eitaa logo
^ کـلـبــ🏠ــه‍ رمــانـــ ^
124 دنبال‌کننده
866 عکس
129 ویدیو
6 فایل
﷽ شعر، داستان، رمان، بیو و پروفایل و هر آنچه برای حالِ خوبِ دلتون نیاز دارید در "کلبه‌رمان" هست♡ کانال اصلی‌مون در ایتا و سروش👇👇 @downloadamiran ارتباط باما: @amiran313 ¹⁴⁰⁰٫⁰²٫¹⁵
مشاهده در ایتا
دانلود
🎬 🔞 خدای من این دوداعشی خبیث سر غنایم جنگی یا بهتر بگویم اموال غارتی دعوایشان شده بود, بالاخره بعداز بحث زیاد چون ابواسحاق پول لازم بود قسمت بیشترپول ودلارهایی که پدر بیچاره ام سالهای سال برای بدست اوردن انها تلاش کرده بود تا زن وفرزندانش دراینده زندگیشان تامین باشد به ابواسحاق رسید ووسایل خانه هم ابوعاص برای خودش مصادره کرد,برایشان اهمییت نداشت که دو جسد غرق درخون کنارشان است وسه جفت چشم نگران خیره به چشمان پدرومادری که دیگر نفس نمیکشیدند بود,عماد, این برادرک شیرین زبانم کلا مسخ شده بود هیچ کلامی از دهانش خارج نمیشد وفقط وفقط چشمانش دور وبر پدرومادرم میگشت...درهمین هنگام ابوعاص روبه ابواسحاق کردوگفت آن دوحوریه(اشاره به من ولیلا) هم مال تو به گمانم پول خوبی در ازای فروششان بگیری خخخخخخ😈 خدای من....درست شنیدم ...ما به اسیری ویا بهتر بگویم کنیزی میرفتیم...مگر قانون برده وبرده داری در اسلام منسوخ نشده؟؟چرا این بااصطلاح مسلمانان نوظهور هیچ اطلاعی از دینشان ندارند؟؟؟منی که یک هفته بیشتر نیست اسلام اورده ام بیشترازاینانی که برای هرکارشان تکبیر میگویند از دین سررشته دارم...اری اینان شیاطینی هستند که درظاهر سنگ اسلام رابه سینه میزنند ودرحقیقت دشمن اصلی دین واسلامند ,به خدا که طارق عین حقیقت رامیگفت ,اومعتقدبود این دواعش ساخته وپرداخته دشمنان اسلام هستند وبرای بدنام کردن اسلام وبیزارشدن مردم جهان از اسلام,علم شدند وچه خوب به وظیفه شان عمل میکنند.... آه برادرم طارق کجایی؟؟کجا رفتی که ندیدی عزیزانت را زنده زنده سربریدند وقهقه زدند,کجایی که ببینی ناموست ,اسیردست ابلیس شده ,آه چه مظلوم وغریبیم ما...چه غریب است دین خدا...چه غریب است اخرین فرستاده خدا...چه غریب است حجت خدا ,علی مرتضی ع وبچه هایش وشیعیانش.... به خدا...خدا هم غریب شده دراین مسلک.... .. ‎‌‌‎‌‎‌📚 @downloadamiran 📚 📚 @downloadamiran_r 📚
🎬 🔞 ابواسحاق به سمت ماامد عماد ولیلا ازترسشان به دوطرف من چسپیده بودند,قلبم شکست اخر درعین بی پناهی ,تکیه گاه دیگری شده بودم. باخود فکرکردم اگر خواهروبرادرم دلشان به من خوش است پس بگذاراین دلخوشی کوچک راازانها نگیرم ,میباید هرگز خودرانشکنم وخودرا ضعیف نشان ندهم تا این کورسونور امید دردل این بیچاره ها خاموش نشود. اهسته گفتم:عماد,لیلا,اصلا نترسید....همراه من بیایید... حرفی رابه بچه ها میزدم که خودم خیلی اعتقادی نداشتم اخه تمام وجودم مملوازترس واضطراب بود اما توکل کردم برخدایم ,همانکه بنده نوازاست ومن هم تازه بااین خدای مهربان ودین زیبایش,کاملترین دین دنیایش, اشنا شده ام.... باهم از درخانه بیرون رفتیم,اولین چیزی که توجهم راجلب کرد ,لبخند تمسخرامیز ابوعمر بود ونگاه پیروزمندانه ی خاله هاجر,خدای من اینها چه حقیرند که راضی وخشنودند از حقارت همسایگانی که تاچندی قبل عمووخاله ,صدایشان میکردند... کوچه ومحله ,مملواز دختران وزنان وکودکان ایزدی بود که به اسارت داعشیها درامده بودند,اهسته به عماد ولیلا گفتم:اصلا نترسید,ببینید ما تنها نیستیم ,توکل کنیدبه خدا...