eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
272 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
| ازدواج بهترین‌ها 🦋@downloadamiran🦋
🎊اول ذی الحجه، پیوند بی‌کرانه مبارک باد🎉 @downloadamiran🦋
🎊سالروز حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها مبارکباد🎉 🦋@downloadamiran🦋
👌 تحقیقات نشان می‌دهد که: استرس و یا شادی هر دو "واگیردار" می‌باشند! بودن در کنار افرادِ شاد و یا افسرده به طور مشخص‌ و مستقیم بر روح‌ و روان ما تاثیر ‌گذاره! "دوست خوب نعمته" 🦋@downloadamiran🦋
عجیبه اما تخـم شـربتی ⬅️5 برابر کلسیم بیشتر از شیر ⬅️7 برابر ویتامین C بیشتر از پرتقال ⬅️3 برابر آهن بیشتر از اسفناج ⬅️2 برابر پتاسیم بیشتر از موز ⬅️8 برابر امگا 3 بیشتر از ماهی دارد 🦋@downloadamiran🦋
💎💗 ❣جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت... ❣مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت: پادشاه اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد آمد!! ❣جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت! ❣روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست... ❣ در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد ... ❣همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ )) ❣جوان گفت: اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه ی خویش نبینم؟ ✍@downloadamiran_r
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌺 🌻 روز اوّل هر ماه قمری دو ركعت نماز بخواند، بدین کیفیت: 🔸️ركعت اوّل 🔹️سوره «حمد» ۱ بار 🔹️سوره «توحید» ۳۰ بار 🔸️ركعت دوّم 🔹️سوره «حمد» ۱ بار 🔹️سوره «قدر» ۳۰ بار 🔸 و بعد از نماز صدقه بدهد، چون چنين كند سلامتی خود را در آن ماه از حق تعالی بخرد. 🔸 در بعضی روایات نقل است بعد از نماز این دعا را بخواند: 🌸 ️بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، وَما مِنْ دابَّة فِی الاَْرْضِ الاّ عَلَی اللهِ رِزْقُها، وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها، كُلٌّ فی كِتابِِ مُبين. 🌸 ️بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، وَاِنْ يَمْسَسْكَ اللهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ، وَاِنْ يُرِدْكَ بِخَيْر فَلا رادَّ لِفَضْلِهِ، يُصيبُ بِهِ مَنْ يَشآءُ مِنْ عِبادِهِ و َهُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ. 🌸 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، سَيَجْعَلُ اللهُ بَعْدَ عُسْر يُسْراً، ما شآءَ اللهُ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ، حَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ، وَاُفَوِّضُ اَمْري اِلَی اللهِ، اِنَّ اللهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ، لا اِلـهَ اِلاّ اَنْتَ، سُبْحانَكَ اِنّی كُنْتُ مِنْ الظّالِمينَ، رَبِّ اِنّی لِما اَنْزَلْتَ اِلَیَّ مِنْ خَيْر فَقيرٌ، رَبِّ لا تـَذَرْنی فَرْداً وَاَنْتَ خَيْرُ الْوارِثينَ. 🌸 ️به نام خدای بخشندۀ مهربان هیچ جنبنده‏‌اى در زمین نیست مگر اینکه روزىِ او بر خداست و قرارگاه‏ و امانگاهش را خدا می‌داند، همۀ اینها در کتابى روشن است. 🌸 ️به نام خدای بخشندۀ مهربان اگر خدا به تو زیانى رساند، جز او کسى برطرف‏ کنندۀ آن نیست، و اگر خیرى را براى تو بخواهد، فضل او را بازگرداننده‏‌اى نیست، آن را به هر کس از بندگانش‏ بخواهد می‌رساند، و او آمرزنده و مهربان است. 🌸 ️به نام خدای بخشندۀ مهربان خدا به زودى پس از دشوارى آسانى‏ قرار مى‏‌دهد، آنچه خدا خواست همان شود، قوّت و نیرویى نیست مگر به خدا، خدا ما را بس است و چه خوب وکیلی است، کارم را به خدا وامی‌گذارم‏ که خدا بیناى به بندگان است، معبودى جز تو نیست، منزّهی، به راستی من از ستمکاران بودم، پروردگارا من به آنچه‏ از خیر برایم فرود آرى نیازمندم، پروردگارا مرا تنها مگذار، که تو بهترین وارثانى. 