eitaa logo
Dr.Mutter
42.7هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
741 ویدیو
2 فایل
مادر. دندانپزشک. ساکن آلمان. از واقعیات مینویسم... نشر مطالب فقط با ذکر منبع. راه ارتباطی: @dr_mutter ادمین به قدر امکان پاسخگو هست تبلیغات: https://eitaa.com/dr_mutter_werbung
مشاهده در ایتا
دانلود
یکم از خوبی های آلمان بگم؟؟ صرفه جویی در مصرف انرژی مخصوصا برق اینجا سالن انتظار مخصوص کودک یه مرکز بزرگ گوش و حلق و بینی است در شهر دوسلدورف آلمان!! یکی از شهر های گرون و سوپر لاکچری آلمان. حدود ۸ صبح هست ما به اتفاق دو خانواده دیگه و بچه هاشون تو این سالن منتظریم که نوبتمون بشه!! اما هیچ برقی روشن نیست و فضا از آنچه که در تصویر میبینید خیلی تاریک تر بود... شاید نیم ساعتی گذشته بود که یکی از والدین به خواست بچه اش یک دونه لامپ رو روشن کرد!!! خیلی وقت ها دلم میخواد از دفتر کار شفین مطب خودمون عکس بگیرم و براتون اینجا بگذارم اما خب شرایطش جور نشده. در تاریکی مطلق کار میکنه فقط با همون نور صفحه مانیتور !! کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
از یه صبح یخی سلام دمای هوا منفی نه درجه!! رسما همه چیز یخ زده...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیروز تو مطب دکتر که منتظر بودیم نوبتمون بشه، زهرایاس این کتاب رو آورد تا براش بخونیم، تو حال و حوصله کتاب خوندن نبودم، اما یه دفعه دیدیم به زبان فارسیه😍😍😍 قشنگ چشمام همینطور قلبی قلبی شد. باید غربت کشیده باشی تا قشنگی این لحظه رو درک کنی♥️♥️ کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
نیکو همون اول پرسید که آیا اجازه داره با من دست بده؟ منم گفتم به خاطر دلایل مذهبی اجازه ندارم. دادن این توضیح اینجا برعکس تصور خیلی مهمه، چون غالبا دست ندادن ما رو حمل بر بی احترامی به خودشون میکنن. دوباره نشستیم به صحبت. یکم از خودم توضیح دادم و اونم فقط گفت خوبه، عالیه و ... نیکو تا اون لحظه خنثی ترین و خوش خیم ترین آدمی بود که تو مطب دیده بودم. بالاخره نوبت به خداحافظی رسید... حال من همچنان داغون، تمام بدنم یخ کرده بود، استرس عجیبی داشتم و دلم میخواست فرار کنم دم در موقع خداحافظی میشائلا گفت حالا ما یه جلسه با شفین و نیکو میگذاریم و بهت خبر میدیم. تو دقیقا چجور حجابی برات قابل قبوله؟؟ حال حرف زدن نداشتم اما دیدم الان نمیشه همینجوری گذشت گفتم من حداقل پوشش سرم باید این ویژگی ها رو داشته باشه روش میتونم برای خوشایند شما یک کلاه جراحی هم بپوشم ادامه دادم ضمن اینکه من نمیتونم مثل شما تی شرت و شلوار بپوشم باید لباسم استین بلند باشه و قدشم بلند، مثل روپوش پزشکی. اینجا فقط تو بیمارستانها روپوش پوشیده میشه و در مطب رایج نیست اصلا. دستش رو گذاشت روی ران پاش و گفت قدش باید تا اینجا باشه؟؟ گفتم نه بلند تر دستش رو اورد یکم پایین تر گفت اینجا اکیه؟؟ دیدم موضوع شوخی بردار نیست نمیتونم الان چون حال ندارم یه چیزی بگم و بعدا یه چیز دیگه چشم هام رو بستم گفتم نه حداقل تا زانو باید باشه. گفت اکی ما همه رو صحبت میکنیم و بعد بهت خبر میدیم. خداحافظی گفتم و رسما از مطب فرار کردم یادمه یه مدت تو ماشین نشستم تا حالم جا بیاد و اصلا نمیتونستم رانندگی کنم... رسیدم خونه و کمک کارم رو مرخص کردم و بچه ها رو برداشتم رفتم بیرون حتی حال خونه موندن رو نداشتم رسیدیم مرکز خرید، پارک کردم و داشتم بچه ها رو پیاده میکردم که تلفنم زنگ خورد... کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
