eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
Clip-Panahian-CheraEjazeMidiZamanetBiKhodBegzare-64k.mp3
1.71M
🎵چرا اجازه میدی زمانت بیخود بگذره؟ ➕پیشنهادی برای والدینی که نوجوان در خانه دارند 👤 👨‍👩‍👧‍👦 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
♨️مژده ♨️مژده 💥چالش داریم اونم چه چالشی💥 🌺عکس,همراه با یک جمله از رفیق شهیدم 💢شیوه چالش: بعد از ارسال عکس و جمله اے از رفیق شهید خود آن را به صورت عکس نوشته درست میکنیم و داخل کانال قرار میدهیم شما بعد ازگذشت 24ساعت عکس شهید خود را در کانال یا گروهای دیگر فوروارد میکنید بیشترین عکس بازدید خورده برنده چالش ما خواهد بود 🆔 @khademe_zahraa 🎁جوائز معنوے ما شامل👇 کتاب سلام بر ابراهیم جلد اول کتاب سلام بر ابراهیم جلد دوم کتاب رفیق مثل رسول کتاب عارف 12ساله کتاب پسرک فلافل فروش و سربند 🎊🎊جوائز برندگان اول تا دهم کتاب منتخب شما به همراه سربند متبرک شده به شهید موردنڟر خودتون در بهشت زهرا تهران . نفرات بعدے تنها سربند متبرک شده دریافت میکنند 📌هزینه پست با شماست . ⏳مهلت ارسال عکس: از 25شهریور تا4مهر ساعت24 ⏳مهلت سین زنی: از5مهر تا 11مهرساعت24
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌸هوالعشق🌸 📜#رمان_پلاک_پنهان 💟#پارت_دهم - سلام خسته نباشید من دیروز سفارش ۹۰ تا cd دادم که ... پس
🌸هوالعشق🌸 📜 💟 - الان همه تو خونه منتظر من و شما هستن تا بیایم و جواب شما رو به اونا بدیم. - آقا کمیل من واقعا الان گیج شدم متوجه حرفاتون نمیشم ،برای چی منتظرن؟ من باید چه جوابی بدم ؟ - جواب مثبت به خواستگاری بنده سمانه با تعجب سرش را به سمت سمانه سوق داد و شوکه به او خیره شد!! کمیل نگاهی به سمانه انداخت و با دیدن چهره ی متعجب او،دستانش را دور فرمون مشت کرد. - میدونم تعجب کردید ولی حرفایی بود که باید گفته میشد، مادرم و صغری مدتی هستش که به من گیر دادن که بیام خواستگاری شما،الان هم که خواستگاری پسر آقای محبی پیش کشیده شد اصرارشون بیشتر شده و من از این فشاری که چند روز روی من هست اذیتم. کمیل نگاهی به سمانه که سربه زیر مشغول بند کیفش بود انداخت، از اینکه نمی توانست عکس العملش به صحبت هایش را از چهره اش متوجه شود کلافه شد و ادامه داد: -ولی من نمیتونم، چطور بگم شما چیزی کم ندارید اما اعتقاداتمون اصلا با هم جور در نمیاد و همین کافیه که یه خونه به میدون جنگ تبدیل بشه ،منم واقعیتش نمیتونم از عقایدم دست بکشم لبان خشکش را با زبان تر کرد و ادامه داد: - اما شما بتونید از حجاب و عقایدتون بگذرید میشه در مورد ازدواج فکر کرد . تا برگشت به سمانه نگاهی بیندازد در باز شد و سمانه سریع پیاده شد کمیل که از عکس العمل سمانه شوکه شده بود سریع پیاده شد و دنبال سمانه دوید اما سمانه سریع دستی برای تاکسی تکان داد. ماشینی کمی جلوتر ایستاد و بدون توجه به اینکه تاکسی نیست سریع به سمت ماشین رفت و توجه ای به صدا کردن های کمیل نکرد،ماشین سریع حرکت کرد کمیل چند قدمی به دنبالش دوید و سمانه را صدا زد. اما هر لحظه ماشین از او دور می شود. سریع سوار ماشین شد و حرکت کرد در این ساعت از شب ترافیک سنگین بود و ماشین کمیل در ترافیک گیر کرد ،کمیل مشت محکمی بر روی فرمون زد و فریاد زد: -لعنتی، لعنتی بازم تند رفته بود اما چاره ای نداشت باید این کار را میکرد. راه باز شد پایش را تا جایی که می توانست بر روی گاز فشرد ،ماشینی که سمانه سوار شده بود را گم کرده بود و همین موضوع نگرانش میکرد. این وقت شب یک دختر تنها سوار ماشین شخصی شود که راننده اش جوان باشد خیلی خطرناک بود و فکر کردن به اینکه الان سمانه دقیقا در این شرایط است. خشم کل وجودش را فرا میگرفت سمانه با عصبانیت بند کیف را در دستانش فشرد هضم حرف های کمیل برایش خیلی سخت بود و پیاده شدن از ماشینش تنها عکس العملی بود که در آن لحظه می توانست داشته باشد .