eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
281 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
14.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بر شما مولای جوانم😭 سلام برشما مولای جود و بخشش✨ 🖤 | صاحب عزا تو مشهده....
14.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بر شما مولای جوانم😭 سلام برشما مولای جود و بخشش✨ 🖤 | صاحب عزا تو مشهده....
🥀🕊⚘ 🌹شهیدمدافع حرم 🌹 ✅مرد با بود وقتی که در تلویزون حرم حضرت زینب سلام الله علیها را مشاهده کرد، دیگر در این حال و هوا نبود میگفت من باید از حرم عمه ام کنم. ✅پدر و مادرم دادند تا برود، وقتی که به فرودگاه رسید عمه ام به او تماس گرفت و او را کرد. ✅فردایش به سرکار رفت، وقتی که برگشت پاهایش شده بود. ✅75روز همان طور باقی ماند و به دکتر رفت ولی نشد. ✅شب 75ام بود که گفت: اگر پاهایم خوب شود میروم از حرم دفاع میکنم، فردایش دوباره خوب شد. ✅سرانجام به سوی رفت و در روز ولادت حضرت علی اکبر، به رسید و در نیمه شعبان روز ولادت امام زمان عج الله تعالی به سپرده شد. 🦋@downloadamiran🦋
🌺🌹 شخصیت هادی برای من بسیار جذاب بود.☺️🙂 رفاقت با او کسی را خسته نمی‌کرد.🌺 در ایامے که با هم در مسجد موسی ابن جعفر (علیه السلام) فعالیت داشتیم، بهترین روزهای زندگی ما رقم خورد.😊☺️ یادم هست یکٔ شب جمعه وقتی کار بسیج تمام شد هادی گفت: بچه‌ها حالش رو دارید بریم زیارت؟🤔 گفتیم:کجا؟ وسیله نداریم. هادی گفت: من می‌رم ماشین بابام رو می‌یارم. بعد با هم بریم زیارت شاه عبدالعظیم( علیه اسلام) .🙂 گفتیم: باشه، ما هستیم.😉 هادی رفت و ما منتظر شدیم تا با ماشین پدرش برگردد. بعضی از بچه‌ها که هادی را نمی‌شناختند، فکر می‌کردند یک ماشین مدل بالا و...😉 چند دقیقه بعد یکٔ پیکان استیشن درب و داغون جلوی مسجد ایستاد. فکر کنم تنها جای سالم این ماشین موتورش بود که کار می‌ کرد و ماشین راه می‌رفت. نه بدنه داشت، نه صندلی درست و حسابی و... از همه بدتر اینکه برق نداشت. یعنی لامپ‌های ماشین کار نمی یکرد! رفقا با دیدن ماشین خیلی خندیدند. هر کسی ماشین را می‌دید می‌گفت: اینکه تا سر چهارراه هم نمی‌تونه بره، چه برسه به شهر ری. 😅 اما با آن شرایط حرکت کردیم. بچه‌ها چند چراغ قوه آورده بودند. ما در طی مسیر از نور چراغ‌قوه استفاده می کردیم.😄😉 وقتی هم می‌خواستیم راهنما بزنیم، چراغ‌قوه را بیرون می گرفتیم و به سمت عقب راهنما می‌زدیم.😅 خلاصه اینکه آن شب خیلی خندیدیم. زیارت عجیبی شد خاطره و این خاطره برای مدت‌ها نقل محافل شده بود.😁😉 بعضی بچه‌ها شوخی می کردند و می گفتند: می‌خواهیم برای شب عروسی،ماشین هادی را بگیریم و...😄😃 چند روز بعد هم پدر هادی آن پیکان استیشن را که برای کار استفاده می‌ کرد فروخت و یکٔ وانت خرید.🌹🌸 منبع: 😔 سال روزِ تَوَلُدَش:1367/11/13 سال روزِ آسِمانے شُدَنَش:1393/11/26 هدیه به شهید هادی ذوالفقاری یڪ صلوات هدیه ڪـنید 🌸🍃 ( @downloadamiran)
