🌺نماز اول وقت🌺
💫 خداوند متعال در قرآن کریم در وصف مؤمنان می فرماید: 👇 «اَلّذینَ هُمْ علی صَلَواتِهِمْ یُحافِظون؛ مؤمنان واقعی کسانی هستند که بر نمازهای خود محافظت می کنند.» و به فرموده امام راحل: «نگه داری وقت نماز و به جای آوردن آن در اول وقت، از مهم ترین آداب عبادت است.» امام صادق علیه السلام نیز در حدیثی زیبا، یکی از ملاک های شیعه بودن را توجه کردن او به نماز اول وقت می داند و می فرماید: اِمْتَحِنُوا شیعتَنا عِنْدَ مَواقیتَ الصَّلوةِ کیفَ مُحافَظَتُهُ عَلَیْها. شیعه ما را هنگام وقت نماز بشناسید (امتحان کنید) که چگونه از آن محافظت می کند. به امید توفیق.😊🌷
#نماز_اول_وقت
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
🆔 @ebrahimdelha 👈
#کلام_شهید
💢مهم نیست که آدم مسؤلیت داشته باشد یا نداشته باشد، مهم این است که اگر امام زمان (عج) بیاید در جایگاه میدان صبحگاه بایستد و بخواهد نیروها را ورچین کند، آن قدر توانمندی و اخلاص داشته باشیم که امام ما را انتخاب کند، مگر امام زمان (عج) به این جایگاه و مسؤلیت آدم ها نگاه می کند؟!!
#شهیدمدافع_حرم_محمود_رادمهر
#خاطره
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
↬ @ebrahimdelha
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام شهدا..♥️✋
چگونه بُگذرم
از سیم خاردارهاے
نفسے ڪه
شماها را از من
گرفته است؟!
#شهدا | #ظلمت_نفسے
#شهدا_را_یاد_کنید_با_ذکر_صلوات
@ebrahimdelha
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #دفاع_مقدس 🌹شهید شاهرخ ضرغام🌹 کسی که در سی و یک سال عمر خود زندگی عجیبی را
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#معرفی_شهدا
#در_ادامه
🍃خاطراتی از شهید شاهرخ ضرغام:
1⃣صبح یکی از روزها با هم به کاباره پل کارون رفتیم. به محض ورود، نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت😳: این کیه، تا حالا اینجا ندیده بودمش؟!
در ظاهر زن بسیار با حیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود.
شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: همشیره، تا حالاندیدمت، تازه اومدی اینجا؟!
زن، خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم.
شاهرخ دوباره با تعجب پرسید: تو اصلاً قیافه ات به اینجور کارها و اینجور جاها نمی خوره، اسمت چیه؟ قبلاً چیکاره بودی🤔؟
زن در حالی که سرش را بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مُرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا!
شاهرخ، حسابی به رگ غیرتش برخورده بود، دندان هایش را به هم فشار می داد، رگ گردنش زده بود بیرون، بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبید روی میز و با عصبانیت😡گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!!
بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، شاهرخ همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصرجهود و گفت: زود بر میگردم!
مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش را سرش کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شاهرخ شد و حرکت کردند.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🍃خاطراتی از شهید شاهرخ ضرغام: 1⃣صبح یکی از روزها با هم به کاباره پ
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
مدتی از این ماجرا گذشت. من هم شاهرخ را ندیدم، تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. بعد از سلام و علیک، بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم تو چی شد🤔؟!
اول درست جواب نمی داد، اما وقتی اصرار کردم گفت:
دلم خیلی براشون سوخت، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت.
صاحب خونه به خاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون و بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو می دم!!
2⃣:کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد!
مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی!
گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم.
باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس🚌بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم.
فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح.
عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود.
خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا😍 حرف می زد.
مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم.
خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم.
اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.
دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد😊. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.
