1.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طبق روال بعد از نماز حاج آقا سوره فتح خوندن و همه از عمقِ جانشون دست به دعا زمزمه کردن ، عجیب بود بچه ها ساکت یه گوشه مسجد نشسته بودن و خبری از شیطنتها، شوخیها و خندههای همیشگیشون نبود؛ معلوم بود خبریه!
آروم رفتم پیششون و با خنده گفتم چه نقشه ای تو سرتونه ناقلاها امروز مسجد زیادی ساکته، نکنه عملیات جدیدی دارین؟
اشکِ چشم هایِ معصومشون بندِ دلمو پاره کرد، گفتن خاله جنگ خیلی ترسناکه !
فهمیدم طفلیها حسابی ترسیدن ، باید یه کاری میکردم .
گفتم به هیچی فکر نکنین بیاین که میخوام قصه بگم.
با اشتیاق نشستن و ماجرای غصب فلسطین رو با زبان کودکانه تعریف کردم و بعد، از عزت و اقتدار ایران براشون گفتم.
داستان که تموم شد ، ترس رفته بود و جای خودشو به شجاعت و امید داده بود.
بچه ها خودجوش فریاد میزدن مرگ بر اسرائیل ؛ مرگ بر صهیونیست.
گفتم بچه ها حالا موقع شکستِ دشمنه، روی دیوار نوشتم اسرائیل ، بچه ها به سرعت موشک کاغذی میساختن و به سمتش پرت میکردن ، شور عجیبی به پا بود، انگار موشکهای سجیل و خیبر از مسجد محله ما به قلب تلاویو و حیفا شلیک میشد ، اما این تمام ماجرا نبود ، بچه ها مدام میپرسیدند چگونه میتوانیم دانشمند هوافضا شویم و موشک بسازیم ؟
#روایت_فتح
#سربازِ_وطن
#ایرانِ_جان
#روشنا_خنداب
#روشنا
#حلقه_های_میانی_خاص_خواهران