تو منطقه خانطومان سجاد رو با تیر زدند و وقتی بهش رسیدیم خون زیادی ازش رفته بود
به سختی گفت کمکم کنید روی زانوهام بشینم، بهش گفتم برا چی ، خون زیادی ازت رفته
گفت: آخه #ارباب اومده ، می خوام بهش سلام بدم
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله
#شهید_سجاد_عفتی🌷
ولادت : ۶۴/۴/۳۰ - رامسر
شهادت : ۹۴/۹/۲۹ - خانطومان سوریه
@ebrahiimhadi74
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل..
کم آوردم...
گذشتم...
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم.
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
#شهدا
گاهی،نگاهی...
🌹سلام برابراهیم 🌹👇👌
@ebrahiimhadi74
🖤 هنوز تصویر آخرین سخنرانی سید مقاومت در ذهنم حک شدست؛ انفجار پیجرها و اوج نبردها در #حصر شدید، #تنهایی آقا امیرالمومنین علیهالسلام را بعد از #فراق پیامبر اکرم صلواتاللهعلیه و حضرت زهرا سلاماللهعلیها برایم تداعی میکرد. که به راستی فُزتُ و ربالکعبه!
❤️ سید عزیز ما...
✍ ما تازه تو را به دست آوردهایم.
💔 تویی که تازه دستت بازتر و سرانگشتانت گرهگشاتر از روزهای زمینیات شده؛ روزهایی که میان اهل زمین بودی و به آسمانها متصل...
❤️🔥 تویی که یک جهان با خطابههای پُرحکمت علوی و فریادهای حماسیِ زینبیات میشناسدت. خطابههایی پُرهیمنه که موجب هزیمت دشمن بود و صلابت دوست. در میانهی بیان حماسی و پُرجوش و خروشت، وقتی به حضرت #ارباب میرسیدی، مشهود بود لرزهی صدایت و تپش قلب رئوفت. و چه پُرتکرار نوای پُرطنین ما تَرَکناکَ یابن الحسینِ تو، هربار که #روضه سیدالشهدا را میشنوم در قلعهی قلبم میپیچد.
❤️ سید عزیز ما...
💔 در آن انفجار مهیب که تا ابد گواه بر عجز #صهیون است، شیشه عطر عمرت شکست و بیش از همیشه شمیمش، دلها را شیدا و مدهوش کرده. تو تازه منتشر شدهای و چند نسل بعد از آن روز واقعه، با #عهد با تو قد میکشند؛ چنانکه این روزها زمزمهشان این است: #انا_علی_العهد
🍃🌱↷
『@ebrahiimhadi74