#ادامه_دارد
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
💫 رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:«از من نیست کسی که نماز را سبک بشمارد. به خدا قسم هر کس نماز واجبش را از اول وقت، به تأخیر بیندازد، در حوض کوثر نزد من نخواهد آمد و شفاعت من در روزقیامت نصیب او نمی گردد.» امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نیز می فرمایند:هیچ عملی نزد خداوند محبوب تر از نماز نیست؛ پس امور دنیا، شما را از اوقات آن و خواندن آن در وقت، باز ندارد و به خود مشغول نکند.
#نماز_اول_وقت_فراموش_نشه
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
<🍁>🍃<•>🌺<•>🍃<🍁>
👉 @ebrahimdelha 👈
<🍁>🍃<•>🌺<•>🍃<🍁>
🔷️بِسمِ رَبِ الشُهَداء وَ الصِدیقین🔷️
#خاطرات شهدا
🔸️خداوند در قران میفرماید:
وَلاتَحسَبَنَ الَذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ اَموات « آل عمران ۱۶۹»
این یعنی #ابراهیم_زنده است.🌺
این یعنی صحبتهایمان را میشنود، دلتنگی هایمان را میبیند،
#غم هایمان را درک میکند و...
این یعنی میداند #بیحوصلگی هایمان به
سبب چیست؟🕯🦋
#ناراحتی هایمان از کجا منشا میگرد.این یعنی او زنده است!💯
💠سال های پیش بود با خودم عهد کردم او را برادر بنامم.😍این به این جهت بود که زنده بودنش را در زندگی ام درک میکردم و میدانستم او مانند یک #برادر از من مراقبت خواهد کرد.❣
💠سال ها بود که با عکسش زندگی میکردم قاب عکسشم را جلویم میگذاشتم و درد و دل میکردم.😭🌹
اما نمیدانستم من تنها نیستم!!!نمیدانستم ابراهیم لطفش شامل حال خیلی ها شده و خیلی ها به او برادر میگویند و او در حق خیلی ها برادری میکند..☺️🤲
ولی از حق نگذریم چه شهید #پهلوان_صفتی است..ما او را از یاد بردیم..!!،یاد او را به دست باد سپردیم ولی او ما را از
یادنبرده..📿
این ها را همهو همه به یک علت میگویم و آن هم دلتنگی است..
دلتنگی شهیدی که تا امروز #امید_برگشتش را داشتم ولی حالا میدانم تا همیشه پیش مادرش #حضرت_زهرا(س)می ماند..
وبه یاد #کانال_کمیل که ابراهیم کبوتر🕊 گمنامش هست و میماند.💕🌿
#شهدا_را_صلواتی_یاد_کنیم
#رفیق_آسمونیمن_شهیدابراهیمهادی
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
↬ @ebrahimdelha
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سی_سوم
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_سی_وچهارم 4⃣3⃣
ازاسترس دستهایم یـــــخ زده میترسم بویی ببرد دستم رااز دستش بیرون مي ڪشم آب دهانم را قورت میدهم
_ بله!میخـــــواد بره...
تو چند قدم جلو می آیي و میپری وسط حرف من!
_ ببین مادر من! بزار من بهت...
زهراخانوم عصبی نگاهت مي ڪند
_ لازم نڪرده! اونقد ڪ لازم بود شنیدم اززبون خودت!😡
رویش راسمـــــتم برمیگرداند و دوباره میپرسد
_ تو ام قبـــــول ڪردی ڪه بره..؟
سرم را به نشانه تایید تڪان میدهم
اشڪ روی گونه هایش میلـــــغزد..
_ گفتی توی حرفات قول و قرار...چ قول و قراری باهم گذاشتیـــــد مادر؟
دهانم ازترس خشڪ شده و قلـــــبم درسینه محڪم مي ڪوبد!
_ ما...ما...هیـــــچ قول و قراری..فقط....فقط روز خـــــواستگاری...روز..😥
تو بازهم بیـــــن حرف میپری و بااسترس بلنـــــد میگویی..
_ چیزی نیست مادر من! چ قول و قراری آخه!؟
_ علـــــی!!! ی چیـــــزدیگه بگی خودت میدونی!!!
