🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#بازگشت
#قسمت_هشتاد_و_نهم
احسان آیفون را زد و روبه ما گفت
_ محمدِ
مامان_ به من گفت که شب میرسن! ...تنها بود ؟
_ اره فکر کنم
محمد که وارد شد همه جلو رفتند و سلام و احوال پرسی کردند .اما من سرجایم میخکوب شده بودم . با دیدن محمد ، جملاتی در ذهنم تکرار شد . آن قدر صدای حرفهایش در ذهنم واضح بود که دست هایم را روی گوشم گذاشته بودم .
«من خواهری به اسم نرگس ندارم.....»
کمکم چشم هایم سیاهی رفت و روی زمین افتادم . فقط قبل از بیهوشی متوجه شدم که محمد و احسان با هم گفتن:مواظب باش نرگس!!!
با نوازش دستی که گونهام را لمس میکرد، چشم هایم را باز کردم .سرم درد میکرد. محمد با دیدن من دست از نوازش کردن برداشت . سرتا پا مشکی پوشیده بود . چشم هایش تمام اجزای صورتم را از نظر گرداند و روی چشمم ثابت ماند . لبخندی زد و گفت
_ بهتری ؟
با بالا پایین کردن سرم ، جوابش را دادم .
_ جاییت درد نمیکنه ؟
بازهم با همان سر جوابش را دادم .
_ از دست من ناراحتی که جوابم و نمیدی ؟
_ نه ...من که چیزی یادم نمیاد ....برای چی ناراحت باشم
_اخه با دیدن من حالت بد شد .
_ با دیدنت یاد یه چیزی افتادم ...
لبخندش جمع شد و گفت
_ یاد چی افتادی؟
کمی خودم را بالا کشیدم و به تاج تخت تکیه دادم و گفتم
_ تو قبلا به من گفته بودی ، دیگه خواهری نداری.... چرا این حرف و زده بودی ؟
_ چه چیزیم یادت اومده.....
سکوت کرد و ادامه ی حرفش را نزد .
_ نمیخوای بگی ؟
_ به نظرم زیاد به گذشته فکر نکن ! تلاشم نکن به یاد بیاری .
_ آخه چرا ؟
_ از این فرصتی که پیش اومده استفاده کن و یه زندگی تازه برای خودت بساز !
_ ولی من دوست دارم بدونم کی بود و چیکارا کردم . دوست دارم خطاهام و جبران کنم !
_ اذیت میشی ....
_ الان که بیشتر در عذابم ....
گوشه ی روسریم را به بازی گرفتم و گفتم
_ یه حسی بهم میگه ، آدم خوبی نبودم !
_ هیچ وقت همچین فکری نکن !... تو خوب بودی . رفتار ما باعث شد که بد بشی .... لجباز بشی ...
نگاهش را پایین انداخت و گفت
_ اگه یه روزی همه ی خاطراتت یادت اومد ... امیدوارم منو ببخشی.... چون من بابت رفتارم و قضاوتم ، هیچ وقت خودم و نمیبخشم .
با ورود مامان حرف ما هم به پایان رسید و او بیرون رفت.
_ خوبی نرگس ؟
_ بله فقط سرم درد میکنه ...
_قرصی چیزی نداری بخوری ؟
_ تو کیفم باید داشته باشم ....
_ اگه حالت خوبه ،بگم عرفان بیاد ... بیچاره از اون موقع که اومده و تو حالت بد شد ، همش از من سراغت و میگیره .
_ باشه الان میام بیرون
_ نه استراحت کن ... میگم اون بیاد ....بعد مدت ها باهم تنها باشین بهتره
و بعد چشمکی زد و از اتاق بیرون رفت.
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
میتوانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇
🆔 @downloadamiran