✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵
*دوستی بامحمد تقی*
موضوع:شهدائی
💠وقتی جذب #سپاه شدم اولین دوستی که پیدا کردم #آقامحمدتقی بود. خاطره ای که می خوام بگم مربوط میشه به دوران #مجردی آقا محمدتقی
🔰یه بار پام👣 شکست و رفتیم پام رو #گچ گرفتیم زنگ زدم📞 به آقا محمد تقی؛ گفتم: من #درمانگاه ولیعصر هستم شما با سرویس🚙 جلو درمانگاه بایستید تا من سوار بشم و #آژانس نگیرم❌
🔰گفت: باشه، اومد منو #کول کرد، وسط خیابون واسه اینکه سر به سرم بزاره ، بلند "لا اله الا الله" میگفت😅 به خانومم زنگ زدم گفتم: ناهار🍲 چی داریم؟ گفت: #ناهار ماهی🐟 و برنج درست کردم و روی اجاقه، رسیدین گرمش کنید♨️ و #بخورین
🔰به #نکا رسیدیم آژانس🚕 گرفتم و به محمدتقی گفتم من که نمیتونم تنهایی برم🚷 بیا بریم خونه ما ناهار #باهم باشیم محمد تقی قبول نکرد و به اصرار زیاد بالاخره سوار آژانس شد، دم در خونه که رسیدیم🏡 بهش گفتم: تا دم #پله ها منو ببر، من نمیتونم برم باز منو کول کرد تا پله و بالاخره به هر ترفندی بود😉 بردمش #داخل خونه
🔰بهش گفتم تا من لباسام👖 رو عوض می کنم تو غذای روی #اجاق رو گرم کن و سفره رو پهن کن ۵ دقیقه ای⏰ کارم طول کشید. وقتی روبروی آقا محمد تقی رسیدم دیدم #اسکلت ماهی رو بلند کرد و با خنده بهم گفت: این ماهی که تنش چیزی نداره 😂
🔰کلی با هم خندیدیم. بهش گفتم از #نمی_خورم نمی خورم ها باید ترسید.
خواستم #خاطره ای گفته باشم تا #شوخی های دوستانه بین آقا محمدتقی و دوستانش👥 را هم به تصویر کشیده باشم صمیمیت و مهربانی💞 آقا محمد تقی به گونهای بود که در کنارش احساس آرامش و راحتی😌 می کردیم.
راوی: آقای محمدعلی هادیان
#شهید_محمدتقی_سالخورده
.•°°•.💞.•°°•.
❤ 💙
`•.¸ ༄༅ @ebrahiimhadi74
°•.¸¸.•
همسر سادات #شهید_محمدتقی_سالخورده :
چند ماہ بعد از عقد من و آقامحمد رفتیم بازار برای خرید. دو تا شال خریدم...😊
یکیش شال سبز بود که چند بار هم
پوشیدم
اما یه روز #محمد به من گفت :
خانومی اون شال سبزت رو میدیش به من؟😢
حس خوبی به من میده☺️
شما #سیدی و وقتی این شال سبز شما
همراهمه قوت قلب می گیرم☺️
گفتم : آره که می شه...😔
گرفت و خودش هم دوردوزش کرد
و شد شال گردنش
تو هر ماموریتی که می رفت یا به سرش می بست
یا دور گردنش مینداخت ...
تو ماموریت آخرش هم همون شال دور گردنش بود که بعد #شهادت برام آوردن ...😔😭
محمدم رو که نگاه می کردم بهش افتخار می کردم
گاهی اوقات توی جمع یا مهمونی که بودیم فقط بهش نگاه می کردم
انگار سال ها ندیده بودمش، بعد همون لحظه بهش پیام می دادم و می گفتم بهت افتخار می کنم
به خودم می بالم که تو همسرم هستی.
@ebrahiimhadi74