نام اثر: آیسبان( خیابانی از جنس یخ) فکر نکنید الان شهرداری وارد عمل میشه و شن پاشی و نمک پاشی میکنه، خیر!!! اینجا حتی وقتی برف سنگین بیاد هم پارو کردن یخ و برف پیاده رو به عهده خود مردمه!!!!! اهالی هر خونه یا ساختمون اداری باید پیاده رو جلوی ساختمونشون رو تمیز کنند. و اگر سهل انگاری کنن و خوب انجام ندن جریمه داره!!! اگر عابری بخوره زمین خسارت باید بپردازن و .... خلاصه که اینجا شهرداری اعتقادی به جمع آوری نداره. نه جمع آوری زباله نه برف😫😫 پینوشت: وقتی برف سنگین بیاد خیابونهای اصلی رو شهرداری تمیز میکنه. کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
تلفن رو که جواب دادم دیدم میشائلاست سریع بچه ها رو هل دادم تو ماشین و در رو بستم تا بتونم در سکوت صحبت کنم گفت ما جلسه مون رو برگزار کردیم و خیلی دوست داریم تو یه روز آزمایشی بیای. اینجا طبق روال رایج شما بعد از جلسه مصاحبه باید یک روز به صورت آزمایشی برید سر کار. هم شما کار و محیط رو ارزیابی کنید هم اونا شما رو... میشا گفت اون حجابی که دوست داری رو هم بموش تا ببینیم چه شکلیه دقیقا!! از استرس داشتم خفه میشدم، اینقدر زود اخه؟! بابا میگذاشتین دو روز بگذره حداقل!! صادقانه بگم نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت. من برای کاری درخواست داده بودم که تو دانشگاه تقریبا هیچی در موردش آموزش ندیده بودم و بعد از اون فقط دوره های خصوصی رو شرکت کرده بودم و خودم مطالعه کرده بودم... برای خود کار کلی استرس داشتم، علاوه بر اون اینکه بعد ۵ سال از فارغ التحصیلیم میخواستم برم سرکار خودش کلی استرس زا بود و حالا مسئله حجاب !!! ولی از یه طرف ته دلم بدم نمیومد که مجبورشون کنم به پذیرش حجاب خودم... خلاصه روزش رو هماهنگ کردیم و تلفن رو قطع کردم. تو همون هاگیر واگیر قرار بود برام از ایران مهمون هم بیاد... چند روز بعدش قرار بود پدر و مادر دکتر ارنست بیان پیشمون. آماده سازی خونه برای ورود مادر شوهری که فقط تو این ۹ سال یکبار اومده بودن خونمون خودش کار آسونی نبود، حالا مطب و آمادگی هاش و در کنار همه اینا درس خوندن. خلاصه کنم مهمونام اومدن،من روز آزمایشی رو رفتم و به لطف خدا همه چیز خوب پیش رفت و قرار شد که قرداد ببندیم. درست پارسال همین روزها بود!!! دو سه هفته مونده به شروع سال جدید. باید درخواست مجوز کار میدادم و به محض آماده شدنش میتونستم کارم رو شروع کنم... همزمان باید به کوب درس هم میخوندم و اطلاعاتم رو رفرش میکردم صبح ها معمولا ۴ یا ۵ بیدار میشدم و تا حدود ۸ که مهمونا و بچه ها بیدار بشن بکوب درس میخوندم. از اونطرف دوتا پروسه مهم رو باید همزمان پیگیری میکردم اول پروسه مهدکودک و پرستار بچه ها و دوم پروسه مجوز کار هر کدومش یه قصه مفصله شایدم یه غصه مفصل🤷🏻‍♀️ اگر فکر کردین قصه مشکلات حجاب من اینجا تموم شد و اینها من رو با این حجاب کامل پذیرفتن، سخت در اشتباهید😏 هنوز به ماجرا چوب خدا صدا نداره نرسیدیم😉 کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