عماد که باز اشکهایش جاری شده بود وبی صدا گریه میکرد خودش رامحکم تر به من چسپانید وبا پاهای کوچکش,قدمهای بزرگی برمیداشت تا مبادا از خواهرانش جدا شود...برادرکم انگار عمق خباثت این شیاطین داعشی راخوانده بود وضمیر ناخوداگاهش از خطری دیگر اگاهاش میکرد ,که حتی نمیخواست قدمی از من دور شود. ازمحله ی ایزدیها خارجمان کردند وهمه رابه صف نمودند تا ماشینهایشان برای تحویل برده هایشان برسد... بالاخره امدند دوتا ماشین ,یه تیوتای مسافری بایک بنز باری از راه رسید... ازجلوی صف همهمه ی زنانی رامیشنیدم که گریه وآه وناله والتماسشان باهم قاطی شده بود. لیلا:سلما چه خبره چکارمیکنن؟؟ نمیدانم عزیزم ,صبرکن ببینیم این خبیثان باز چه نقشه ای درسردارند. 📚 @downloadamiran 📚 📚 @downloadamiran_r 📚
🎬 🔞 خدای من, پسربچه هایی را که ازسه سال بالاترداشتند ازخانواده شان جدا وسوار تویوتا میکردند,یعنی چه هدفی ازاینهمه خباثت دارند؟؟ محکم عماد راچسپیدم وسعی کردم زیر چادرم پنهانش کنم,اخه این طفل معصوم کشش,اینهمه زجر راندارد,اول که کشتن پدرومادرش درجلوی چشمانش وحالا جدایی.... عمادهم که انگار احساس خطر میکرد,هیچ صدایی ازخود درنمیاورد وتاجای ممکن خودرا درپناه چادر خواهرک بیچاره اش پنهان نموده بود. داعشی حرامی به سمتم امد انگار برامدگی جسم نحیف عماد را دیده بود ,با قنداق تفنگش برسر ورویم میزد وناسزا میگفت ودریک آن دستان لرزان برادرم از دستان بسته ام ول شد... عمادرا سمت خودکشید ,لیلا بااشک وناله التماسش میکرد که عمادرانبرد.. اما ان حرامی تفنگ رابالا برد که برفرق لیلا فرود اورد,خودم رامیان داعشی ولیلا انداختم,تفنگ به پیشانی ام خورد وگرمی خون را روی صورتم احساس کردم اما ازپا ننشستم ودست عماد را گرفتم وفریاد زدم:پسرم است ,عزیزم است,تورا به خدایی که میپرستید رحم کنید اورا ازمن جدا نکنید... التماسهای من انگاراین حیوانات خون آشام را جری تر کرده بود دوباره به سمتم هجوم اورد ومشت ولگد حواله ام کرد....کاش میزد اما عماد رانمیبرد. عماد ازچهار گوشه ی چشمش اشک میریخت,انگار میخواست چیزی بگوید اما نمیتوانست.... .. ‎‌‌‎‌‎📚 @downloadamiran 📚 📚 @downloadamiran_r 📚
🎬 🔞 داعشی با زور وتحکم دست عماد راکشید ,خدای من عماد نمیتوانست حرف بزند,تا جایی که ما درپیش چشمش بودیم مدام گریه میکرد ومیخواست چیزی بگوید که نتیجه ی تلاشش صدای خرخری نامشخص ازگلویش بود,خاک برسرم بچه لال شده بود😭😱 حالا که دقیق میشوم میبینم از زمانی که سربریده پدرومادرم را دید هیچ حرفی نزد ومن فکرمیکردم که شوکه شده,وای من برادرکم قدرت تکلمش رااز دست داده بود والان هم کشان کشان به دنبال کفتاری بی دین کشیده میشد😭😭 عماد رابردند ومن ,هیچ کار نتوانستم بکنم.لیلا هم حالش بدتراز من بود....