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹 @downloadamiran 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 از کنجکاوی زیاد نتوانستم تحمل کنم و به سمتشان رفتم. مثل قاشق نَشُسته وسط حرفشان پریدم و گفتم : _مهتاب رفتی یه کیک بگیری چقدر طولش دادی ! مهتاب که پشتش به من بود برگشت و با تعجب نگاهم کرد. رویم را سمت مردی که کنار مهتاب بود کردم و گفتم: _ ببخشید، سلام، نرگس هستم ،دوست مهتاب جون . پسر جوان با دیدن من سرش را پایین انداخت و سلام کرد. دوباره به سمت مهتاب برگشتم و گفتم : _ای ناقلا .نگفته بودی نامزد داری. مهتاب به خودش آمد و جواب داد : _ اگه اجازه بدی منم حرف بزنم، میگم بهت. به همان پسر جوان اشاره کرد و گفت: _ ایشون امیر‌صدرا عموی بنده هستن. اومده بود دنبال من که بریم بیرون. داشتم می‌گفتم تو هم همراه من هستی که خودت اومدی. از تصوری که درباره مهتاب و عمویش کرده بودم کلی خجالت کشیدم .آخر به آن پسر جوان نمی‌امد عمو باشد . نگاهی به عمویش انداختم .سرش را پایین انداخته بود و دستش را روی دهانش گذاشته بود .معلوم بود خودش را کنترل می‌کند که نخندد. برای جبران سوتی که داده بودم فوری گفتم: _که اینطور. باشه پس من میرم تو هم زود برگرد. و سمت امیرصدرا برگشتم و گفتم: _ از آشناییتون خوشحال شدم . و خداحافظی کردم مهتاب: باشه برو منم زود میام که با هم درس بخونیم. هنوز چند قدم نرفته بودم که مهتاب صدایم کرد: _جانم چیزی یادت رفته؟ _نه عموم میگه بیا تو هم با ما بریم. _کجا بیام! منِ غریبه ،بین شما دو نفر چیکار دارم؟ _غریبه کجا بود. دوست منی دیگه. بعدشم یه ناهار می‌خوایم بخوریم . _آخه میدونی توی اولین دیدار با عموت سوتی به این بزرگی دادم . روم نمیشه. خنده کوتاهی کرد و گفت : _دیوونه.! به خاطر این نمیای ؟ اینکه مشکلی نداره تا حالا چندبار شده منو امیرصدرا را اشتباها نامزدهم دونستن. _راست میگی؟ _کاسَتو بیار ماست بگیر . آره بابا. تقصیر منم شد که تا حالا چیزی بهت نگفته بودم . امیرصدرا :خانم ها بیایْد بریم دیگه مگه گشنه‌تون نبود ؟ مهتاب دست منو کشید گفت : _اومدیم و یواش زیر لب طوری که من فقط بشنوم گفت: بیا بریم تا این عموی شکموی من نظرش عوض نشده. تا به حال نشده بود که درباره خانواده مهتاب بپرسم .با اتفاق آن روز کنجکاو شدم که بیشتر درباره مهتاب و خانواده‌اش بدانم. امیر صدرا جلو تر از ما می رفت و ما هم پشتش حرکت می کردیم. از همان عقب شروع به آنالیز کردم. قد متوسطی داشت و تقریباً لاغر بود. برعکس مهتاب چهره‌ی گندم‌گونی داشت و چشم و ابرو مشکی بود. یک پیراهن آبی روشن با کت شلوار زغالی رنگی به تن داشت. با این که در آذرماه بودیم اما او به غیر از کت چیز دیگری نپوشیده بود. مثل من گرمایی بود. معلوم نبود ماشینش را کجا پارک کرده بود که نمی‌رسیدیم .بعد از اینکه از چند کوچه پس کوچه گذشتیم ،گفتم : _مهتاب پس این عموت کجا پارک کرده؟ فکر نمیکردم امیر صدرا بشنود به همین دلیل به جای مهتاب جواب داد: ببخشید من این اطراف کار داشتم مجبور شدم ماشین و جای دیگه‌ای پارک کنم. کمی مکث کرد و با دست ماشینش را نشان داد: _اوناهاش رسیدیم. جایی را که نشان داد با چشم دنبال کردم. یک ماشین آزرای مشکی رنگ بود. فکر نمیکردم اینقدر وضعش خوب باشد. مهتاب :ماشینت رو عوض کردی؟! _آره مجبور شدم. حالا بهت میگم . بفرمایین سوار بشین . در جلو و عقب را برای من مهتاب باز کرد . به نظرم عمویش شخصیت جالبی داشت .اما یک فکری توی ذهنم افتاده بود که تا نمی‌پرسیدم راحت نمی شدم. اینکه چرا مهتاب توی خوابگاه زندگی میکنه؟ اصلاً اگه خانواده هم نداشته باشه عموش که هست با اون زندگی کنه. توی دست عموشَم که حلقه ندیدم. پس زن نداره . همین‌طور در فکر بودم که دیدم مهتاب برگشته عقب و منو صدا میکنه : _نرگس میگم برای ناهار کجا بریم؟ _نمیدونم من که تهران جایی بلد نیستم هرجا خودتون صلاح میدونید . _خب پس بریم جایی که سنتی باشه. رو به امیر‌صدرا کرد و گفت: برو همون جای همیشگی. ادامه دارد .... نویسنده:وفا ‼️ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓ 📌 @downloadamiran ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
✨﷽✨ سلام و روز بخیر وسرشاراز🌷🍃 موقعیتهای عالی🌷🍃 امیدوارم هفته تون پرازفرصتهای نو موفقیتهای پی درپی🌷🍃 وعشق وبرکت درتمام مراحل 🦋 @downloadamiran 🦋
🌸🍃 🍃 🔖چه خوراکی‌هایی در تابستان نخوریم؟ ♦️لطفا انتشار بدهید👌 🌸🍃 🍃 ❌ ♨️ 🌸 @downloadamiran 🌸