چند #خاطره از از #شهید_مدافع_حرم
حاج مسعود عسگری
🌷⚜یه روز با مسعود در مورد گناه کردن افراد و مکروه بودن یا یه سری کارا که وجهه اونا تو جامعه خوب نیست صحبت میکردیم.
مسعود می گفت:
ما نباید به گناه نزدیک بشیم و باید برای خودمون ترمز بذاریم.
اگه بگیم فلان کار که به گناه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله ای نداریم.
پس باید برای خودمون چند تا ترمز و عقب گرد موقع نزدیک شدن به گناه بذاریم تا به راحتی مرتکب گناه نشیم....
⚜🌷 وقتی میخواستند به جبهه اعزام شوند مادرشان اعتراض کردند که:
«شما زن و بچه داری...»
شهید عسکری میگوید:
«قضیه مثل آن کسی است که دید کسی گریه میکند. علت را پرسید. گفت گرسنهام، نان میخواهم. آن شخص در جواب گفت نان که نمیدهم، ولی هر چه بخواهی با تو گریه میکنم».
بعد فرمودند:
«حالا ما هم مثل آن شخص، حاضریم همیشه برای امام حسین(ع) گریه کنیم، ولی یاریاش نکنیم...»
گفتم: «شما زن و بچه دارید. بگذارید برادر به جای شما بروند».
گفتند: «مگر به جای آدم زنده کسی میتواند نماز بخواند؟! هر کسی خودش مسئولیت دارد.»
@ebrahiimhadi74 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
#خاطره
💠 🌺 🔸 دفاع مقدس
توي بحبوحه عمليات يك دفعه تيربار ژ-3 از كار افتاد. گفتيم: «چي شد؟» پسر گفت: «شليك نميكنه نميدونم چرا؟» وارسي كرديم ديديم تيربار سالم است. يك دفعه ديديم انگشت سبابه پسر قطع شده. تير خورده بود و نفهميده بود. با انگشت ديگرش شروع كرد.
بعد از عمليات ناراحت بود. با انگشت باندپيچي شده. خواستيم دلداري بدهيم. گفتيم: «بابا بچهها شهيد ميشن. يك بند انگشت كه اين حرفها رو نداره!» گفت: «ناراحت انگشتم نيستم. آخه ديگه نميشه راحت تيراندازي كرد. ناراحت اونم.»
@ebrahiimhadi74 🍃 🌸
#شهدا
💌 بعضی از #شهدا رو خدا زیر خاکی نگه داشته،
روز قیامت #رونمایی میکنه!
روز #قیامت!!!🍂
بکشی تو نمیتونی #خاطره شونو دربیاری!
بکشی #سیره زندگیشونو تو نمیتونی بفهمی!
بکشی اسم و #رسمشونم نمیتونی یادبگیری!
تو کوه ها
لا برف ها
بین رمل ها
لای اعماق آب های #اروند،
خدا خوابونده روز قیامت رو نمایی میکنه...🍃
ما هنوز #مست_شهدا نشدیم!😔
مگه برای کسی پرده #روز_عاشورا کنار رفته؟
پرده کنار نرفته اینجوری خودتو داری میکشی برای امام حسین،
پرده کنار بره که دیگه این آدم نیستی
برای بعضیاش رفت کنار آشیخ جعفر مجتهدی
دیگه زندگی نمیتونه بکنه که...💔
#حاج_حسین_یکتا
@ebrahiimhadi74
🔸 " در محضـــر شهیـــــد "...
#یه_روزمردم_دسته_دسته_میرن_زیارت
✍ابراهیم #کتابچه دعا را باز ڪرد و به همراه بچهها #زیارت_عاشـورا خواندیم.
🍁بعد از آن در حالی ڪه با #حســـرت به #منـاطق تحت نفــوذ دشــمن نگاه میڪـردم، گفتم:
🍁ابـــرام جـون این #جـــاده رو ببین ڪـه به ســــمت #مرز میره. ببین چــــقدر راحــت عراقــیها توے اون تــردد میڪنن.
🍁بعد با حســـــرت گفتــــم:
🍁یعنی #میشه یه روزے مـردم ما راحـــت از این جادهها رد بشــــن و به شـــهرهاے خودشون برن.
🍁ابـــراهیم ڪه انگـــــار #حواســـش به
حـرفهاے من نبــــود و با #نــــگاهش
داشـــت #دوردســــتها رو میدیــــد،
لبخندے زد و گفت:
🍁چی میگی! #یه_روز_میاد ڪه از همین جــــاده #مردم خودمـــون دسته دسته میرن #ڪـربلا رو زیـــــارت میڪنن.
🍁در مســیر برگشت از بچهها پرسیدم:
اسم اون پاسگاه مرزی رو میدونین؟
🍁یڪی از بچهها گفت : #مرز_خســـروی.
🍁#بیست سال بعد به #سمت کربلا میرفتیم. نگاهم به همان ارتفاعی افتاد که ابراهیم بر فراز آن زیارت عاشــــورا خوانده بود.
🍁گوئی ابراهیم را میدیدم که ما را #بدرقه میکرد. آن ارتفاع درست روبروی منطقه مـرزی خســـــروے قرار داشــــت.
آن روز #اتوبوسها از همان جاده به سمت مرز در حرکت بودند و از همان جاده #دستهدسته مـردم ما به زیـــــارت #ڪــــربلا میرفتند.
#شهید_ابراهیم_هادی 🕊
#علمدار_کمیل🚩
#سلام_بر_ابراهیم
#خاطره
🦋🍃🦋 @ebrahiimhadi74
#کلام_شهید
💢مهم نیست که آدم مسؤلیت داشته باشد یا نداشته باشد، مهم این است که اگر امام زمان (عج) بیاید در جایگاه میدان صبحگاه بایستد و بخواهد نیروها را ورچین کند، آن قدر توانمندی و اخلاص داشته باشیم که امام ما را انتخاب کند، مگر امام زمان (عج) به این جایگاه و مسؤلیت آدم ها نگاه می کند؟!!
#شهیدمدافع_حرم_محمود_رادمهر
#خاطره
🍃
🌸🍃 @ebrahiimhadi74
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵
*دوستی بامحمد تقی*
موضوع:شهدائی
💠وقتی جذب #سپاه شدم اولین دوستی که پیدا کردم #آقامحمدتقی بود. خاطره ای که می خوام بگم مربوط میشه به دوران #مجردی آقا محمدتقی
🔰یه بار پام👣 شکست و رفتیم پام رو #گچ گرفتیم زنگ زدم📞 به آقا محمد تقی؛ گفتم: من #درمانگاه ولیعصر هستم شما با سرویس🚙 جلو درمانگاه بایستید تا من سوار بشم و #آژانس نگیرم❌
🔰گفت: باشه، اومد منو #کول کرد، وسط خیابون واسه اینکه سر به سرم بزاره ، بلند "لا اله الا الله" میگفت😅 به خانومم زنگ زدم گفتم: ناهار🍲 چی داریم؟ گفت: #ناهار ماهی🐟 و برنج درست کردم و روی اجاقه، رسیدین گرمش کنید♨️ و #بخورین
🔰به #نکا رسیدیم آژانس🚕 گرفتم و به محمدتقی گفتم من که نمیتونم تنهایی برم🚷 بیا بریم خونه ما ناهار #باهم باشیم محمد تقی قبول نکرد و به اصرار زیاد بالاخره سوار آژانس شد، دم در خونه که رسیدیم🏡 بهش گفتم: تا دم #پله ها منو ببر، من نمیتونم برم باز منو کول کرد تا پله و بالاخره به هر ترفندی بود😉 بردمش #داخل خونه
🔰بهش گفتم تا من لباسام👖 رو عوض می کنم تو غذای روی #اجاق رو گرم کن و سفره رو پهن کن ۵ دقیقه ای⏰ کارم طول کشید. وقتی روبروی آقا محمد تقی رسیدم دیدم #اسکلت ماهی رو بلند کرد و با خنده بهم گفت: این ماهی که تنش چیزی نداره 😂
🔰کلی با هم خندیدیم. بهش گفتم از #نمی_خورم نمی خورم ها باید ترسید.
خواستم #خاطره ای گفته باشم تا #شوخی های دوستانه بین آقا محمدتقی و دوستانش👥 را هم به تصویر کشیده باشم صمیمیت و مهربانی💞 آقا محمد تقی به گونهای بود که در کنارش احساس آرامش و راحتی😌 می کردیم.
راوی: آقای محمدعلی هادیان
#شهید_محمدتقی_سالخورده
.•°°•.💞.•°°•.
❤ 💙
`•.¸ ༄༅ @ebrahiimhadi74
°•.¸¸.•
زندگی دفتری از #خاطره هاست...
یک نفر همدم خوشبختی ها❤️
یک نفر همسفر سختی هاست....🍂
چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد...🍁
ما همه همسفر و #رهگذریم
آنچه،باقیست
فقط #خوبی_ها ست
#حتی_اگه_همه_بد_شدن
#تو_خوب_بودن_رو_فراموش_نکن
@ebrahiimhadi74
شهید به اون آخوندها سلام هم نکرد 👇
یک روز با هم از کوچه بیرون آمدیم. چند روحانی با ظاهری زیبا و آراسته به سمت ما میآمدند. با شناختی که از ابراهیم داشتم گفتم: حتما حسابی آنها را تحویل میگیرد. اما برعکس به آنها سلام هم نکرد!
با تعجب نگاهش کردم. خودش فهمید و گفت: «اینها آخوندهای ولایی هستند. کاری با این جماعت نداریم.»
گفتم: ولایی؟!
گفت: «یعنی به جز ولایت اهل بیت، چیز دیگری را قبول ندارند. نه ولایت فقیه. نه انقلاب و نه حضور در جبهه و... فقط دم از ولایت مولا میزنند. چند سری با اینها صبحت کردم ولی بیفایده بود. فقط کار خودشان را قبول دارند.»
بعد ادامه داد: «خطر اینها برای اسلام و انقلاب کم نیست. مثل خوارج که در بدنه حکومت مولا بودند. اما...»
🌹 شهید ابراهیم هادی
🏷 #خاطره
📗 سلام بر ابراهیم، ج2، ص138
🍃 @ebrahiimhadi74
#خاطــره🎞
|همرزمشہید|
شبورودبه بوڪمال بود.تمـام گردان داشـت وارد شـهر میشد.
برخـی از مـردم هنوز تو شـهر بودند..
ماگـروهموشـڪے بودیـم،بایـد جـاهاے خاص مستقر میـشدیم..چنـد دقـیقه اے رفتـیم بـالاے یـه خـونه و مراقـب اطراف بـودیم
یه پیرمـرد به هـمراه ۳ بچه که از سه چهار سـاله تا ده یازده سـاله با لـباس هاے پاره پوره و قـیافه هاے حـموم نرفته جـلوے ساختمان نشسته بودند ڪه ما بدونیم اونـجا خانواده زنـدگے میکنه..
مـاایرانے ها هـم ڪه عاشق بچه ڪوچولو،خواسـتیم یڪم بچـه هارو نوازش ڪنـیم..فڪرشرو بڪن بچه اے ڪه تمام عـمرش داعـشے دیـده،حالا با دیدن ماڪه لبـاس نـظامے پوشیدیم قطعا میـترسه.
لـباس مـنم طرحـش مثل لبـاس داعـشیا بود،موقعے ڪه رفتیـم نزدیڪشون،اون بچـه ڪوچیڪ ترسیـد و چنـد قدم عقب رفـت مـاهم ڪه دیگه ڪاریش نداشتیم
موقـع بیرون اومـدن از خـونه،نتونستم جلوے خودمو بگـیرم بچه هارو بغل کردم و بوسـیدمشون #عـارف رفت از تو مـاشـین باقـلوا آورد و به بـچه ها تعارف ڪرد..
باقـی بچه هـاے تیـم اومدند و اون بچه ها رو ڪمے نوازش ڪردند و باهـاشون دست دادند..
#بابڪ رانـنده ما بـود.سوییچ رو بـهش دادم
گفتم بشـین بریم..گفـتحوصله ندارم خودت بشین.نشسـتم تو ماشـین و همین ڪه حرڪت ڪردیم #بابڪ زد زیر گریه..
اونلحـظه بود ڪه از اعماق قلبـم حسـرت اون حالش رو خوردم...💔
#شہیدبابڪنورے♥️
🌷یادش با ذکر #صلوات
@ebrahiimhadi74
#خاطره♥️
گفتیم: در این هوای سرد، باموتور چرا راه دور می روی؟!
می گفت: میرم هیاتی که شهید پروره!✨
نَفَس شهید توی هیات باشه، یه چیز دیگه ست(:
آقارسول می رفت هیات ریحانه، چیذر هم پر از شهیده، شاید منم مثل آقارسول عاقبت بخیر شدم و زیبا رفتم ...🕊
هم زیبا رفت، هم عاقبت بخیر شد، هم مثل آقارسول شد😇🌹
#شهیدمحمدرضادهقانامیری🌷
#شهیدرسولخلیلی🌷
🍃
🌸🍃@ebrahiimhadi74