اخر به کدامین گناه اینچنین عقوبتی نصیبمان شد؟! بعدازجدا کردن بچه ها از خانواده شان مارا سوار بنز باری کردند وهرداعشی کنار اسیرانی که صید کرده بود ایستاده بود واسیران هم کف کامیون نشسته بودند. نمیدانستم مارابه کجا میبرند,لیلا خیلی بی قراری میکرد وحتی یکبار دست برد به درز روبنده اش ومن سریع متوجه شدم که قصدش چیست,مچ دستش راچسپیدم وگفتم:نه نه لیلاجان,خواهرگلم ,پدرگفت اخرین راه,ما هنوز نمیدانیم اخر این راه کجاست ما باید به اینده امیدوارباشیم ,باید اگرشد خودراازچنگال این دیوصفتان برهانیم ودنبال عماد بگردیم,عماد به مااحتیاج دارد....شاید عماد راهم بیاورند ان جایی که مارامیبرند...بااین حرفها لیلا راکمی ارام کردم اما دل خودم بیقراره بیقراربود.... الهی ای بزرگ پروردگار هستی ,تورا به جان پیامبرت محمدص که اینقدرمظلوم شده که اینان ازنامش برای دنیای خودشان وکشتن انسانهای دیگر استفاده میکنند,قسمت میدهم ,مارا درپناه خود نگهدار ومراقب عمادم باش.... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 📚 @downloadamiran 📚 📚 @downloadamiran_r 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اربابم 💛 از فطرسِ مَلَک به همه پَرشکسته‌ها : حَیِّ علی کرامتِ گهواره‌ی حسین (ع)😍✨ علیه‌السلام♥️ علیه‌السلام مبارک🎉 °•♡ @downloadamiran ♡•° °•♡@downloadamiran_r♡•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎬 🔞 بعداز بیست دقیقه ای مارا پیاده کردند,جایی که برای ما درنظر گرفته بودند انبارهای سوله مانندی بود که ورودی شهرموصل وجود داشتند,بارها وبارها ازکنار این سوله ها رد شده بودم اما هیچ وقت به فکرم خطورنمیکرد که یک روزی دراینجا به عنوان اسیر یاغنیمت جنگی ویابهتربگویم کنیز وبرده ,زندانی شوم. هرچه نگاه کردم نشانه ای از ماشینی که بچه ها راسوار کرده بود ,دیده نمیشد. مارا به همراه دیگر زنان وارد سوله ای کردند که قبلا اماده شده بود,نصف سوله فرش بود ونصف دیگرش اجاق گازهای بزرگ و وسایل اشپزی بود . به ماگفتند که بنشینیم وقتی که نشستیم ,مردی با چهره ی ترسناک بلندگوی دستی رابه دستش گرفت وشروع به صحبت کرد:الله اکبر,لااله الا الله....این شعاریست که نجات بخش جهان است وما هم فرشتگانی هستیم درقالب انسان ووظیفه داریم تا دنیا راازشرک نجات دهیم,ما فرمانبرداران خدا وپیروان محمدص هستیم وشما هم کافرانی هستید که با شجاعت مجاهدان اسلامی اسیرشده اید وبه حکم اسلام بردگان ماهستید. باخودم فکرکردم اری شما فرشتگانی خون اشام ازجنس ابلیس هستید که مأمورید خون بیگناهان رابریزید وابروی اسلام ومسلمانان را ببرید.مرد داعی هنوز داشتحرف میزد: هرکدام ازشما تازمانی که اربابانتان(منظورش همان کسی بودکه مارااسیرکرده بود)هرتصمیمی که درباره تان گرفتند,اینجا هستید وباید برای مجاهدان غذا درست کنید,لباسشان رابشویید واگرمیلشان برسرگرمی بود انها راسرگرم نمایید😈 از ترس داشتم سکته میکردم اززیر نقاب ,لیلا رانگاه کردم ,دیدم دستش به طرف درز روبنده اش میرود,بازهم دستش راچسپیدم:صبرکن...توکل کن....فراموش نکن عماد رابایدپیدا کنیم...طارق هم هنوز هست... دستهایمان راباز کردند وخیلی از اربابها روبنده های اسیرانشان را بالا زده بودند تا شکارشان را سیر ببینند که ابواسحاق به مااشاره کرد تا برویم کنارش,انگار اوهم میخواست.... .. ‎‌‌‎‌📚 @downloadamiran 📚 📚 @downloadamiran_r 📚
🎬 🔞 با ترس ولرز به نزد ابواسحاق رفتیم ,ابواسحاق باسرعت روبنده من ولیلا رابالا زد وگفت:به به عجب حوریه های زیبایی,هرچه میپرسم راستش رابگویید,اگر راستش راگفتید باشما کاری ندارم ,وای به حال اینکه بفهمم دروغ گفتید انوقت کاری میکنم که روزی صدباربمیرید وزنده شوید...شما دوتا شوهر دارید؟ سرمان رابه علامت نه ,تکان دادیم خنده ای کرد وگفت:پس ان پسرک لال ,پسر خودت نبود. سرم را انداختم پایین وگفتم:مجبورشدم ,برادرم بود میخواستم پیش خودم بماند. داعشی دوباره زد زیرخنده وگفت:ازاینجور زنها خوشم میاید اما حیف وصدحیف دروضعیتی هستم که به پول محتاج ترم تا زن وکنیز,برای خوشگذرانی,من به شما دست نمیزنم وبه کسی هم اجازه نمیدهم به شما دست درازی کند,باید تازمان بازار برده ها,دست نخورده باشید ,اخر برای دخترکانی مثل شما پول بیشتری میدهند....😈😈😈 از رذالت این مرد به خودم لرزیدم وبازهم خداراشکر کردم که حداقل فعلا من ولیلا درامانیم. داعشی اشاره کرد که برویم وگفت هرروز میاید به ماسربزند وتاکید کرد ,مبادا فکر فرار به سرمان بزند که مطمینا گیر مجاهدان دیگر میافتیم که.... .. ‎‌‌‎‌‎‌‌‎📚 @downloadamiran 📚 📚 @downloadamiran_r 📚
روزی یک فیل تنها که به دنبال کشف دنیای آرمانی و با ارزش خود می گشت، به رودخانه ای رسید. آب کاملا شفاف و گوارا بود. فیل خواست از آن بنوشد وقتی خم شد و خرطومش را در آب فرو برود، ناگهان، وای، چی شد؟ چه اتفاقی افتاد؟ فیل با تمام وجودش فریاد زد: «وای!چشمم افتاد.» در واقع، چشم راست او از حدقه خارج شده و در رود خانه ای افتاده بود. هرچه گشت، چیزی ندید. با نگرانی خرطومش را در بستر رودخانه حرکت داد بلکه آن را پیدا کند. او آنقدر به این کار ادامه داد تا آب کدر شد. هرچه بیشتر خرطومش را تکان می داد، ماسه های کف رودخانه بیشتر به حرکت در می آمدند و شانس خوب دیدن را از او می گرفتند. در همین حین، ناگهان متوجه صدای خنده ی بلندی شد. خشمگین برگشت و دید که یک قورباغه ی کوچک سبز روی تخته سنگی در کنار رودخانه نشسته و با دهان کاملا باز به او می خندد. فیل گفت: «به نظرت خنده دار می آید؟ من چشمم را گم کرده ام و این موضوع برای تو خنده دار است؟» قورباغه گفت: «موضوع خنده دار کاری است که انجام می دهی؛ آرام بگیر، آن وقت بهتر خواهی دید!» فیل که کمی هم خجالت زده شده بود به توصیه ی قورباغه عمل کرد. آرام گرفت و دیگر خرطومش را در آب حرکت نداد. موج ها از بین رفتند و شن ها دوباره در قعر آب نشستند. آنگاه فیل چشم خود را در عمق رودخانه دید؛ با خرطومش آن را برداشت و دوباره در حدقه ی چشمش گذاشت و البته فراموش نکرد که از قورباغه تشکر کند. نتیجه اخلاقی: بعضی وقت ها برای به دست آوردن چیزی و یا رسیدن به مقصودی فقط باید کمی آرام گرفت. موج ها فرو خواهند نشست و زلالی آب خود را نشان خواهد داد. دست و پا زدن فقط شما را خسته تر و عصبی تر می کند؛ با اندکی صبر برخی از مشکلات خود به خود رفع می شوند. 🦋 @downloadamiran 🦋 🦋 @downloadamiran_r 🦋
عرب ها به عباس بن علی می‌گویند "کـــفیل" کفیل یعنی کسی که کفالت میکند، کنارت هست و کارت را درست می‌کند، دردهایت شکست هایت غم هایت را بسپار به " غیرت" عباس( ع) (ع) 🦋 @downloadamiran 🦋 🦋 @downloadamiran_r 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا