کدام دیده ی بد در کمین این باغ است؟
که بینسیم، گل از شاخسار میریزد
#صائب_تبریزی
💠 @e_adab 💠
دشت در دامان سبزت رنگ و رویش رفته است
گل ز هجران تو دیگر عطر و بویش رفته است
رسم مسلخ خانه ی چشم تو عاشق کشتن است
سر به روی سینه آمد هرکه سویش رفته است
نیست تمثیلی که در وصف تو گویم وین عجب
در قیاست ماه تابان آبرویش رفته است
حرفهایش بس که بیراه است نیشم می زنند
خار انگار در میان خلق و خویش رفته است
ما که از درماندگی در خویشتن پژمرده ایم
خوش بحال پای بیماری که کویش رفته است
با خودم گفتم که از سر یاد او بیرون کنم
باز شعرم بی هوا تا گفت و گویش رفته است...
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
با دلم با دلِ تو
پایِ بر سینه ی این راه زدیم
پای کوبان، دست در دست، گذر می کردیم
گویی اما تهِ این راهِ دراز
دزدِ شبگیرِ جنون منتظر است
من و عشق و تو و، این راهِ دراز
همه روز و همه شب
در پیِ یافتن سایه درختی ، آبی_
در سکوتِ غمِ تنهاییِ خویش
بینِ هر ثانیه را،
لا به لای سخن و قافیه را می گشتیم
در غم عشق تو مُردم اما
این صدای ضربان و تپش قلب ره عشق هنوز
از قدمهای بلند من و توست
دل من با دل تو
دوش بر دوشِ هم از حادثه ها می گذریم
می نشینیم به کنجی ، در این بادیه ی عشق و جنون
و نهال دلمان
که به هم کاشته بودیم از عشق
همه عشق و همه عشق
دور از غارتِ بادِ سحری
با دو چشم تَرمان جان گیرد
آری، آری،
دل من با دل تو
می رسم من به تو یک روز، اما
گفتنش دشوار است_
که کجا ؟
کِی ؟
به چه اندیشه ؟ ولی
من به دیوار سرای دل و ذهن
نقشی از حرف بزرگی دارم
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
شاعر/ هوشنگ ابتهاج.
🌸🌸🌸
💠 @e_adab 💠