🥀🕊⚘ 🔻الگو برداری از شهداء 📣 🌹خاطره ای آموزنده از شهید ❤️ شهید وقتی در بین ما بود جاذبه و دافعه قوی داشت و همچنین با رفتارش امر به معروف و نهی از منکر میکرد... راننده تاکسی گفت: شهید محمد را سوار کردم و ضبط ماشین رو روشن کردم و یک خواننده زن شروع کرد به خواندن و آن شهید در همان لحظه اول مخالفت خودش رو نشون داد گفت من هم خواستم با او شوخی کنم صدا رو زیاد تر کردم شهید گوشی تو گوشش گذاشت که صدای خواننده رو نشنوه، بعد من هم ضبط رو خاموش کردم واین خود نوعی دافعه بود ولی گفت در آخر که پیاده شد با مهربانی دلم رو به دست آورد و من هم از او خوشم امد آری ...باید شهیدانه زندگی کنی تا شهید شوی ❤️ : : 🦋@downloadamiran🦋
🥀🕊⚘ ✍ راویت؛ مادر شهید ✨مدام می گفت مادر من را کن. من مادر هستم نمی توانستم دعای کنم، تنها از خدا می خواستم هرچه لیاقتش هست به او بدهد. ✨وقت رفتن، گفت مادر اگر بروم بدرقه ام می کنی؟ گفتم تو بدرقه شده خداهستی داده که به سوریه بروی. خواستم بدرقه کنم دیدم قدش آنقدر است که فقط چند سانت تا چهارچوب فاصله دارد. ✨نگاهش نکردم، گفتم نکند وسوسه ام کند که داری چه کار می‌کنی؟ چرا اجازه می‌دهی پسرت برود. ولی اجازه ندادم این افکار در سرم باشد، گفتم پسرم برو خدا به همراهت. تاریخ تولد:۱۳۷۳/۱۲/۱۸ تاریخ شهادت:۱۳۹۷/۶/۱۸ محل شهادت: سوریه_حلب_شقیدله... نام جهادی: 🌷 🕊 شادی روح شهداء 🌹صلوات ꔷꔷꔷꔷꔷꔷ❥Join👇🏻 ┅═✧ ✿✿✿✧═┅ 🦋@downloadamiran🦋
هوای بام تو داریم ما هوایی‌ها خوشا به حال شب و روز سامرایی‌ها چه نعمتی‌ست سر سفره‌ات نمک خوردن چه افتخار بزرگی‌ست این گدایی‌ها خداست بانی این اعتقادنورانی خداست بانی اینجور آشنایی‌ها تو کربلای اسیری و روضه می‌خوانند به یاد غربت تلخ تو کربلایی‌ها دوباره حسرت دیدار در دل کعبه‌ست چقدر کعبه دلش خون شد از جدایی‌ها به یاد حضرت فرزندتان هر آدینه چه حس و حال قشنگی‌ست هم‌صدایی‌ها 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 سالروز مظلومانه حضرت علیه السلام ، پدر بزرگوار حضرت ولی عصر (عج‌الله تعالی فرجه‌الشریف) بر شما تسلیت باد 🖤 @downloadamiran 🖤
🥀🕊⚘ 🌷 🥀 می روم تا انتقام سیلی مادرم رابگیرم. 🍁 همسرعزیزم خودت میدانی که چقدر دوستت دارم و بهترین و شیرین ترین لحظات را در کنارهم سپری کرده ایم و جدایی بسیار سخت است. 🍁 اما عشقی فراتر از هرعشق دیگری، در قلب هر دوی ما وجود دارد که آن، عشق به بانوی دو عالم بی بی زینب سلام الله علیها است و باید برای این عشق فراتر، از وابستگی ها و عشق های دیگر گذشت. 🍁 میدانی که چقدر دوست دارم که عاقبت با از این دنیا بروم و من جز شهادت، از خداند مرگ دیگری را نمی خواهم. 🍁 اما نمی‌گویم که دعا کنید بروم و شهید شوم.. آرزویم شهادت است. من حاضرم مثل علی اکبرِ امام حسین اِرباً اِربا بشم ولی ناموس شیعه حفظ بشه. 🍁 آخرشم این شهید در حال خنثی کردن بمب بود ڪه منفجر شد و قسمتی از بدنش تکه تکه شد. ꔷꔷꔷꔷꔷꔷ❥Join👇🏻 ┅═✧ ✿✿✿✧═┅ 🦋@downloadamiran🦋
🥀🕊⚘ 🌷 🥀 می روم تا انتقام سیلی مادرم رابگیرم. 🍁 همسرعزیزم خودت میدانی که چقدر دوستت دارم و بهترین و شیرین ترین لحظات را در کنارهم سپری کرده ایم و جدایی بسیار سخت است. 🍁 اما عشقی فراتر از هرعشق دیگری، در قلب هر دوی ما وجود دارد که آن، عشق به بانوی دو عالم بی بی زینب سلام الله علیها است و باید برای این عشق فراتر، از وابستگی ها و عشق های دیگر گذشت. 🍁 میدانی که چقدر دوست دارم که عاقبت با از این دنیا بروم و من جز شهادت، از خداند مرگ دیگری را نمی خواهم. 🍁 اما نمی‌گویم که دعا کنید بروم و شهید شوم.. آرزویم شهادت است. من حاضرم مثل علی اکبرِ امام حسین اِرباً اِربا بشم ولی ناموس شیعه حفظ بشه. 🍁 آخرشم این شهید در حال خنثی کردن بمب بود ڪه منفجر شد و قسمتی از بدنش تکه تکه شد. ꔷꔷꔷꔷꔷꔷ❥Join👇🏻 ┅═✧ ✿✿✿✧═┅ 🦋@downloadamiran🦋
🔰اوایل انقلاب بود. روزی به مجید گفتم پایم درد می کند و برایم دشوار است هر روز از روستا تا شهر پیاده بیایم، سریع کلید موتورش را به من داد گفت: «من فعلاً به آن نیازی ندارم. دست شما باشد» 🔰از روی سند ازدواج به مجید فرشی داده بودند، آن را به مستحقی بخشید و برای خانواده اش یک موکت ساده سبز رنگ خرید. آنچنان با زبان شیرینش از این موکت تعریف می کرد گویی روی فرشی بهشتی نشسته است. 🔰تازه پای تلوزیون به خانه ما باز شده بود که آن را برد و به خانواده ای که فرزندان زیادی داشتند بخشید! 🔰حقوق عیدی اش را به یک کارگر شهردار بخشید بی آنکه عید آن سال خود یک ریال هم در خانه داشته باشد. 🔰سال تحصیلی که شروع می شد کلی پوشاک و لوازم تحریر تهیه می کرد و به بچه های مستحق می رساند. 🔰به خانه یکی از دوستان مجید در لارستان رفته بودیم. پدر خانواده فوت شده بود. روزی مجید دختر آنها را که دانش آموز بود به بازار برد و برایش مانتو، مقنعه و کیف خرید. وقتی می خواستیم به مرودشت برگردیم، کرایه برگشت نداشتیم. اعتراض مرا که دید گفت: « غصه نخور خدا می رساند.» از یکی از دوستانش به اندازه کرایه برگشت قرض کرد. 🔰صبح ها که بلند می شدیم، می دیدم تمام ظرف ها شسته و پوتین ها هم مرتب و واکس زده پشت در سنگر است. نفهمیدیم کار کی است تا زمانی که مجید شهید شد. مجید رشیدی کوچی :20/4/1364 – عین منصور دهلران، عملیات قدس 3 °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡ @downloadamiran_r ♡•°