لطفی کن و در خلوتِ محزونِ من
ای دوست! آرام و قرارِ دلِ دیوانهٔ من باش!
#مهدی_اخوان_ثالث
💠 @e_adab 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از عشق، از جدایی چیزی سرم نمیشد
مىگفت ماندنى نيست من باورم نمىشد
تا صبح گریه کردم دریاچه شد اتاقم
سدی حریف سیل چشم ترم نمیشد
یک در میان ما بود، یک در به نام قلبم
میخواستم که از آن در بگذرم نمیشد
من سنگ بودم او رود، او شعله بود و من دود
باید که میگذشتم، چون لاجرم نمیشد
شاید که دور باشم از او صبور باشم
هم در شکنجه باشم هم محترم، نمیشد
#سید_تقی_سیدی
#شعر
💠 @e_adab 💠
آسمان فرصت پرواز بلندی است ولی
قصه این است چه اندازه کبوتر باشی
#فریدون_مشیری
💠 @e_adab 💠
🌾- کمترین فاصله ها :
از دشمنی تا دوستی، یک " لبخند "
از توقف تا پیشرفت، یک " حرکت "
از عداوت تا صمیمیت، یک " گذشت "
از شکست تا پیروزی، یک " شهامت "
از عقبگرد تا جهش، یک " جرات "
از نفرت تا علاقه، یک " محبت "
از صلح تا جنگ، یک " جرقه "
از آزادی تا زندان، یک " غفلت "
و از جدایی تا پیوند، یک " قدم " است
#دلنوشته
💠 @e_adab 💠
بوی بهشت میشِنوم از صدای تو
نازکتر از گل است، گلِ گونههای تو
ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من
ای بوی هرچه گل، نفس آشنای تو
ای صورت تو آیه و آیینۀ خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو
صد کهکشانْ ستاره و هفت آسمانْ حریر
آوردهام که فرش کنم زیر پای تو
چیزی عزیز تر ز تمام دلم نبود
ای پارۀ دلم٬ که بریزم به پای تو
امروز تکیهگاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگیام شانههای تو
در خاک هم دلم به هوای تو میتپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو
#شعر
💠 @e_adab 💠
آسیابانی پیر در دهی دور افتاده زندگی میکرد .
هرکسی گندمی را نزد او برای آرد کردن میبرد، علاوه بر دستمزد، پیمانه ای از آن را برای خود برمیداشت، مردم ده با اینکه دزدی آشکار وی را میدیدند، چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چارهای نداشتند و فقط نفرینش میکردند.
پس از چند سال آسیابان پیر، مُرد و آسیاب به پسرانش رسید. شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: چاره ای بیاندیشید که به سبب دزدی گندم های مردم از نفرین آنها در عذابم...
پسران هریک راهکار ارائه نمود. پسر کوچکتر پیشنهاد داد زین پس با مردم منصفانه رفتار کرده و تنها دستمزد میگیریم ؛ پسر بزرگتر گفت: اگر ما چنین کنیم، مردم چون انصاف ما را ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود. "بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه از او برداریم. با این کار مردم به پدر درود میفرستند و میگویند، خدا آسیابان پیر را بیامرزد او با انصافتر از پسرانش بود."
چنین کردند و همان شد که پسر بزرگتر گفته بود. مردم پدر ایشان را دعا کرده و پدر از عذاب نجات یافت و این وصیت گهر بار نسل به نسل میان نوادگان آسیابان منتقل شد و به نسل ما رسید!
#حکایت
💠 @e_adab 💠