❣ #سلام_امام_زمانم❣
آمدنت زیباتر از بارش باران
نیاز تشنگان است
به وسعت همه انسانـها
شکوفه های باغ امید دستانمان را
پر از گلبرگهای سپید اشتیاق کرده اند
تا که شایـد نام عزیز تو
در واژه واژه ی این طلب
امیدی باشد به صبر
صبری که خواندن دعای عهد
بر دل هر منتظری می نشاند
و دعای #اللهمعجللولیكالفرج
را در قنوتمان جاری می کند
💠 @e_adab 💠
یک لحظه تو را دیدم و دینم به فنا رفت
آنقدر ، که داری به خداوند ، شباهت
دلبسته به تو ، شهری و من ، یک نفرم آه
یک سوزنم و گُم شده در ، موی سیاهَت
#سعید_شیروانی
💠 @e_adab 💠
نه عاشق باران
نه برف
عاشق کوه باش
« کوه ها ماندن را بلدند »
#سیدحافظ_خلیفه_سلطانی
💠 @e_adab 💠
آدمیزادست و #عشق و دل به هر کاری زدن
آدمست و سیب خوردن آدمست و اشتباه
سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند:
"دانهی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"
#حامد_عسگری
💠 @e_adab 💠
گفتی که برو حضرت آقا! شدنی نیست
پس حاصل جمع من و تو ما شدنی نیست
در سینه ی من عشق گذاری شده گویا
بمبی ست در این سینه که خنثى شدنی نیست
#حسین_مهمان_پرست
💠 @e_adab 💠
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی
#علیرضا_بدیع
💠 @e_adab 💠
خانهام را خراب میخواهی؟...دست در دستِ دیگری برگرد
دست در دستِ دیگری برگرد...خانهام را خراب خواهی کرد
#علیرضا_آذر
💠 @e_adab 💠
مروح کن دل و جان را، دل تنگ پريشان را
گلستان ساز زندان را، براين ارواح زندانی
#امیر_بی_گزند
#مولانا
💠 @e_adab 💠
#برو کشکتو بساب
میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.
شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای میخرد شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب.»
💠 @e_adab 💠