eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
280 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 بعد اینکه حافظه ام برگشت . سعی کردم از گذشته و کارهایی که انجام دادم فاصله بگیریم . یعنی همان راه فراموشی را در پیش گرفتم . همه را بخشیدم ، مامان ، محمد ، مهتاب و حتی امیر‌صدرا! با هر قطره اشک که می‌ریختم تمام لحظه های بد گذشته را از خود دور کردم . تصمیم گرفته بودم ، زندگی جدیدی را آغاز کنم ... فقط باید جواب یک سوال را پیدا می‌کردم چرا عرفان مرا بازیچه دست خود کرده بود؟او که می‌توانست بعد گم شدن من ، برود و به عشقش برسد . چرا دوباره آمده بود و احساسات مرا به بازی گرفته بود؟ سه روز از نبود عرفان می‌گذشت. عارفه و عمو خیلی نگرانش بودند . می‌گفتند سابقه نداشته که بدون اطلاع به ماموریت برود . حتی دوست ها و همکارانش هم از او خبری نداشتند . کارم شده بود ، هر روز تلاش کردن تا عرفان را از یاد ببرم اما شب ها وقتی که تنها می‌شدم و سر روی بالشت میگذاشتم ، چهره‌اش لحظه ای از من دور نمیشد . حرف هایش ،نگاهش مدام برایم تکرار میشد . هم از دستش ناراحت بودم هم میخواستم زودتر برگردد. شب را با جدال بین اینکه من هم دوستش دارم یا نه ، به صبح می‌رساندم . صبح پنجمین روز ، تلفن خانه زنگ زد . مامان به دیدن مهتاب رفته بود و من در خانه تنها بودم . تلفن را برداشتم و گفتم _ بله ؟ _ اگه میخوای عرفان و ببینی بدون اینکه به کسی چیزی بگی ،بیا در خونه تون ، یه پسر بچه برات ، یه بسته میاره ... بسته به دستت رسید دوباره زنگ میزنم _ تو کی هستی؟ اما بوق ممتد نشان از قطع شدن تماس بود . چادر مامان را سر کردم و به سمت حیاط رفتم . با باز شدن در پسری که لباس ژولیده‌ای به تن داشت ، جلو آمد و بسته ی کادو پیچ به دستم داد . نگاهی به سر کوچه انداختم کسی نبود . _ اینو کی بهت داد ؟ همان طور که عقب عقب می‌رفت گفت _ یه آقای جوون ... گفت بدم به این خونه _ وایسا ... من کاریت ندارم اما او نایستاد و شروع به دویدن کرد . نمی‌دانستم کار کیست ؟ دلهره مثل خوره به جانم افتاده بود . با خودم گفتم _ نکنه بلایی سر عرفان اومده باشه ؟ .... کاغذ بسته را باز کردم . در یک جعبه کوچک یک موبایل با یک سیم کارت به همراه یک تکه کاغذ وجود داشت.روی آن نوشته بود: «اینترنت گوشی و روشن کن ! » سیم‌کارت را در موبایل انداختم و منتظر ماندم تا روشن شود . بلافاصله اینترنت را روشن کردم. حیاط آنتن‌دهی خوبی نداشت. به اتاق خودم رفتم . در اتاق منتظر به صفحه گوشی نگاه می‌کردم . یک تماس تصویری از واتساپ گرفته شد . تمام ناراحتی‌هایم از عرفان را کنار گذاشتم و به امید دیدن عرفان تماس را وصل کردم .‌ اولش صفحه سیاه بود و صدای خش خش می‌آمد اما بعد تصویر روی چهره مردی ثابت ماند . اول نشناختم اما بعد که تصویر زوم شد ، عرفان را شناختم . بیهوش بود و سرش روی سینه اش افتاده بود . از همه جای صورتش خون روان شده بود . دست و پایش هم روی یک صندلی بسته شده بود. _ در چه حالی نرگس ؟ ... از دیدن عشقت ناراحت شدی ؟....آخی ... میبینی به چه روزی افتاده ؟... با دیدنش اشک هایم پشت سر هم از یکدیگر سبقت می‌گرفتند و پایین می‌آمدند . _ چیکارش کردین ؟... اصلا تو کی هستی ؟... _ یه غریبه آشنا _ چرا این بلا رو سرش اوردین ؟ _ به خاطر انتقام ... _ از کی ؟... دوربین را برگرداند . با حافظه ی نیمه برگشته‌ام ، تشخیص دادم که ساسان است . _ تو مگه زنده ای ؟ _ چیه تعجب کردی ؟ فکر کردی مُردم یا دستگیر شدم ؟ _ با عرفان چیکار داری ؟ خنده ی مستانه ای کرد و گفت _ فقط یه گوشمالی کوچولو بهش دادم ... البته خیلی جون سخته ....هرکس جای اون بود تا حالا مرده بود ... _ اونی که باید بمیره تویی _ مواظب حرف زدنت باش ! یه دفعه دیدی عصبانی شدم جنازه شو فرستادما... _ تو هیچ غلطی نمیکنی ... _ می‌دونی از وقتی جواب رد شنیدم از تو ، عهد کردم که نذارم هیچ کسی و وارد زندگیت کنی ... میبینی که به عهدمم پایبند بودم ... نذاشتم تو این دوسال راحت زندگی کنی... باید تاوان نه ای که گفتی و پس بدی ! _ تو رسماً روانی ... بذار بره ، هنوز هیچ رابطه ای ما با هم نداریم ...اصلا اون پسر عموی منه! تک خنده ای کرد و گفت _ دروغگو ی خوبی هم نیستی ... متاسفانه عرفان تو شکنجه ها اعتراف به علاقه‌ش نسبت به تو کرده .... _ توروخدا کاریش نداشته باش .... چی از جون ما میخوای ؟ _ هوومم حالا شد ... تو و عرفان و امیر ، سامان ،برادرم و از من گرفتین ...منو آواره کردین... حالا باید تقاص پس بدین نویسنده:وفا ‼️ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 می‌توانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇 🆔 @downloadamiran