بغض بدی گلویش را گرفته بود. باورش نمیشد پسر خاله اش به او پیشنهاد داده بود که بیخیال حجابش شود تا بتواند او هیچ وقت به ازدواج با کمیل فکر نمی کرد با عقایدی که آنها داشتند ازدواجشان غیر ممکن بود اما حرف های کمیل او را نابود کرده بود .با اینکه عقاید کمیل با او زمین تا آسمان متفاوت بود اما همیشه او را یک مرد با ایمان مذهبی و باغیرت می دانست اما الان ذهنش از صفات خوب کمیل تهی شده بود با احساس سنگینی سرش را بالا آورد که متوجه نگاه خیره راننده شد و خودش را لعنت کرد که توجه نکرده بود که سوار ماشین شخصی شده ،سرش را پایین انداخت. نزدیک خانه بود سر خیابان به راننده گفت که بایستد سریع کرایه را حساب کرد و از ماشین پیاده شد. از سر آسودگی نفس عمیقی کشید و "خدایا شکرت" زیر لب زمزمه کرد و به طرف خانه رفت تا می خواست در را باز کند صدای ماشین در خانه پیچید و بلافاصله صدای بلند بستن در و قدم های کسی به گوش سمانه رسید و با صدای کمیل سمانه عصبی به سمت او چرخید: - یعنی انقدر بی فکرید که تو این ساعت از شب پیاده میشید و سوار ماشین شخصی میشید اصلا میدونید با چه سرعتی دنبالتون بودم تا خدایی نکرده گمتون نکنم . عصبی صدایش را بالا برد و گفت: حواستون هست دارید چیکار میکنید سمانه که لحظه به لحظه به عصبانتش افزوده می شود با تموم شدن حرف های کمیل با عصبانیت و اخم به کمیل خیره شد و گفت : - اتفاقا این سوال و من باید از شما بپرسم آقای محترم ؛ شما معلومه داری چیکار میکنید؟ اومدید کلی حرف میزنید و شرط و شروط میزارید که چی ؟ فکر کردید من رفتم تو گوش خاله و صغری خوندم؟؟ نه آقا کمیل من تا الان به همچین چیزی فکر نمیکردم .خاله هم اگه زحمت میکشید و نظر منو میپرسید مطمئن باشید جواب من منفی بود. نویسنده: فاطمه امیری ... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
Panahian-Clip-AdamKhoobHayiKeBaSadamMahshoorMishavand- 64k.mp3
1.86M
🎵 چرا آدم خوبی شدی؟ 🔻تا حالا بهش فکر کردی؟ ➕خاطره‌ای از شهید ابراهیم هادی @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
••🌿💛•• زمانی که قدمِ اوݪ را در این راه برداشتم به نیتِ لقای‌خدا و شهادت بود...🌱 امروز بعد از گذشت این مدت راغب‌تر شده‌ام که این دنیا محلی نیست که دݪی هوایِ ماندن در آن را بنماید...🙃🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|°•|🌺`🌱|•°| ﴿•♡پیامبࢪ اکࢪم ص فرمود: هࢪ که بࢪادر خود ࢪا به خاطࢪ گناهے که از آن توبه کردھ سࢪزنش کند نمیرد تا اینکه خود به آن گناه مࢪتکب شود♡•﴾ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 عرض سلام و ارادت خدمت شما همراهان همیشگی💞😌 😍🕊 شب جمعه ی این هفته در خدمت شهدای شهر اصفهان به ویژه شهید حسین خرازی وشهید احمد کاظمی عزیزمان هستیم بزرگوارانی که تمایل دارند به نیابت از آنان زیارت شود نام شهید رابه ایدی زیر پیام دهند❣ 🆔 @Kararr تعدادی از شهدای شهر اصفهان: 🥀 1⃣ شهید احمد کاظمی 2⃣شهید محمد رضا تورجی زاده 3⃣شهید حسین خرازی 4⃣شهید جلال افشار 5⃣شهید مصطفی ردانی پور 6⃣شهید محمود شهبازی *نکته:نام بردن اسامی شهدا صرفا جهت آشنایی شما عزیزان با شهدای هر استان هست و ملزم بر این نیست که فقط امکان زیارت این شهدا به نیابتتون هست، همه ی شهدای گلزار اون شهر امکان پذیر است. سپاس از همراهی شما همسنگران عزیز🙏💚