خدایا بعد اون سرما و یخ و برف این آفتاب تیز چی میگه؟؟!! ترک میزنیم خب🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
هفته پیش به لنا همکار یونانیم که به تازگی اومده آلمان گفتم شنیدم یونان خیلی جای خوبیه برای سفر هم هواش خوبه هم خیلی ارزونیه به نسبت آلمان. گفت اره ولی خیلی مشکلات اداری و اقتصادی و فلان و بهمان داره همین دو سه روز پیش شوفاژ یه کلاس مدرسه ترکیده و یه دختر دوازده سال فوت کرده بعد از ابراز ناراحتی گفتم خب هرجایی یه سری خوبی داره یه سری بدی، طبیعیه دیگه گفت اره ولی ما تو یونان هر مشکلی که باشه میگیم بابا اینجا یونانه دیگه چه توقعی داری، اما من تا حالا ندیدم کسی تو آلمان اینجوری بگه. برعکس موقع مشکل همه میگن اینجا آلمانه، اینجوری نمیشه، سریع رفعش کنیم!!!!!!!! شما هم مثل من یاد کلی خاطرات مشابه افتادین؟؟ انتشار با شما، باشد که یاد بگیریم کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
آماده اید برای قسمت جدید ماجرای بازگشت به کار؟؟؟ یه قسمت طولانی که با نوشتن سطر به سطرش کلی خاطره سخت و شیرین برام زنده شد
خب رسیدیم به اونجا که من باید درخواست مجوز کار میدادم. من چون ایران درس خونده بودم، مدرکم اینجا مستقیم ارزشیابی و تایید نمیشد. برای اینکه مجوز فعلیم که موقت هست رو بگیرم باید یه سری دوره و امتحان می دادم که خب من چند سال پیش تمومشون کرده بودم. اینجا هم مثل ایران مدام قانونها عوض میشه زمان من اینطوری بود که اول از همه باید مدرک زبان ب ۲ یا س۱ و بعدش مدرک زبان تخصصی میگرفتیم بگذارید از تعریف کردن مصائب گرفتن مدرک زبان عمومی بگذرم. مثلا نگم براتون دوهفته مونده به زایمان از ۸ صبح رفتم سرجلسه امتحان تا ۴ بعد از ظهر تقریبا یک نفس یا از قبلترش که شش ماه تو بارداری هر روز تو پاییز و زمستون با یک بچه یک ساله ۶ ساعت میرفتم سر کلاس و بچه ام با پرستارش پایین تو خیابون تو هوای سرد و یخ می موند تا کلاس من تموم بشه( دوره س ۱) یا نگم صبح ها با ویار و تهوع و خستگی بارداری و بچه داری ساعت ۴ بیدار میشدم تا برسم درس بخونم و شب ها نشسته سر کتاب و دفتر خوابم میبرد بعد از اینکه مدرک عمومی رو گرفتین تازه اجازه دارین کلاس های آمادگی زبان تخصصی رو شرکت کنید. نگاه به اسمش نکنید که زبانه شما تو این آزمون سوالات علمی دندانپزشکی رو هم باید تو امتحان جواب بدین. کلاسی که من باید شرکت میکردم تو یه شهر و ایالت دیگه بود که ۷ ساعت با ما فاصله داشت. اون موقع ها دخترم نه ماهش بود😍 یه دوره ۴۰ روزه که هر روز از ۷ صبح تا ۴ بعد از ظهر کلاس داشتیم. تو شهر جدید خونه مبله اجاره کردم برای این مدت و هماهنگ کردم که یک پرستار بیاد تو محل کلاسم از دخترم مراقبت کنه. و اولش هرچقدر خانوادم گفتن که آدم بچه کوچک رو نمیگذاره پیش پرستار غریبه توجه نکردم دلم نمیخواست هیچ کس رو به زحمت بندازم اما درست چهار روز مونده به شروع دوره، دیدم دلم طاقت نمیاره و اونجا بود که پشیمون و نادم😉 زنگ زدم به مامانم و گفتم لطفا