داد از دوستش جدا شد.
حرفش دل دوست را قرص کرد اما خودش ذهنش درگیر بود که چطور این پول را جور کند!؟ که استاد زنگ زد و گفت:" علی ،به جان خودم فردا یک جا می خواهند ازت تقدیر کنن،این بار قول میدم بهت بی احترامی نشه مثل قبل،علی جان بیا بریم."
علی به خودش که بود اصلا اهل تقدیر و رفتن به این مراسمات نبود ولی چون استاد تاکید کرده بود شاید حضورش و گرفتن هدیه بتواند کمکی به هیئتشان و دوستانش کندعلی هم قبول کرد.
انقدر به فکر دیگران بود که مبادا سختی های دنیا دلشان را برنجاند که حاضر بود برای شادی دوستانش خودش تحقیر و بی احترامی مردمان بی مهر و محبت زمانش را تحمل کند.
صبح روز بعد قبل از رفتن به دیدار دوستش ،به همراه استادش به آن مراسم رفت ،مجری برنامه بعد از خواندن اشعاری در مدح کار بزرگ امر به معروف و نهی از منکر علی را صدا زد:" آقای علی خلیلی ، تشریف بیارید روی سن لطفا برای تجلیل ."
علی انقدر در دل با خدایش نجوا می کرد که کمک کند تا مشکل دوستش حل شود که با شنیدن نامش متعجب شد  و قدری تامل کرد.
استاد با لبخند گفت:" علی جان،شما رو صدا میزنن هااا،دستتو بده من یک یاعلی بگو و پاشو. "
علی دستان نحیف و لاغرش را در دستان استادش قرار داد و روی سن رفت .از او تقدیر شد با یک صلوات و یک شاخه گل و یک پاکت نقلی کوچک که پول درونش راه گشای کار خیر بود.
علی در پاکت کوچکی که با گل روی آن تزئین شده بود را باز کرد و پول نقدی درون آن را دید و برق شادی در چشمانش موج زد  ،برق شادی اینکه به خواست خدا پول مخارج درمان دوستش جور شده و او می تواند با دست پر پیش دوستش برود و اصلا هم حرفی از پس دادن قرض خبری نبود.
به قلم:سرکار خانم یحیی زاده
@downloadamiran
🤲
#دعاى_روز_دوم_ماه_رمضان
اللَّهُمَّ قَرِّبْنِي فِيهِ إِلَى مَرْضَاتِكَ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ سَخَطِكَ وَ نَقِمَاتِكَ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِقِرَاءَةِ آيَاتِكَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
خدایا مرا در این روز به رضا و خشنودیت نزدیک ساز و از خشم و غضبت دور ساز و برای قرائت آیات قرآنت موفق گردان، به حق رحمتت ای مهربانترین مهربانان عالم
🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | دعای روز دوم ماه مبارک رمضان
🦋@downloadamiran🦋
2_5458606539306700404.mp3
3.97M
📖تحدیر جزء دوم
🔷 استاد معتز آقایی
🔶 به روش تندخوانی
🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دانلودکده_امیران
#استوری
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
🙃با هر سلیقهای پست داریم🙂
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
در پیام رسان ایتا:
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
در پیام رسان سروش:
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
❤🍃خوشبختی دیگران
از خوشبختی تو ڪم نمیڪند
💖🍃ثروت آنان
رزق تو را ڪم نمیڪند
🌹🍃و صحت آنان هرگز
نمیگیرد سلامتی تو را
🌺🍃پس مهربان باش
🌷🍃و آرزو ڪن برای دیگران
آنچہ را ڪہ
💝🍃آرزو میڪنی برای خودت...
➿➿♥️➿➿♥️➿➿♥️➿➿
توجه🙏🏻⃢💕توجه📣📣
از همین حالا🤩 ⃟ ⃟⃟ ⃟😍 می توانید قدم رنجه فرمائید به کانال خودتون که به عشق وقت طلایی شما نوشته می شود✍
🦋https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77🦋
با دعوت دوستانتون به ما انرژی بدید💪🏻⃢💕❤🙏🏻⃢💕
🌹⃢🥺خوشا بحال آنانکه بجای زمان
⛅ ⃟ ⃟⃟ ⃟❤به " صاحبِ زمان " دل بستند .....
🥀🥀🥀🥀🥀
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
👇😊!مااینگونہایم؛دردانلودکدهامیران
"-استوࢪیڪلیپ🎞👇🏻
سخݩبزࢪگآݩ💫"
مداحۍ🎶'"🎤
وصیٺشهدآ 🥇
متن هایی ناّب 🦋
برای آدم های ناب✨....
💫متن هایی که
👑ذهن رو دگرگون میکنه ...
✨جملاتی از جنس طلا 👌 ...
درڪلڪانالشبصیرتࢪومنتقل
میڪنہ✌️ ⃟ ⃟⃟ ⃟🔆
#اوصیڪمبالعضویٺ😌👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77
💪🏻⃢💕🙏🌸⃢💕
❌⭕ یک سکانس ویژه گاندو برای رفقای گاندویی ⭕😍⃢♥️ ❌
در کانال سنجاق شده😉
توجه🙏🏻⃢💕توجه📣📣
از همین حالا🤩 ⃟ ⃟⃟ ⃟🥳 🤩🤞
کانالمون ۴۰۰ برسه ۲تا سوپرایز میزاریم 🤩🤩😯😯
با دعوت دوستانتون به ما انرژی بدید💪🏻⃢💕❤🙏🏻⃢💕
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
🌹⃢🥺خوشا بحال آنانکه بجای زمان ⛅ ⃟ ⃟⃟ ⃟❤به " صاحبِ زمان " دل بستند ..... 🥀🥀🥀🥀🥀
توجه🙏🏻⃢💕توجه📣📣
از همین حالا🤩 ⃟ ⃟⃟ ⃟🥳 🤩🤞
با دعوت دوستانتون به ما انرژی بدید💪🏻⃢💕❤🙏🏻⃢💕
https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77
انگشت رنجه کنید رو لینک😅
نماز و روزتون قبول حق 😍😍😍
#دانلودکده_امیران
#حبل_الورید
#قسمت_چهل_نهم
#شهیدعلےخلیلی
علی و حسن و استاد باز راهی خانه شدند اما این بار برای چیز دیگری، برای آوردن وسایل جان مادر به مقر بندگی و طلبگیشان.
😍علی می توانست هر چند سخت و با درد به حوزه برود و درسش را شروع کند.
مادر چشمانش قد و قامت علی اکبرش را با خوشحالی برانداز می کرد و 😍و در دل قربان صدقه اش می رفت،اما دل کندن از علی برایش سخت بود.
او علی را یکبار در شب نیمه شعبان برای ساعاتی انگار از دست داده بود و از آن شب با خدایش قرار گذاشته بود که تا آخر عمرش کنیزی فرزندش را بکند.علی نیاز به مراقبت داشت اما نه،😠✋جانش دوست نداشت مادر ناراحت باشد و مدام غصه اش را بخورد.
علی باید به حوزه و درسش بر می گشت و وانمود می کرد هیچ اتفاقی نیفتاده تا مادر خاطره ی تلخ چند ماه پیش را فراموش کند.
علی باید می رفت تا شاگردانش را بهتر از قبل تربیت کند، آخر زیاد فرصت نداشت.
علی رو به روی آینه ی اتاقش ایستاد،شیشه ی عطرش را برداشت ان را بویید و قدری به خودش عطر زد و رو به مادر کرد و گفت:" مامان 😃؟!
مادر گفت:" جانم علی جان ؟! جانم گل پسرم؟😢"
بغض مادر در صدایش کاملا نمایان بود،صدایش می لرزید.
لبخند علی نرمک نرمک از لبانش پاک شد 😳و به طرف مادر رفت ،او را در آغوش کشید و گفت:" مامان،بابت تمام این چند وقت که اذیت شدی ازت معذرت میخوام 😔،خیلی دلواپسم شدی،خیلی غصه مو خوردی، من و ببخش مامان😔." این را گفت و دستان مادرش را بوسه باران کرد.
و مادر با چشمانی لبریز از اشک ،صورت پسرش را از روی دستهایش جدا کرد و پیشانی جانش را بوسید 😘 و گفت:" مامان ،چرا تو معذرت میخوای پسرم؟ علی ام تو بهترین کار و کردی، من بهت افتخار می کنم مامان 😄😥، در راهی که انتخاب کردی قوی باش پسرم💪،و همیشه اون کار که خوب و درسته را انجام بده. از اینکه حالت خوب شده شکر خدا خیلی خوشحالم 😍😘."
علی لبخند با مزه ای روی لبانش نقش بست و گفت:" چشم مامان😃✋،من باید فعالیتم رابه دو برابر افزایش بدم.باید یک کار فرهنگی خییییییییلللللللی بززززززززززززززززرررررگ انجام بدم خیلی بزرگ."
مادر چشمانش را بست و با لبخند حرف جانش را تایید کرد.😌
علی و مادر همدیگر در آغوش گرفتند و از هم خداحافظی کردند اما علی قول داد که زود زود به خانه بیاید و مادر را منتظر نگذارد.
علی صورت خواهر دردانه اش را بوسید،یادش آمد که وقتی موها و ریش هایش در آمده بود مبینا باورش شد که این مرد کچل همان داداش علی اش بوده .
یادآوری این خاطره علی را به خنده واداشت 😂،اما در کنار این خنده ،غمی بزرگ بود 😔.
غمی که مبینا گمان می کرد داداش علی اش سرما خورده که صدایش گرفته است 😥و به او می گفت:" داداش علی،من برات دعا می کنم🤲 تا خوب سرماخوردگیت خوب بشه داداشی 😘"
علی برای اینکه روحیه ریحانه و لطیف خواهر خدشه دار نشود این را بهانه کرده بود.
علی با چشمانی که آرامش در آنها موج می زدو لبخند دلنشینش در حالیکه دستانش را برای خداحافظی تکان می داد از مادر و مبینا جدا شد 🙋♂.
مادر خدا را هزاران هزار بار شکر کرد که علی اش خوب شده و به حوزه برگشته.
مادر یادش آمد که علی راهش را از قبل انتخاب کرده بود،همان روز که جلوی آینه ایستاد و در حالیکه دکمه یقه پیراهنش را می بست به مادرگفت:" من حوزه را دوست دارم مامان،اجازه میدی برم حوزه؟!"
و مادر در حالیکه از شنیدن این حرف خوشحال شد اما گفت:" چرا حوزه خوبه علی جان،ولی رشته ی تو ریاضی فیزیک بود،من مطمئنم یکی از بهترین دانشگاه های تهران قبول میشی و لباس فرم فارغ التحصیل خیلی به قامت رعنایت برازنده و زیباست. "
و علی لبخند زد وگفت:" ولی ،ولی من لباس روحانیت و بیشتر دوست دارم مامان ☺️."
صدای روشن شدن ماشین استاد مادر را از یاد روزهای گذشته بیرون آورد. و مادر آب پشت سر جانش پاشید و برایش ایت الکرسی را زیر لب خواند .
و علی با انرژی وصف نشدنی اش رفت تا با توانتر از قبل به کار خود ادامه دهد💪.
سرکار خانم:یحیی زاده
#دانلودکده_امیران
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
🙃با هر سلیقهای پست داریم🙂
مارا می توانید با لینک های زیر دنبال کنید😊
در پیام رسان ایتا:
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
https://eitaa.com/joinchat/1252458601Ce4069f4d77
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
در پیام رسان سروش:
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦
https://sapp.ir/joinchannel/xu8nDvMUEFJPGCNl4rjkbIAo
✦•━━━━ ♡ ━━━•✦