♨️مژده ♨️مژده 💥چالش داریم اونم چه چالشی💥 🌺عکس,همراه با یک جمله از رفیق شهیدم 💢شیوه چالش: بعد از ارسال عکس و جمله اے از رفیق شهید خود آن را به صورت عکس نوشته درست میکنیم و داخل کانال قرار میدهیم شما بعد ازگذشت 24ساعت عکس شهید خود را در کانال یا گروهای دیگر فوروارد میکنید بیشترین عکس بازدید خورده برنده چالش ما خواهد بود 🆔 @khademe_zahraa 🎁جوائز معنوے ما شامل👇 کتاب سلام بر ابراهیم جلد اول کتاب سلام بر ابراهیم جلد دوم کتاب رفیق مثل رسول کتاب عارف 12ساله کتاب پسرک فلافل فروش و سربند 🎊🎊جوائز برندگان اول تا دهم کتاب منتخب شما به همراه سربند متبرک شده به شهید موردنڟر خودتون در بهشت زهرا تهران . نفرات بعدے تنها سربند متبرک شده دریافت میکنند 📌هزینه پست با شماست . ⏳مهلت ارسال عکس: از 25شهریور تا4مهر ساعت24 ⏳مهلت سین زنی: از5مهر تا 11مهرساعت24
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌸هوالعشق🌸 📜#رمان_پلاک_پنهان 💟#پارت_یازدهم - الان همه تو خونه منتظر من و شما هستن تا بیایم و جواب
🌸هوالعشق🌸 📜 💟 . با یادآوری حرف های کمیل بغض بدی در گلویش نشست و نم اشک را در چشمانش احساس می کرد با صدای لرزاني که سعی می کرد جلوی لرزشش را بگیرد گفت: _اما بدونید با حرف هایی که زدید و اون شرط مزخرف همه چیز رو خراب کردید دیگه حتی نمیتونم به چشم یک پسر خاله به شما نگاه کنم دیگه برای من اون آقا کمیل که تا اسمش میاد همخ مردانگی و غیرتش را مدح می کردند نیستید الان فقط براے من یه آدم..... . سکوت میکند چشماش را محکم بر روی هم فشار می دهد برایش سخت بود این حرف رابگوید اما باید می گفت با صداے کمیل وچشمانش را باز کرد _یه آدم چی _یه آدم بی غیرت سریع در را باز می کند تا وارد خانه شود وندید چطور مردے که پشت در ماند با این حرفش شکست ندید که چطور قلبش را به درد آورد.. سریع از پله ها بالا رفت و قبل از اینکه وارد شود نفس عمیقی کشید و در راباز کرد همه با دیدن سمانه از جاے خود بلند شدند سمیه خانم تا خواست سوالی بپرسد سمانه به حرف آمد: _خوش اومدید خاله جان شرمنده من سرم خیلی درد میکنه نمیتونم پیشتون بشینم میرم استراحت کنم همه از حرف هاے سمانه شوکه شده بودند از ورودش و بی سلام حرف زدنش و الان رفت به اتاقش!! سید و فرحناز تا خواستن سمانه را به خاطر این رفتارش باز خواست کنند در باز شدو کمیل وارد خانه شد که با سمانه چشم در چشم شد. تا خواست سلامے کند صداے سمانه او را متوقف کرد: _مامان من فکرامو کردم کردم میتونید به خانم محبی بگید جواب من مثبته _اما سمانه!! _اما نداره من فکرامو کردم میتونید وقت خواستگاري رو بزارید و بدون هیچ حرفی وارد اتاقش شد همه از حرف های سمانه شوکه شده بودند دو خواهر با ناراحتے به هم خیره شده بودند وصغری غمگین سیبی که در دستش بود را محکم فشرد وارام زمزمه کرد این یعنی جوابش منفے بود. کمیل دیگر نمی توانست این فضارا تحمل کند و رو به سید گفت: _شرمنده من باید برم زنگ زدن گفتن یه مشکلے تو باشگاه پیش اومد باید برم. _خیر باشه؟ _ان شاءالله که خیر باشه بعد از خداحافڟے و عذر خواهی از خاله اش سریع از خانه خارج شد و سوار ماشین شد با عصبانیت در را محکم بست هنوز حرف سمانه در گوشس می پیچید و او را ازار می داد بی غیرتی که به او گفته به کنار جواب مثبت سمانه به محبی اورا بیشتر عصباني کرده بود احساس بدی داشت احساسویک بازنده شاید ولی او مجبور بود به انجام این کار... . با عصبانیت چندتا مشت پی در پی بر روے فرمون زد و فریاد زد: _لعنتے لعنتے با صداے گوشیش و دیدن اسمے که روے صفحه افتاد سریع جواب داد: _بگو با شنیدن صحبت های طرف مقابل اخم هایش در هم جمع شدند: _باشه من نزدیکم سریع برام بفرست آدرسو تا خودتونو برسونید من میرم اونجا ماشین را روشن کردوسریع ازانجا دور شد.. . نویسنده:فاطمه امیرے .... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌷بسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم🌷 مجموعه ی ما رو در لینک های زیر دنبال کنید🙏🙏 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f . 🔷کانال استیکر شهدا 👇 https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80 . 🔷 بیت الشهدا (ختم قرآن )👇 https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c 🔷بیت الشهدا(ختم ذکر)👇 https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733 🌷ایدی ما در اینستاگرام: Instagram.com/ebrahim_navid_delha 💫در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
🕊🍃🕊🍃🕊🍃 دلم می خواهد کبوترانه پرواز کنم در صحن آزادی حرمت! سیراب از آب سقاخانه ی کرمت و بشکنم این بت خودساخته را میان صحن انقلاب! سلام آقای مهربان چهارشنبه ها امام رضاجان! 💚 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
FadaeianHoseinMoharam96.mp3
36.44M
روایتگری:حاج حسین یکتا❤️💔 درباغ شهادت را نبندید. . . @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📣📣اطلاعیه مهم📣 📣 نام خادم افتخارے شہدادر فضاے مجازے 🌸🌸 اگر دوست دارین به جمع شہدا ملحق شوید با ما همراه باشید خادمے شہدا فقط یک مدال روے سینه نیست یک هدف و راه است جهت هماهنگے به ادمین ڪانال و گروه ختم مراجعه فرمایید👇 🧕خادم قرآنی 👇 🆔 @khademalali 🧕خادم گروه ذکر👇 🆔 @Kanall_Komeill
❗️ 📞از شهدا به جامانده ها؛ هنوز هم شهادت میدهند اما به "اهل درد" نه به بیخیال ها فقط دم زدن ازشهدا افتخار نیست...✋🏻♥️ باید... ✨ زندگیمان، ✨حرفمان، نگاهمان، ✨لقمه هایمان، رفاقتمان هم شهدایی باشد...🌱 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
♨️مژده ♨️مژده 💥چالش داریم اونم چه چالشی💥 🌺عکس,همراه با یک جمله از رفیق شهیدم 💢شیوه چالش: بعد از ارسال عکس و جمله اے از رفیق شهید خود آن را به صورت عکس نوشته درست میکنیم و داخل کانال قرار میدهیم شما بعد ازگذشت 24ساعت عکس شهید خود را در کانال یا گروهای دیگر فوروارد میکنید بیشترین عکس بازدید خورده برنده چالش ما خواهد بود 🆔 @khademe_zahraa 🎁جوائز معنوے ما شامل👇 کتاب سلام بر ابراهیم جلد اول کتاب سلام بر ابراهیم جلد دوم کتاب رفیق مثل رسول کتاب عارف 12ساله کتاب پسرک فلافل فروش و سربند 🎊🎊جوائز برندگان اول تا دهم کتاب منتخب شما به همراه سربند متبرک شده به شهید موردنڟر خودتون در بهشت زهرا تهران . نفرات بعدے تنها سربند متبرک شده دریافت میکنند 📌هزینه پست با شماست . ⏳مهلت ارسال عکس: از 25شهریور تا4مهر ساعت24 ⏳مهلت سین زنی: از5مهر تا 11مهرساعت24
🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 عرض سلام و ارادت خدمت شما همراهان همیشگی💞😌 😍🕊 شب جمعه ی این هفته در خدمت شهدای شهر اصفهان به ویژه شهید حسین خرازی وشهید احمد کاظمی عزیزمان هستیم بزرگوارانی که تمایل دارند به نیابت از آنان زیارت شود نام شهید رابه ایدی زیر پیام دهند❣ 🆔 @Kararr تعدادی از شهدای شهر اصفهان: 🥀 1⃣ شهید احمد کاظمی 2⃣شهید محمد رضا تورجی زاده 3⃣شهید حسین خرازی 4⃣شهید جلال افشار 5⃣شهید مصطفی ردانی پور 6⃣شهید محمود شهبازی *نکته:نام بردن اسامی شهدا صرفا جهت آشنایی شما عزیزان با شهدای هر استان هست و ملزم بر این نیست که فقط امکان زیارت این شهدا به نیابتتون هست، همه ی شهدای گلزار اون شهر امکان پذیر است. سپاس از همراهی شما همسنگران عزیز🙏💚
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌸هوالعشق🌸 📜#رمان_پلاک_پنهان 💟#پارت_دوازدهم . با یادآوری حرف های کمیل بغض بدی در گلویش نشست و نم ا
🌸هوالعشـق🌸 📜 💟 . صبح بخیرے گفت و روے صندلے نشست سید جوابش را داد اما فرحناز خانم به تکان داد سری اکتفا کرد سمانه سریع صبحانه اش را خورد واز جایش بلندشد _با اجازه من دیگه برم دانشگاه دیرم میشه _سمانه صبر کن _بله بابا درمورد جواب مثبت به پسر محبی از این تصمیمت مطمئنے؟ _بله بابا من دیگه برم وبدون اینکه منتظر جواب آن ها بماند سریع از خانه بیرون رفت و تا سریعدخیابون را سریع قدم برداشت و براے اولین تاکسے دست تکان داد شانس با او یار بود اولین تاکسی برایش ایستاد در طول مسیر دانشگاه به تصمیم مهمی که گرفت فکر میکرد شاید بخاطر لجبازے با کمیل باشد اما بالاخره باید این اتفاق می افتاد. به محض اینکه وارد دانشگاه متوجه تجمع دانشجویان شد که درمورد بحث مهمی صحبت می کردند به سمت دوستانش رفت و سلامی کرد: _سلام چی شده؟ _یعنی نمیدونی _نه! _احمدی همین نامزد انتخابات دیشب تو مسیر برگشت به خونش میخواستن ترورش کنن سمانه متعجب به دخترا نگاه کرد و گفت: _جدے! _بله _وای خدای من خدا به خیر بگذرونه این انتخاباتو من برم کلاسم الان شروع میشه. بعد خداحافظی از دخترا به سمت کلاس رفت که در راه کسی بازویش را کشید برگشت که بادیدن صغری گفت: _سلام بریم سر کلاس الان استاد میاد _صبر کن سمانه برگشت و به صغری نـگاهی انداخت _چرا به کمیل جواب منفی دادی؟ سمانه نفس عمیقی کشید و سعی کرد عصبی نشود _گوش کن صغری _نه اینبار تو گوش کن سمانه داداش من چی کم داره پول خونه قیافه هیکل اخلاق؟ ها چی کم داره؟ _چی کم داره که پسرخانم محبی داره _صغری بحث این نیست _پس بحث چیه اصلا فکر نمیکردم تو اینطورے باشی برات متاسفم واجازه ای به سمانه نداد تا حرفی بزند. کل کلاس سمانه هیچ چیز از تدریس استاد متوجه نشد حق را به صغری می داد او از چیزے خبر نداشت و الان خیلی عصبی بود باید سر فرصت با او صحبت می کرد با خسته نباشید استاد همه از جا برخاستند سمانه که دیگر کلاسی نداشت به سمت خروجی دانشگاه رفت که براے لحظه ای ماشین مشکے رنگ را دید مطمئن بود این همان ماشینی است که ان روز ان هارا تعقیب کرد! ماشین با سرعت حرکت کرد و به سمت انها امد سمانه کم کم متوجه شد که شخصی از صندلی عقب چیز مشکی رنگ بیرون اورد نا گهان ترسی بر دلش نشست و با دیدن ماشینی که به سمت صغری می رفت با سرعت به سمت صغری دوید و اسمش را فریاد زد.... .تا به صغری رسید تنها کاری که توانست انجام دهد آن بود که صغری را هل بدهد و هر دو ان طرف جاده پرتاب شدند سمانه سرش محکم به آسفالت اصابت میکند وصدای آخ گفتن صغری هم در گوشش می پیچد و ماشینی که با سرعت از کنار انها می گذرد آن را ارام می کند .اما با بلند کردن سرشو دیدن مایعی که با فاصله ای نه چندان زیاد با انها بر روی زمین ریخته شد و با بخاری که از ان بلند شد با ترس زمزمه کرد : _اسید سرش گیج می رفت و جلویش را تار میدید همه اطرافشان جمع شده بودند صدای نگران و پر درد صغری را به همراه همهمه ی بقیه می شنید که او را صدا می کرد اما دیگر نتوانست چشمانش را باز نگه دارد و از هوش رفت نویسنده:فاطمه امیرے . ... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Khademalali 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy 🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_4589614.mp3
1.21M
🎵چطور محبتمون نسبت به امام زمان(عج) رو بیشتر کنیم؟ 👤 🌱 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا