دامن ز تماشای جهان چیده گذشتیم
چون باد ازین باغِ خزاندیده گذشتیم
رفتیم به گل چیدن و از نالهی بلبل
از خیر گل چیده و ناچیده گذشتیم
گامی ننهادیم که عیبی نگرفتند
از همرهی مردم سنجیده گذشتیم
بس پند که ناصح ز ره لطف به ما داد
ما گوش گران کرده و نشنیده گذشتیم
ما غنچهی بیطالع ایامِ خزانیم
از شاخه دمیدیم و نخندیده گذشتیم
از طعنهی بیحاصلی از بس که خمیدیم
چون بید سرافکنده و رنجیده گذشتیم
معلوم نشد هیچ ازین هستی موهوم
بیخواست رسیدیم و نفهمیده گذشتیم
از فکر به مضمون قضا ره نتوان برد
ما از سر این معنی پیچیده گذشتیم
از هیچکسی، در دل کس جای نکردیم
در یاد نماندیم چو از دیده گذشتیم
#محمد_قهرمان
#شعر
💠 @e_adab 💠
هدایت شده از مخزن هامون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از طریق المهدی
📣 اطلاعیه| #طریق_المهدی🚩
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
▫️ با نزدیک شدن به چهلمین روز شهادت مجاهد کبیر و پرچمدار مقاومت سید حسن نصرالله رحمت الله علیه (مطیع محض ولایت فقیه) همقدم می شویم در طریق المهدی برای تجدید پیمان با ولایت و امامت
🔻مقام معظم رهبری:
سیّد مقاومت، یک شخص نبود، یک راه و یک مکتب بود، و این راه همچنان ادامه خواهد یافت.
خون شهید سید عباس موسوی بر زمین نماند، خون شهید سید حسن هم بر زمین نخواهد ماند.
📌خادمین عزیز در مواکب آماده جمع آوری کمک های نقدی و غیر نقدی شما مردممومن، برای جنگزدگان لبنان و فلسطین هستند.
🗓 سه شنبه: ۱۵ آبان ۱۴۰۳
⏱ آغاز پیاده روی: ساعت ۱۶
🚏مکان: بلوار پیامبر اعظم شهر مقدس قم
( از عمود ۱۲ تا مسجد مقدس جمکران )
🤝مشارکت در هزینه های برنامه طریق المهدی شامل هزینه های آب، فضاسازی، سیستم صوت و ... تمام مسیر:👈
💳|
5892 1070 4515 1308روی شماره بزنید کپی میشود. 🇱🇧🇵🇸🇮🇷تا جان در بدن داریم؛ هستیم بر آن عهد که بستیم✊ 🔳 ضمناً جهت راه اندازی موکب به صورت خانوادگی و یا گروهی به @poshtibani پیام دهید. #راه_نصرالله #لبنان ✨طراح: برادر جمال فلاح 👈 قرار عاشقان بقیة الله الاعظم، سهشنبه ها عصر، بلوار پیامبراعظم قم @tariq_almahdi
#نجات_عشق❤️
روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشـــق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود.
وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:« آیا می توانم با تو همسفر شوم؟»
ثروت گفت:« نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.»
پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست.
غرور گفت:« نه، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.»
غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت:« اجازه بده تا من باتو بیایم.»
غم با صدای حزن آلود گفت:« آه، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم.»
عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آن قدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید.
آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت:« بیا عشق، من تو را خواهم برد.»
عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.
عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود، رفت و از او پرسید: « آن پیرمرد که بود؟»
علم پاسخ داد: « زمان»
عشق با تعجب گفت:« زمان؟! اما او چرا به من کمک کرد؟»
علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: « زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.»
#حکایت
💠 @e_adab 💠
هم در هوای ابری آبان دلم گرفت
هم در سکوت سردِ زمستان دلم گرفت
هرجا که عاشقی به مراد دلش رسید
هرجا گرفت نم نمِ باران...دلم گرفت
با خنده گفتمش: به سلامت...سفر بخیر...
وقتی که رفت، از تو چه پنهان...دلم گرفت
بیرون زدم ز خانه که حالم عوض شود
از بس شلوغ بود خیابان دلم گرفت
امروز جمعه نیست، ولی با نبودنت
مانند عصر جمعه ی تهران دلم گرفت
#مجید_ترکابادی
💠 @e_adab 💠