eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
265 دنبال‌کننده
2هزار عکس
2هزار ویدیو
25 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 با ضربه‌ای که به در اتاقم خورد ، سرم را از روی کتاب بالا آوردم . گردنم بدجور گرفته بود . کتاب را بستم و روی میز گذاشتم. ضربه دیگری به در خورد که این بار بلافاصله، اجازه ورود دادم . علی بود : _ مامان میگه بهتره کم کم آماده بشی. یه ساعت دیگه مهمونا میرسن . _ مگه ساعت چنده ؟ و همزمان سرم را چرخاندم و به ساعت رومیزیم نگاه کردم . عقربه های ساعت ، ۶ را نشان می‌دادند. _ باشه . ممنون. اصلا گذر زمان را احساس نکرده بودم . از روی صندلی بلند شدم. علاوه بر گردنم ، کمرم هم خشک شده بود. همان طور که گردنم را ماساژ می‌دادم و به چپ و راست تکان می‌دادم ،زیر لب به خودم گفتم: « همش تقصیر این نویسنده هاست که اینقدر جذاب مینویسن آدم دلش نمیاد یه لحظه چشم از کتاب‌شون برداره » درد گردنم کمتر نشد که هیچ . بیشترم شد . تصمیم گرفتم به حمام بروم . پیش خودم فکر کردم شاید آب گرم بتواند کمی از دردش را کم کند . وقتی مامان متوجه شد میخواهم به حمام بروم ، گفت: _ الان چه وقته حموم رفتنه؟ از صبح تا حالا بیکار بودی می‌رفتی دیگه! بی توجه به غرغرش ، به حمام رفتم . اما گردن‌دردم خوب نشد . از مامان یک مُسکن گرفتم تا حداقل دردش را کم کند . با توجه به شرایط دستم ، یکی از تونیک هایم را برداشتم تا بپوشم . سفید و مشکی بود . شال را روی سرم تنظیم می‌کردم که زنگ خانه به صدا در آمد . خیلی دقیق ،سر ساعت ۷ ، آمدند . کنار مامان ایستاده بودم . عمو با همان جذبه مخصوص خودش وارد شد . با اینکه سه سالی میشد اورا ندیده بودم اما تغییری نکرده بود . فقط موهایش بیشتر سفید شده بود و عصایی در دست داشت. به ترتیب با همه سلام و احوالپرسی کرد . نوبت به من که رسید ،کمی بیشتر دستم را در دستش نگه داشت و گفت: _ ماشاءالله چه خانم شدی ! _ ممنون عمو . بعد عمو نوبت به عرفان بود که خودی نشان دهد. وقتی سلام کرد و خواست جعبه شیرینی و گل را به دستم بدهد ، تازه قیافه‌اش را دیدم . از نظر ظاهری هیچ مشکلی نداشت . تمام اندام صورتش ، متناسب بود . چشمانی مشکی و درشتی داشت . و موهایش را به طرز زیبایی بالا داده بود .پیراهن مشکی و کت اسپرت طوسی رنگش ، پوست صورتش را روشن تر کرده بود . عرفان برعکس من ، اصلا نگاهش را بالا نیاورد و متوجه نشد که من با یک دست نمیتوانم جعبه و گل را با هم بگیرم . البته از قیافه و اخمی که در صورتش وجود داشت ، فهمیدم او هم به اجبار ، به خواستگاری آمده است. _ بدین من ، نرگس نمیتونه . به وضوح دیدم که از حرف مامان تعجب کرد.با ببخشیدی ، گل و شیرینی را داد و رفت. پشت سر مامان وارد آشپزخانه شدم و گفتم: _ این دیگه کیه ؟ دوساعته جلوش وایستادم نمی‌بینه من دستم تو گچه ، نمیتونم ازش بگیرم ! مامان که با قوری در لیوان ها چای می‌ریخت، گفت: _ هیس!!! یواش‌تر! الان میشنوه _ خب بشنوه ! من که اصلا ازش خوشم نیومد . _ خبه‌خبه ! از خداتم باشه . عموت خواستگاری هرکسی نمیره . _ حالا انگار پسرِعمو ، شاهزاده سوار بر اسب سفیده ... مامان نگه چپی به من کرد و گفت: _ نرگس ماجرای حسین و تکرار نمی‌کنیا؟ _ حسین که الان خوشبخته . با من بود بدبخت می‌شد. _ از الان گفتم که حساب کار دستت بیاد . اون شیرینا رو هم بچین تو ظرف . مشغول چیدن شدم که ادامه داد: _ از الان بگم عموت هرچی گفت ، میگی چشم . _ چرا؟! _ چرا نداره. بزرگترته . باباتم هرچی گفت میگی چشم . وسط خواستگاری یه چیزی نگی ابرومونو ببری! حواست و جمع کن ! _ من اصلا دلیل اصرار شما رو نمی‌فهمم . _ دلیلشم میفهمی. مامان سینی چایی را برداشت و من ظرف شیرینی را و با هم از آشپزخانه به پذیرایی رفتیم . در تمام مدتی که بزرگتر ها صحبت می‌کردند ، من به این فکر میکردم که چه طور خودم با سامان مواجه شوم و دستش را برای خانواده‌ام رو کنم . با صدا کردن مامان ،رشته ی افکارم پاره شد . تازه فهمیدم بابا و عمو در مورد ازدواج ما حرف می‌زنند . خودشان بریده بودند و دوخته بودند و می‌خواستند بدون اینکه نظر مرا بپرسند ، من و عرفان را به ازدواج هم دربیاورند . دهان باز کردم تا مخالف کنم که مامان نگذاشت و زیر لب گفت: _ گفتم هرچی شد ،میگی چشم . _ ولی مامان...! _ یامان ! خیلی سابقه خوبی برای خودت درست کردی که اعتراضم می‌کنی ! با حرف مامان از عصبانیت دستم را مشت کردم و اخم هایم را در هم کشیدم . نگاهم به عرفان افتاد . گویا او هم ناراضی بود که اخم کرده بود . با «مبارک باشه» عمو ، عرفان چنان نَه‌ای گفت که همه سکوت کردند . عمو گفت: ⛔️ می‌توانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇 🆔 @downloadamiran