هدایت شده از دکتࢪ عاࢪفہدܣقانے|شاعࢪ𐚁🏴
چادر-عراقی بر سرَم دارم
با روسریِ سَبْکِ لبنانی
البته این را هم بگویم که
هرچه خریدم هست ایرانی
بین بد اندیشانِ شهرآشوب
در بی حیایی های نامحجوب،
رنگ جماعت نیستم...ای خوب!
رنگ تو هستم! خوب می دانی
من قرصِ ماهَ م را نمیخواهم
جز تو کسی دیوانه اش باشد
اصلا نباید اَبروانم هم
پیدا شود از زیر پیشانی
عاشق ترت هستم زمانیکه
حتی شده یک تار مویم را
که سرزده از روسری,...آرام،
با دستهای خود بپوشانی
تو ریش را با ریشه اش داری
هم ظاهر و هم باطنت ناب است
کم کم مرا با خود یکی کردی
ای عشقِ تدریجی و طولانی!
در این مسیرِ مشترک با هم
در زندگی با سبکِ اسلامی
مِهرِ شهادت،بُرده دل از ما
مُهرِ ولایت خورده، پیشانی!
ای سایه ات بر خانه چون خورشید!
ای باغبانِ سیب و توت و بِه!
در بوستان،این میوه های دل
باید رَود رو به فراوانی
هم رزقِ این دنیا،هم آن دنیاست
هم روشنیِ چشمهای ماست
سربازِ راهِ مهدیِ زهراست:
هر کودکت! ..._تا سر بچرخانی!_
جمعیتِ این خانه،بالا رفت
بالاتر از آن،روزی اش آمد!
با شُکرِ نعمت،نعمت افزون شد!
از آن مسیری که نمیدانی!
مثل مسیر اربعین شاید
روزی دهنده ،دستِ سقا شد!
باشد قرار جمعِ ما امسال،
در کربلا...با چشم بارانی!
#عارفه_دهقانی
#شعر #روز_شعر
#سبک_زندگی_اسلامی
┄┅─═◈═─┅┄𑁍┄┅─═◈═─┅┄𑁍
💌به کانال شعر+سبک زندگی اسلامی خانم دکتر دهقانی بپیوندید :
🪴✔️@dr_arefe_dehghani
ما که بدر و خیبر و حنین را درک نکردیم...
ما که #عاشورای ۶۱ را فقط در مقاتل خواندیم...
ما که از رنج مردان دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی و از گلوله باران در خیابان و از دخمه های ساواک،چیزی نمیدانیم...
ما که تابستان داغ ۶۰ خورشیدی، در کوران حوادث بهارستان و پاستور نبودیم!
ما که از روایت فتح مردان روزگار #خمینی چیزی جز مشتی #شعر و داستان نمیدانیم...
ما که مرصاد را ندیدیم
قصه پاوه واسلام آباد و... را هم فقط در فیلمها...
ما که سالها بعد ،در خانه نشسته بودیم آن روزی که ناگهان تمام دوربینهای خبری ،نگاههای آخر"حججی"را با آن لبهای ترک خورده و قامت استوار رسانه ای کردند...
ما همچنان چیزی نمیدیدیم و نمیفهمیدیم... و سرمان گرم بود با ورق زدن انواع اهانتها و تهمتها به آن مدافعان بی بدیل!!
تا اینکه سوز سرمای دی ۹۸ ناگهان وزید و تمام استخوان هایمان تیر کشیدند...
ما از دی ماه ۹۸،بود که ناگهان بزرگ شدیم...!
همه تاریخ را دیدیم ...
با درد خو گرفتیم
#داغ پشت داغ ...
از فردای #هفتم_اکتبر بود که نگاهمان هر روز بارانی شد با اشک مادران فرزند از دست داده و بچه یتیم های #غزه...
در بهت آخرین شب اردیبهشت بود که ابراهیم را هم میان باد و بوران گم کردیم...
از پیکر مرد رشید #دیپلماسی مان هم جز مشتی خاکستر برایمان نیاوردند ...
نفس هایمان هنوز جا نیامده بود که داغ مهمان کُشی آتش شد و به جانمان افتاد ...
اسماعیل را هم...!
آری هنوز آرام نشده بودیم که خبر آوردند...
خبری داغ از ویرانه های #بیروت ...
از زیر ۸۵ تن موشک بر روی قلب تپنده مقاومت ...!
ما ماندیم و آوار برداری از آن ۸۵ تن ناباوری!
از آن ۸۵ تن داغ!!
راستش را بخواهید بعد از این داغ ،حس میکنیم دیگر آن آدم سابق نخواهیم شد !
آنقدر بزرگ شده ایمکه دیگر هیچ مصیبتی یارای رویارویی با ما نیست!
آنقدر بزرگشده ایم که میتوانیم رسالتی به پهنای تاریخ را بر دوش بگیریم....
آری ما مانده ایم و تقاص تمام نفس های زکیه عالم!
ما مانده ایم و ...
راستی ناگهان چقدر قد کشیده ایم!!
✍️عاطفه خرّمی
┄┄┅═◈✧❁❀🥀❀❁✧◈═┅┄┄
☕️▣⃢🎤@dr_arefe_dehghani