❣بہ چشم هاےِ
مردان بزرگ کہ نگاه میکنے🌙
دوست دارے براے
یڪ موضوع نامشخص
سالها گریہ کنے•💛🍃
#شہیدنویدصفرے🕊
#صبحتونشہدایے😊✋
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
داستان عشق شیما . #قسمت_سوم خشک شده بودم..برادرم کنجکاو شده بود..دنبال بهانه مي گشتم..در ضمن نمي خو
داستان عشق شیما
.
#قسمت_چهارم
..گفت: زندگيشو خراب کردي..حالا هم مي خواي عروسي اشو خراب کني..انکار جريان بي فايده بود با صداقت گفتم: باور کنيد نمي خواستم بيام ولي..نگذاشت حرفمو بزنم
گفت: الانم مي ري خونه..روپوشتو ميارم..بابک مي رسونتت..سوئيچ ماشينو دادم بهش..لطفا بدين برادرم..کليدو از دستم کشيد..اون شب حالم بهم خورد..از خدا خواسته بودم كه دوباره بابک رو ببينم ولي نه توي جشن عروسيش و با يه زن ديگه..آخه خدا چرا مجازاتم اينقدر سنگينه.......
دوست نداشتم ديگه از خونه برم بيرون..خونه بابک اينا ديگه مدتها بود نقطه اميد و آرامش من نبود ولي حالا به نقطه دردناک و شکنجه گاه تبديل شده بود
ديگه مي خواستم با خودم کنار بيام..سرنوشت هر کي يکجوره..منم مقصر داستان خودم بودم..شايد اگه بعدش بهش زنگ مي زدم اينجوري نمي شد..شايد اگه توضيح مي دادم...شايد و شايد و شايدهائي که هر روز به تعدادشون اضافه هم مي شد
چند روز از عروسی گذشت .
راحله برام پیغام اورد که بابک میخواد ببینتم.گفت بیا خونه ی ما -مامانم اینا رفتن شمال !به بابک میگیم بیاد اونجا.غرورم نمیذاشت اما قبول کردم.
.. تا اينکه زنگ در خونه به صدا دراومد..
درو باز کردم..بابک بود..پاهام از هيجان مي لرزيد..حالم بد شده بود..ولي بايد مقاوم باشم... یک عشق مدت دار تموم شده...
رسمي عين يک غريبه سلام و عليک کردم و گفتم تنهام و حال خانمشو پرسيدم..خيلي جدي گفت: بتو هيچ ربطي كه نداره حالش چطوره!!!! بدون تعارف اومد تو خونه.. منم از گريه اون زدم زير گريه..به خاطر خودم گريه مي کردم؟ اشکهاي تنهايمو قسمت مي کردم..
...عشق اينه ؟؟ اگه اينه خدايا نمي خوام عاشق باشم..اگه هم اين نيست خدايا منو فارغ از هر چي هست کن..خدايا....خدايا من از تو جز آغوشت چي خواستم..خدايا..
#ادامه_دارد...
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے🍃
🎥 سید حسن نصرالله خطاب بہ امام خامنہ اے:
❣والله اگر ڪشته شويم، سپس سوزانده شويم، سپس خاڪسترمان را بر باد دهند، باز زنده شويم و همين ڪار را هزار بار با ما تڪرار ڪنند،تو را رها نمےڪنيم.. ما ترڪناك يابن الحسین...💪
#لبيڪ_يا_خامنہ_اے🕊💚
#من_قلبے_سلام_لبیروت🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
3048476.mp3
1.45M
الہے!🌹
چہعزیزاستڪسےڪہتواورامےخواهے! :)😌
-خواجہعبداللہانصارے-🌱
صوت #شہیدابراهیمهادے😊🔈
#رفیقآسمانے❤🌿
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
°•○|🌿❤|○•°
🌹بہممیگفـٺ :
این همہ روایت درباره #مہدویت هست!
آقا توے یڪیشون نفرمودند: اگر مردم دُنیا
بخوان! ظہور اتفاق میفتہ..!💔
توے همشون فرمودند:
اگر 『شیعیانما..』
بابا گره خورده ماییم :(😔
#التماس_دعاے_فرج🤲
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازعرش سلام سرمدے آوردند
آیینہ ے حُسن سرمدے آوردند❤🌸
با آمدن موسےڪاظم (ع) از باغ بہشت
یڪ دستہ گل محمدے آوردند🥰
#ولادتامامموسےابنجعفر(ع)🎈🌿
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
📜#رمان جانم می رود 🔹#قسمت:هشتاد و ششم ـ خداحافظ خانمی! دستان مهیا را فشرد و به طرف در رفت. اما سر
📜#رمان جانم می رود
🔷#قسمت:هشتاد و هفتم
ــ داشتیم صحبت میکردیم که یکی از دکترارو پیج کردند. شک کرد. قسمم داد؛ منم نتونستم دروغ بگم.
ــ وای خدای من حالا چی شد!
ــ پشت خطه؛ میخواد با مهیا حرف بزنه!
و گوشی را به سمت مریم گرفت.
ــ من میرم پایین کار دارم؛ زود برمیگردم.
مریم سری تکان داد و به سمت مهیا رفت.
ــ مهیا جان!
مهیا سرش را به طرف مریم چرخاند با دیدن صورت رنگ پریده مریم با نگرانی پرسید.
ــ چیزی شده مریم؟!
ــ مهیا شهاب فهمید اینجایی!
مهیا شوکه نگاهی به مریم انداخت و آرام لب زد...
ــ خب...؟!
ــ الان پشت خطه میخواد باتو حرف بزنه...
مهیا با صدای لرزانی گفت.
ــ من نمیخوام با شهاب حرف بزنم...
ــ یعنی چی مهیا؟!
مهیا صورتش را به طرف مخالف برگرداند.
ــ همینی که گفتم! من نمیخوام با شهاب حرف بزنم!
مهیا اصلا آمادگی هم صحبت شدن با شهاب را نداشت. می دانست به محض صدایش را بشنود، نمی تواند جلوی خودش را بگیرد و چیزی میگوید و شهاب را ناراحت و دلخور میکند. پس ترجیح می داد با این حال خرابش با شهاب حرفی نزند.
مریم با شنیدن صدای شهاب از پشت تلفن، ناراحت گفت:
ــ سلام دادش خوبی؟!
ــ...
ــ ممنون.اونم خوبه!
ــ...
ــ داداش یکم حالش خوب نیست؛ نمیتونه صحبت کنه...
ــ....
ــ نه نه نگران نباش! تاثیرات آرامبخشاست.
ــ...
ــ چی بگم آخه، میگه نمیخوام صحبت کنم.
ــ...
ــ باشه چشم!
مریم گوشی را طرف مهیا گرفت.
ــ مهیا بیا صحبت کن! شهاب نگرانته!
مهیا دست مریم را کنار زد.
ــ مریم حالم خوب نیست؛ نمیتونم! تمومش کن...
ــ آخه مهیا! اینجور نمیشه؛ شهاب نگرانه... حرف بزن بزار از نگرانی در بیاد.
مهیا اشک هایش را پاک کرد و عصبی گفت.
ــ اگه نگرانه چرا ولم کرد رفت؟! چرا؟!
هق هق کرد.
ــ الان اون باید به جای تو کنارم بود؛ اون مواظب من بود نه تو...
مریم اشک هایش را پاک کرد و گوشی را به گوشش نزدیک کرد و با بغض گفت.
ــ داداش میدونم شنیدی همه چیو... ولی ناراحت نباش! اون الان حالش خوب نیست...
ــ...
ــ شهاب ما کنارشیم؛ نگران نباش قرار نیست اتفاقی بیفته!
ــ...
ــ داداش نگران نباش! چشم! چشم! حواسم هست!
ــ...
ــ خبرت میکنم.
ـــ...
ــ بسلامت! یاعلی_ع!
مریم تماسو قطع کرد و با نگرانی به طرف مهیا که پتو را روی سرش کشیده بود و هق هق می کرد؛ رفت. پتو را برداشت.
ــ مهیا عزیزم! آورم باش توروخدا!
ــ مهیا جان جوابمو بده...
اما مهیا جوابی جز گریه نداشت. مریم نگران، از اتاق بیرون رفت.
مهیا چنگی به ملافه ی تخت زد و گریه کرد. درد زیادی داشت و نبود شهاب در کنارش اوضاع را بدتر کرده بود.
هم دلتنگ شهاب بود و هم پشیمان از حرف هایی که زده بود.
مریم همراه دکتر و دو پرستار وارد شدند.
دکتر مشغول چک کردن چیزی شد و چیزهایی نوشت و به دست پرستار داد و از مریم خواست، که به بیرون بیاید؛ تا با او در مورد وضعیت مهیا صحبت کنند.
مریم نگاه نگرانی به مهیا انداخت و همراه دکتر از اتاق خارج شد.
پرستار آرامبخشی به مهیا زد؛ مهیا کم کم اثر آرامبخش را حس می کرد و در اخر زمزمه های دو پرستار را می شنید.
ــ مشکلش چیه؟!
ــ مریضه! نباید عصبی بشه!
ــ مگه چی شده حالا؟!
ــ شوهرش رفته سوریه!
ــ خوش گذرونی؟!
ــ اِ ساناز! سوریه جنگه! خوشگذرونی برا چی؟!
ــ نه گلم میرن سوریه عشق و حال بعد به اسم جنگ و رزمنده و نمیدونم چی کلی پول بهشون میدن!!!
ــ عجب آدمایی پیدا میشند میرن وسط میدون جنگ بخاطر پول!
مهیا دیگر چشم هایش بسته شد و نتوانست فریاد بزند و به آن ها بگوید که همسرش به خاطر پول نرفته... برای عشق و حال...
رفته تا الان شما اینجا بدون هیچ ترس و نگرانی اونو قضاوت کنید...
رفته تا شما بتونید با این تیپ و موهای بیرون ریخته ی بلوندتان با امنیت بیرون بروید...
رفته تا جنگی نباشد... تا خودتان و فرزندانتان بتوانند درس بخوانند... و به جایی برسن تا بشن دکتر و پرستار و... همسرم رو بازم قضاوت کن ...
نتوانست بگوید که که شهابم قهرمانه!!!...
#ادامه_دارد...
نویسنده:فاطمه امیری
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🕊🥀..
#شہیدانه❤
.
🌸رِفیق ...
براے #شہید شدن ، هُنَر لازم است...
هُنَرِ رد شدن از سیم خاردارِ نَفس..
هُنَرِ بِہ خُدا رسیدن...
هُنَرِ تَہذیب...❣
تا هُنَرمَند نشے، #شہید نِمیشے!!🍃
#شہیدابراهیم_هادے🕊
#صبحتونشہدایے😊✋
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
داستان عشق شیما . #قسمت_چهارم ..گفت: زندگيشو خراب کردي..حالا هم مي خواي عروسي اشو خراب کني..انکار ج
داستان عشق شیما
.
#قسمت_پنجم
گفت: چرا با من بازي کردي؟ چرا عروسي امو عزا کردي..داشتم فراموش مي کردم..مي خواستم فراموش کنم..تو که منو نمي خواستي پس چرا ..چرا لعنتي چرا؟؟
بجاي اينکه از خودم دفاع کنم شروع به التماس کردم..عشقم..عزيزم..اشک نريز خوب نيست..غلط کردم..به خدا مخصوصا اينکارو نکردم..بخدا اتفاقي بود..ديدي که وسطش رفتم..رامينم..بسه تو رو به خدا بسه..
گفت :-همه چيو ازم گرفتي..روحمو..قلبمو..زندگيمو..عروسيمو..
- بس کن بابکم..خانمت چشم به عشقته ....عشقتو به پاي اون بريز ..اون زندگيته.. چرت مي گفتم...((خب منم عاشقش بودم))....اشک مي ريخت..اشک مي ريختم
به همون خدا که عاشق بود و من هم همينطور!!
و من فقط هق هق مي کردم.عزيزم..قربونت برم..آروم تر شده بود..
گفت: مي دونه! همه چيو مي دونه..نمي تونستم تحملش کنم..بهش گفتم..خودش گفت بيام پيشت..
..تو سرم پتک مي کوبيدن..من چقدر خودخواهم و روح اون چقدر بلند..خاک بر سرمن..که اسم زن رومه!!!گفتم يعني چي؟
#ادامه_دارد...
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
AUD-20200809-WA0066.mp3
4.84M
▫️در بزم وصالش همہ ڪس طالب دیدار
تا یار ڪہ را خواهد و میلش بہ ڪہ باشد🌸🍃
#سخن_آوا ے "تا یار ڪہ را خواهد" بہ مناسبت ولادت #امام_ڪاظم_علیه_السلام.🕊🌹
بسیار شنیدنے👌
#مهربانے_حضرت🌱❤️
❣میلادهفتمینخورشیدولایتوامامت امامموسےابنجعفر(ع)مبارڪ🎈🌿
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹
من 👤زِ خود گم میشدم چون میشنیدم👂
نامِ تو... :)
#شهید_نوید_صفری🌱💔
🌹
🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
°•{💔🥀}•°
#آقاےدلتنگے💓
بہ این فڪر میڪردم چرا نمیاد
اونے ڪہ باید بیاد ؟🤔
بہ این نتیجہ رسیدم شاید نیستیم
اونے ڪہ باید باشیم!😔
-#امامزمان(عج)🌱
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