خودتون رو به من برسونید من نمی تونم حتی یه روز بچه رو بگذارم پیش پرستار. دیگه بماند چطور فوری فوتی کارشون رو کنسل کردن و خودشون رو از ایران به من رسوندن. از خود دوره و سختیها و استرس هاش بگذریم. از زندگی با یه بچه کوچک تو شهر شلوغ و پر دردسر کلن به دور از همسر بگذریم. از رفت و آمد سختم به کلاس، از گریه های هر روزه دخترم پشت سر من هم بگذریم اما از استرس امتحان و فشار درسی نمیشه گذشت. اساتیدمون میگفتن طبق آمار ۷۰ درصد شرکت کننده های این امتحان، می افتن😫😫 خیلی خلاصه بگم دوره تموم شد و وزارت بهداشت ایمیل زد و نوبت امتحان رو مشخص کرد. خوندم و خوندم و خوندم اما سخت بود، خیلی سخت از فارغ التحصیلیم چند سالی میگذشت و من این مدت کار نکرده بودم و خیلی از درس ها و نکات ریز رو فراموش کرده بودم. حالا باید همه رو اونم به آلمانی امتحان میدادم. تمام کتابهای خلاصه رو یک دور از اول خوندم اما دست تنها با یک بچه یکساله که فوق العاده بدخواب و شیطون بود کار خیلی سختی بود دوباره دو سه هفته مونده بود به امتحان دست به دامن مامانم شدم که خودتون رو به من برسونید... امتحان سه قسمت داره شفاهی، کتبی و عملی طور. قسمت سومش که عملیه دوتا پرفسور دندانپزشک میشینن روبه روت یک پزشک هم کنارت و چند تا عکس و کیس میدن بهت و میگن طرح درمان هات رو با چند و چوندش توضیح بده و تو رو سوال بارون میکنن تو این امتحان هم باید لغات و اصطلاحات علمی رو به زبان آلمانی بدونی، هم تمام اون اصطلاحات رو به زبان عامیانه آلمانی بدونی. تو یکی از قسمت ها یه دندانپزشک به عنوان یه بیمار عادی میاد رو به روت میشینه و میگه من فلان مشکل رو دارم و تو باید تمام سوالاتش رو جواب بدی و طرح درمان بدی بدون اینکه از اصطلاحات علمی استفاده کنی... خلاصه که امتحان عالمی داره برای خودش... امتحان رو خدا روشکر با نمره خوبی قبول شدم... دیگه من از مسائل و سختی های مالی این دوره ها چیزی نگفتم خودتون تصور کنید. این فقط بخش علمی اون دوران بود، سایر جوانب زندگی خانوادگی و بچه داری و اجتماعی هم با تمام مشکلاتش در جریان بود🤷🏻‍♀️🤷🏻‍♀️ کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
این امتحان ها رو من چند سال پیش تموم کرده بودم و حالا برای در خواست مجوز کار باید این مدارک رو به علاوه گواهی عدم سوپیشینه در آلمان و گواهی سلامت میفرستادم وزارت بهداشت مربوطه و منتظر مجوز میشدم.... خبر اومد از اقامتت مدت کمی مونده و ما نمیتونیم مجوز بدیم، برو اول اقامتت رو تمدید کن رفتم اداره مهاجرت گفت اعتبار پاسپورتت کمه برو سفارت ایران پاسپورتت رو تمدید کن رفتم سفارت ایران گفت خانوم برو دوماه دیگه بیا خلاصه که مصداق اون شعر شده بودم که دوتا خاتون رو دیدم یکیش به ماست داد یکیش به من.... همینجور پاس و پاسکاری بود که دیگه تو سفارت بریدم... بدجور هم بریدم... خدا خیرشون بده دیدن دیگه من تو حال خودم نیستم واقعا کاری که میخواستن دوماهه انجام بدن رو همون روز انجام دادن و تحویلم دادن♥️ تمام این مدت من تحت فشار زمانی بودم روزهای اخر سال بود و هر کدوم از این پروسه ها در حالت عادی حدود دوماه طول میکشید سر جمع میشد شش ماه و اینجوری من کارم رو از دست میدادم... اما به لطف خدا همه مدارک رو تو دوماه تونستم جمع کنم و بالاخره قرارداد کار رو امضا کردم کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