بااین ڪ همه تنم میلرزد و ازآخرش میترسم دست سالمم را بالا می آورم و صـــــورتش را نوازش مي ڪنم...
_ مامان جون!...چیزی نیست راست میگه!...روزخـــــواستگاری...علـــــی اڪبر...گفت ڪ دوست داره بره و بااین شرط ...بااین شرط خـــــواستگاری ڪرد..
منم قبـــــول ڪردم!همین!
_ همین؟ پس قول و قرارا همـــــین بود؟ صحبت بی محلی و اهمیت ندادن...اینا چی...؟؟؟
گیـــــج شده ام و نمیدانم چ بگویم ڪه ب دادم میرسی...
_ مادرمن! بزار اینو من بگم! من فقط نمیخـــــواستم وابسته شیم!همـــــین!
زهرا خانوم ازجا بلند میشود و باچند قدم بلند بطرفت ميآید...
_ همین؟؟؟همین؟؟؟؟؟بچه مردمو دق بدی ڪ همـــــین؟؟؟؟؟ مطمئنی راضیه..؟؟ بااین وضعی ڪ براش درست ڪردی!؟چقـــــد راحت میگی همین! بهش نگاه ڪردی؟ ازوقتی ڪ باتو عقـــــد ڪرده نصف شده! این بچه اگر چیزی گفت درسته! ڪسی ڪ میخـــــواد بره دفاع اول باید مدافـــــع حریم خانوادش باشه! ن. این ڪه دوباره و سه باره دست زنشو بخـــــیه بزنن! فڪر ڪردی چون پسرمی چشمم رو میبندم و میزنم ب مادر شوهر بازی؟...😡
ازجایم بلند میشوم و سمتتان مي آیم.
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
@Ebrahimdelha
#نمازشب
‼️نماز شب او همراه با خضوع و گریه بود و من گاهی بیدار شده و پنهانی فقط نماز خواندن محسن را تماشا می کردم که چگونه یک نوجوان با خدای خود راز و نیاز می کند.
‼️محسن خواب دیده بود در صحرای محشر همه ناراحت و در تکاپو هستند، اما عده ای راحت نشسته اند، سئوال کرده و متوجه شده بود آنها کسانی هستند که نماز شب میخوانده اند.
‼️محسن در یادداشت هایش نوشته بود" من با خدای خود عهد بسته ام. من از آن خودم نیستم". قبل از رفتن به جبهه تابستان به روستاها میرفت و آموزش قرآن و درس میداد. همیشه به محسن میگفتم تو شیشه عمر من هستی و او میگفت" این حرف را نزن. موقع مرگ به خاطر علاقه به من دینت را میدهی".
‼️آخرین بار که خداحافظی میکرد گفت: میخواهم بروم گردان غواصی. اگر در آب شهید شوم ثواب دو شهید را دارم. غواص آر پی جی زن بود و سرانجام در آب شهید شد و جنازه اش بعد از 10 سال برای ما آمد.
#شهید_محسن_برهانی🌷
شادی امام و ارواح مطهر شهدای اسلام و سلامتی و فرج آقا امام زمان روحی فداه و سلامتی رهبر عزیز انقلاب صلوات
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و لعن اعدائهم
#نماز_شب_بخوانیم_حتی_یک_رکعت
🌺✨🌺✨🌺✨
@ebrahimdelha
🌺✨🌺✨🌺✨
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌼صلی الله علیک یا اباعبدلله
السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه🌼
شروع چله24☆9☆98
#ختم_چله_سوره_مبارکہ_الرحمن
🌸اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌸
💠روز♡ سیزدهم♡
به نیت سلامتی وظهور امام زمان (عج)،
ترڪ نگاه و افکارحرام ،و یڪ قدم نزدیڪ شدن به مهدی فاطمه (س)و برآورده شدن حاجات قلبی اعضای چله
🎀به نیابت از شهدای زنده 🎀
🕊🌷 حسین _خدادوست
🕊🌷 مرتضی_عسگری
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🌞امروز جمعه
📆 ۶ برج دی ۱۳۹۸ ه.ش
📆 ۳۰ ماه ربیع الثانی ۱۴۴۱ ه.ق
📆 ۲۷دسامبر ۲۰۱۹ میلادی
📿ذکر روز 100مرتبه📿
🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
🌸خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و در فرج ایشان (حضرت مهدی) تعجیل فرما🌸
✅ذکر روز جمعه موجب عزیز شدن می شود؛ روایت شده که در این روز زیارت امام زمان (عج) خوانده شود.
#ختم_قرآن
🔹صفحه۴۷۴
🔹جزء ۲۴
جهت سلامتی #امام_زمان_عج
#مقام_معظم_رهبری
هدیه به روح #امام و
#شهدای_والامقام
💔اللّٰھـُم💔
💔؏جِّل💔
💔لِوَلیڪَ 💔
💔الفَرَجْـ💔
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🎋 @ebrahimdelha 🎋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
4_6048809499035174520.mp3
4.06M
#تلنگر❤️
#یابن_زهرا_العجل💕
#یوسف_زهرا_العجل❤️
#حامد_جلیلی💕
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ❤️
#الهی_فدات_بشم_امام_زمانم💕
@ebrahimdelha🌹
🌷نماز اول وقت🌷
🌷شهید علی موسوی 🌷
هم رزم شهید علی موسوی می گوید: «تنها جایی که می شد سراغش را گرفت، نمازخانه بود. آن قدر مقید بود که نیم ساعت قبل از نماز، به طرف نمازخانه می رفت. هم خودش مقید به نماز اول وقت بود و هم با اخلاصِ خاصی، بقیه را به نماز اول وقت دعوت می کرد. یک بار که من در جلسه ای حضور داشتم و اتفاقاً تا ظهر طول کشید، ناگهان در باز شد و موسوی با چهره نورانی اش وارد شد و بعد از سلام، از ما پرسید: برادرا! می بخشید، خواستم بپرسم ظهر شده؟ بعد ما متوجه وقت نماز شدیم و چند لحظه بعد صدای اذان بلند شد. نحوه تذکر دادن او در آن لحظه خیلی برایم جالب بود». پیام رفتاری شهید : الف) توجه به وقت نماز و انتظار بر طاعت خداوند؛ (حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی وَ قُومُوا لِلّهِ قانِتینَ). (بقره: ۲۳۸) ب) توجه دادن دیگران به اوقات نماز و تشویق به ادای آن در اول وقت.
#نماز_اول_وقت_فراموش_نشه
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
🆔 @ebrahimdelha 👈
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کلام شهید🌹
حتی اگر احساس بینیازی
داشتی دستت را به سوی اهلبیت بگیر...
اگر مشکل هم نداشتی همیشه
وصل باش مخصوصا به مادرت
زهرا(س) .....
فرزند نباید بیخیال مادر باشه...
#شهید_ابراهیم_هادی
╭─┅═🍁🥀🍁═┅─╮
👉 @ebrahimdelha 👈
╰─┅═🍁🥀🍁═┅─╯
🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🍃خاطراتی از شهید شاهرخ ضرغام: 1⃣صبح یکی از روزها با هم به کاباره پ
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#معرفی_شهدا
#در_ادامه
🍃خاطراتی از شهید شاهرخ ضرغام:
3⃣در آبادان بودم. به دیدن دوستم در یکی از مقرها رفتم. کار او به دست آوردن اخبار مهم از رادیو تلویزیون عراق بود. این خبرها را هم به سید و فرمانده ها می داد ، تا مرا دید گفت: یازده هزار دینار چقدر می شه🤔!؟ با تعجب گفتم: نمی دونم، چطور مگه!؟
گفت: الان عراقی ها در مورد شاهرخ صحبت می کردند! با تعجب گفتم :شاهرخ خودمون! فرمانده گروه پیشرو؟!
گفت: آره حسابی هم بهش فحش دادند. انگار خیلی ازش ترسیده اند.
گوینده عراقی می گفت: این آدم شبیه غول می مونه. اون آدمخواره😳هر کی سر این جلاد رو بیاره یازده هزار دینار جایزه می گیره!!
دوستم ادامه داد: تو خرمشهر که بودیم برای سر شهید شیخ شریف جایزه گذاشته بودند. حالا هم برای شاهرخ، بهش بگو بیشتر مراقب باشه.
4⃣مرتب می گفت: من نمی دونم، باید هر طور شده کله پاچه پیداکنی! گفتم: آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذاهم درست پیدا نمی شه چه برسه به کله پاچه!؟
بالاخره با کمک یکی از آشپزها کله پاچه فراهم شد. گذاشتم داخل یک قابلمه، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ ونیروهاش. فکر کردم قصد خوشگذرانی وخوردن کله پاچه دارند😕. اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند. آنها را آورد و روی زمین نشاند. یکی از بچه های عرب را هم برای ترجمه آورد.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🍃خاطراتی از شهید شاهرخ ضرغام: 3⃣در آبادان بودم. به دیدن دوستم در ی
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
بعد شروع به صحبت کرد:
خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد. اسرای عراقی با علامت سر تائید کردند. بعد ادامه داد: شما متجاوزید. شما به ایران حمله کردید. ما هر اسیری را بگیریم می کُشیم ومی خوریم😏!!
مترجم هم خیلی تعجب کرده بود. اما سریع ترجمه می کرد. هر چهار اسیر عراقی ترسیده بودند و گریه می کردند. من و چند نفر دیگر از دور نگاه می کردیم و می خندیدیم.
شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت. بعد هم زبان👅کله را درآورد. جلوی اسرا آمد وگفت: فکر می کنید شوخی می کنم؟! این چیه!؟ جلوی صورت هر چهارنفرشان گرفت. ترس سربازان عراقی بیشتر شده بود. مرتب ناله می کردند. شاهرخ ادامه داد: این زبان فرمانده شماست!! زبان،می فهمید؛زبان!!
زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشان داد. بعد بدون مقدمه گفت: شما باید بخوریدش!
من و بچه های دیگه مرده بودیم ازخنده 😂،برای همین رفتیم پشت سنگر.
شاهرخ می خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد. وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد! بعد رفته بود سراغ چشم کله وحسابی آنها را ترسانده بود.
ساعتی بعد درکمال تعجب هر چهار اسیر عراقی را آزاد کرد. البته یکی از آنهاکه افسر بعثی بود را بیشتر اذیت کرد.بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند.
آخر شب دیدم تنها درگوشه ای نشسته. رفتم وکنارش نشستم. بعد پرسیدم :
آقا شاهرخ یک سوال دارم؛ این کله پاچه، ترسوندن عراقی ها،آزاد کردنشون!؟ برای چی این کارها رو کردی😟؟!
شاهرخ خنده تلخی کرد. بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببین یک ماه ونیم از جنگ گذشته، دشمن هم ازما نمی ترسه، می دونه ما قدرت نظامی نداریم. نیروی نفوذی دشمن هم خیلی زیاده. چند روز پیش اسرای عراقی را فرستادیم عقب، جالب این بود که نیروهای نفوذی دشمن اسرا رو ازما تحویل گرفتند. بعدهم اونها رو آزاد کردند. ما باید یه ترسی تو دل نیروهای دشمن می انداختیم. اونها نباید جرات حمله پیدا کنند. مطمئن باش قضیه کله پاچه خیلی سریع بین نیروهای دشمن پخش می شه😉!
#ادامه_دارد
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
🌸نماز اول وقت🌸
🌸(از خاطرات شهیدعلیرضا بریری )🌸
✅ به نماز اول وقت اهمیت بسیار زیادی میدادوهمه تلاش خودش رو میکرد
تااینکه درهرموقعیتی هست خودشو به نماز اول وقت برسونه
وعلی الخصوص براےمغرب وعشاحتمابه مسجدمحل میرفت.
#نماز_اول_وقت_فراموش_نشه
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀
🌹 @ebrahimdelha 🌹
🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃
ـ✿﷽✿-
گروه فعالیتهای ذکر وقرآنی:
«أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ،
با یاد خدا دلها آرامش مىیابد
📿به امید برآورده شدن تمام حاجات قلبی همه ی اعضای گروه به نیابت ازآقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف..
🥀به نیت شهید ابراهیم هادی🥀
به امید🙏🙏🙏🙏
❤️ظهور آقا امام زمان عج
🌼شفای تمام بیماران
🌼خوشبختی و عاقبت به خیر شدن جوونا
🌼عاقبت بخیری گره گشایی ،حاجت روایی عزیزانی که در این ختم ما را یاری میکنند
🙏🙏🙏🙏
آمین🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌿🌻اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.🌻
⭐️خادمین گروه ذکر
@Zahrayyy
⭐️خادمین گروه ختم قران
@Ya_mogibalmoztar
🌺 @ebrahimdelha
🍃
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سی_وچها
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_سی_وپنجم5⃣3⃣
زهراخانوم بشدت عصبی است سرت را پایین انداخته ای و چیزی نمیگویی.ازپشت سر دستم راروی شانه مادرت میگـــــذارم..
_ مامان تروخدا آروم باش..
چیزی نیست!دست من ربطی ب علـــــی اڪبر نداره.من....من خودم همیشه دوست داشتم شوهرم اهل شهـــــادت وجنگ باشه....من...
برمیگردد و باهمـــــان حال گریه 🗣میگوید:
_ دختر مگه بابچـــــه داری حرف میزنی؟عزیزدلـــــم من مگه میزارم بازم اذیتت ڪنه...این قضـــــیه باید ب پدر ومادرت گفته شه .... بین بزرگترا!! مگه میشه همـــــین باشه!
_ آره مامان ب خدا همینه! علـــــی نمیخــــــاست وابستش شم..ب فڪر من بود میخـــــاست وقتی میخـــــاد بره بتونم راحت دل بڪنم!
ب دستم اشاره می ڪند و باتندی جواب میدهد:
_ اره دارم میبینم چقـــــدبفڪرته!😊
_ هست!هست بخدا!!...فقط...فقط...تاامشب فڪرمی ڪرد روشش درسته! حالا..درست میشه...دعوا بین همـــــه زن و شوهرا هست قربونت بشم..
تو دستهایت رااز پشت دور مادرت حلـــــقه می ڪنی...
_ مادر عزیزم!! تو اگر اینـــــقد بهم ریختی چون حرف رفتن منو شنیدی فدات شم.منم ڪ هنوز اینجام....حق باشمـــــاست اشتباه من بود.اینقد بخودت فشار نیار سڪته می ڪنی خدایی نڪرده ...
نگاهت می ڪنم باورم نمیشود ازڪسی دفاع ڪرده ام ڪ قلـــــب مرا شڪسته... اما نمیدانم چ رازی در چشمـــــان غمگینت موج میزند ڪ همه چیز رااز یاد میبرم...چیزی ڪ بمن میگوید مقصـــــر تو نیستی! ومن اشتباه می ڪنم!
زهراخانوم دستهایت را ڪنار میزند و از هال خـــــارج میشود...بدون این ڪ بخـــــواهد حرف دیگری بزند باتعجب آهسته میپرسم
_ همیشه اینقد زود قانـــــع میشن؟
_ قانع نشد!یڪم آروم شد...میره فڪرڪنه! عادتشه...سخت ترین بحثا بامامان سرجمـــــع ده دقیقه ست..بعدش ساڪت میشه و میره تو فڪر..!
_ خب پس خیلیـــــم سخت نبود!!
_ باید صبر ڪنیم نتیجه فڪرشو بگه!
_ حداقـــــل خوبه قضیه ازدواج صـــوری رو نفهمیدن!..😐
لبخند معـــــناداری میزنی ، پیرهنت راچنگ میزنی و بخش روی سینه اش را جلو می ڪشی..
_ آره!من برم لباسمـــــو عوض ڪنم...بدجور خونی شده!😣
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی💘
#مدافع_عشق
@Ebrahimdelha💞