یکی از محاسن فعالیت تو فضای مجازی برای من کنار گذاشتن کمال طلبی بود. هر وقت میخوام پستی براتون بگذارم یه احساسی ته دلم میگه بی خیال هنوز خیلی جای کار داره. میشه بهتر نوشتش، قشنگ تر و جذاب تر داستان رو تعریف کرد یه دور دیگه باید خونده بشه و اشتباهات املاییش اصلاح بشه. تو گالری گوشیت و لپ تاپت بگرد چهارتا عکس ضمیمه اش کن... اما واقعیت اینه که من زمانش رو ندارم... اکثر مواقع تو ماشین پشت چراغ قرمز، تو تایم استراحت مطب، تو صف سوپر مارکت و ... دارم مطالب رو مینویسم یعنی یا باید کلا بی خیال کانال و صفحه ام بشم یا در همین حد که می تونم براتون بنویسم خلاصه دم همتون گرم که اشکالات رو نادیده میگیرید و با باز برخوردهایی که برام میفرستین بهم انرژی و انگیزه میدین. بعد از اینستا کار تو ایتا واقعا سخته، چون عادت کردی که مخاطبت مدام با لایک و کامنت باهات در ارتباط باشه. درسته که من این کانال رو فقط و فقط به نیت گفتن حقایقی از غرب و از بین بردن تصورات غیر واقعی و رویایی از اروپا ایجاد کردم و سودی ازش نمیبرم اما خوندن پیام ها و نظراتتون هم بهم انرژی میده هم ایده🌺🌺 حتی اگر نرسم همه رو جواب بدم متشکرم که همراه من هستین راه ارتباطی ما @dr_mutter
همزمان با پروسه مجوز درگیر پیدا کردن مهدکودک و پرستار هم بودم، مهمون از ایران هم داشتم نمی دونم از پیدا کردن مهد کودک بگم یا نه؟ امیدوارم حوصله اش رو داشته باشید برای مهد کودک از سال قبل تو سامانه مربوطه ثبت نام کرده بودم اما هنوز نوبت ما نشده بود، جای خالی هیچی نبود... آلمان اینجوریه که شما بین یک تا سه سال باید منتظر بمونید تا جا خالی بشه برای مهد کودک سیستمش خیلی پیچیده و عجیبه. گزینه های مختلفی از مهد و پرستار وجود داره و با ایران خیلی فرق داره دلیلش هم واضحه. اینجا همه افراد باید کار کنن تا از پس مخارج زندگی بر بیان. غیر از اون که خیلی از خانوم ها تنها زندگی میکنن یا ازدواج رسمی نکردن پس مخارجشون با خودشونه. حتی تو ازدواج رسمی هم غالبا هر دو نفر کار میکنن به خاطر گرونی بچه ها معمولا از ۱۸ سالگی از خانواده جدا میشن و با پارتنرشون خونه میگیرن پس باید کار کنن خلاصه که تقاضا برای مهدکودک در آلمان خیلی بالاست و یکی از مشکلات مهم همیشگی در کل آلمان همینه میدونم کلی سوال در مورد هزینه ها، دولتی و خصوصی بودن و غیره دارین. ان شالله بعدا بهش می پردازم. خب طبق قانون من میتونستم برای ۳ تا مهدکودک درخواست بدم و اونا شرایط رو بررسی میکردن و به ما جواب میدادن. معلوم نبود که جواب مثبت بگیریم،اگر هم میگرفتیم از ۸ ماه دیگه تازه بهمون جا میدادن. یادتون نره که ما برای کار من از شرق آلمان اومده بودیم غرب پس تو این شهر جدید بودیم و هیچ دوست و پرستاری نمیشناختیم. به هر راهی که فکر کنید فکر کردیم، حتی اینکه یکی رو بیاریم تو خونمون بمونه و از بچه ها مراقبت کنه اینکه پرستار بیاریم از شهر دیگه و براش اینجا خونه بگیریم یه روز تو یه کافه در حال درس خوندن بودم که یک پیرزن آلمانی سر صحبت رو با هام باز کرد( پیرزن های آلمانی خیلی معروفند به فضولی🤣) مشکلم رو بهش گفتم، گفت دختر تو چه دل گنده ای، داری میری سرکار هنوز پرستار نداری؟؟ حیفه ها کارت رو از دست میدی. کار خوب پیدا کردن اینجا راحت نیست. بدو برو تو روزنامه آگهی بده. و من حتی این راه رو هم بررسی کردم. یکی از گزینه هایی که اینجا هست اینه که پیرزن یا پیر مردها حتی از بچه ها مراقبت میکنن. بهش هم میگن پدربزرگ یا مادر بزرگ😍. کمک خرجی میشه اینطوری براشون، چون حقوق بازنشستگی اوضاعش خوب نیست خیلی. یادم میاد یه بار داشتیم با مهمونامون میرفتیم سفر که یه پرستار زنگ زد بهمون . زدیم کنار تو اتوبان از ماشین پیاده شدیم که سر و صدای بچه ها نباشه و نیم ساعت من و همسرم تو برف بیرون ایستادیم و باهاش حرف زدیم. یکی دوبار کارمون تا نزدیک های درست شدن رفت و اما نشد. همزمان مهدکودک های شهرهای اطراف رو چک میکردیم تا اگر خالی بود بچه ها رو ببریم اونجا اما نبود... این وسط مسئول اداره بچه های یکی از شهر ها بهمون گفت برید شکایت کنید قانونا شما این حق رو دارید که بهتون جای خالی تو مهد بدن. گفتیم خب جای خالی وقتی نیست شکایت به چه دردمون میخوره؟ گفت وقتی شما به خاطر نبودن جای خالی تو مهد نتونید برین سرکار، اداره مهدکودک ها مجبور میشه حقوق سرکارتون رو بهتون بده... وارد این پروسه شدیم، راست میگفت قانونش وجود داشت اما اینقدر تبصره و ماده داشت که عملا هیچ چیزی از توش در نیومد جز اینکه خرج یه وکیل رو هم گذاشت رو دست ما آلمان قانونهای جذاب زیاد داره ولی توش که میری، پای کار که میرسی میبینی ای بابا دستت به هیچی نمیرسه این وسط یادتون نره آلمان صنعتی ترین کشور اروپاست، قوی ترین اقتصاد رو در اروپا داره و وضعیت کاریش از همه کشورهای اروپایی در کل یه سر و گردن بالاتره ما تو همه این گشتن ها یک شایدم دوتا دغدغه دیگه هم داشتیم اینکه ما به خواست خودمون تا اون موقع با بچه ها فقط فارسی صحبت کرده بودیم و اونا زبان آلمانی بلد نبودن دلیلشم این بود که دکتر ارنست معتقد بودن بچه از طریق زبان مادریش فرهنگ و دین رو دریافت میکنه پس باید فارسی زبان اول بچه ها بمونه حتما!! و مشکل دوم، مهمترین مشکل و مسئله دائمی ما، مسائل دینی بود. خدایا بچه هایی که زبان بلد نیستن رو پیش کی بگذارم که خاطرم جمع باشه از حلال و حرام خوراکشون... پیش کی بگذارم که حواسش به جزئیات نجس و پاکی باشه. دوباره بریده بودم اینبار دیگه دست به دامن مامانم هم نمیتونستم بشم چون ویزاشون تموم شده بود. اون روزها دکتر ارنست مرخصی داشتن صبح ها با هم از خونه میزدیم بیرون و به تک تک مهدکودک ها و خانه های کودک سر میزدیم بلکه فرجی بشه و شد... به واسطه یکی از معلم های یک خانه کودک معرفی شدیم به یک پرستار دیگه زنگ زدم و باهاش قرار گذاشتم که ببینمش. و چقدر قیافه های ما دیدنی بود وقتی با پرستار جدید رو به رو شدیم اون یک خانوم محجبه بود😍😭😭 کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
یه تعدادیشون هم از سرما پناه آوردن به راه آهن... چندین گروه همین شکلی تو راه آهن بودن که دیگه نمیشد عکس گرفت... کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef