#عکس_پروفایل
#پیشنهادویژهـ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀
شهـیـدےڪھمیـخۅاسـت#اربعین،
"ڪـربـڵا"بـاشـدツ
#شهیدنویدصفری
#رفقایابراهیمونویددلها
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🥀 شهـیـدےڪھمیـخۅاسـت#اربعین، "ڪـربـڵا"بـاشـدツ #شهیدنویدصفری #رفقایابراهیمونویددلها °•°•°•°
•°•°•
اخـھدلـــتمیـاد،
هــمـهبیـانحــرمزیـارتت
جـابـمـونـم...↻
اخـھدلـــتمیـاد،
کــهرفـیـقـامبـرن
غریـبوتـنـهـابمـونـم...🥀
رســولخـداﷺ:
هـرڪـسنمـازخـودرا
سبـڪبشـمـارد...
بـهشفـاعـتمـننمـیرسـد.
﴿عجـلوابـالصـلاة﴾
#التماسدعا
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌸هوالعشــق🌸 . 📜 #رمان_پلاک_پنهان 💟 #پارت_بیست_نهم فکر کنم لازم باشه با سمانه حرف بزنم - آره ازش
🌸هوالعشــق🌸
.
📜 #رمان_پلاک_پنهان
💟 #پارت_سی_ام
- سیستمم مشکل داشت روشن نمیشه.
برای همین اومدم از این سیستم استفاده کردم ، ببخشید چیزی شده شما این سوالاتو میپرسید؟
کمیل سری تکان داد و از جایش بلند شد.
- نخير، ممنونم خانم رضایی، با اجازه
- خواهش میکنم وظیفه بود. بسلامت
کمیل از اتاق بیرون رفت و از کنار اتاقی که در آن باز بود گذشت، متوجه سیستم روشنی شد نگاهی به نوشته ی روی در انداخت با دیدن کلمه ی علمی پوزخندی زد، سریع از دانشگاه بیرون رفت و پیامی برای امیر علی فرستاد.
- سلام. فیلمای دوربینای دانشگاه بخصوص اطراف دفترو بگیر و بررسی کن
کمیل پرونده را روی میز گذاشت و کتش را در آورد، که در بعداز تقه ای باز شد، و امیر علی در چارچوب در نمایان شد
- سلام، کجا بودی؟
- سلام دانشگاه، فیلما چی شد؟
- فرستادم بچه ها فیلمارو بیارن تا بشینیم روشون کار کنیم
- خوبه
- برا چی رفتی دانشگاه؟؟
- برای این
و عکسی از پرونده بیرون آورد و روبه روی امیر علی گرفت!
- این کیه؟
- رویا رضایی
- کی هست؟
- مسئول علمی دفتر دانشگاه
- خب؟
- روز انتخابات رویا رضایی به خانم حسینی زنگ میزنه که بیاد سیستمو درست کنه و خانم حسینی که میره سیستمو درست کنه میبینه سیستم مشکلش خیلی ساده است .
تو این مدت گوشیش و کیفش تو اتاقش بوده و اون تو اتاق رضایی
- خب چه ربطی داره؟
- خانم حسینی دقیقا ساعتی که پیام از گوشیش ارسال میشه اون تو اتاق رضایی بوده و به چیز دیگه
- اون ساعت سهرابی تو دفتر بوده یعنی فقط رضایی و سهرابی .
- منظور
کمیل برگه ی دیگری از پرونده در آورد و نشان امیر علی داد :
- رشته ی رویا رضایی کامپیوتر بوده، پس از پس یک مشکل کوچیک بر میومده
- پس میگی ، کار سهرابی بوده اون پیام؟ - هنوز معلوم نیست.
فیلمارو چک کن ببین رضایی روز انتخابات با بشیری برخوردی داشته با نه؟
- چطور؟
- چون ازش پرسیدم گفت آخرین بار اونو یک روز قبل انتخابات دیده، ببین واقعا برخوردی نداشتن ؟
چون بشیری یک روز بعد انتخابات بودش
- باشه چک میکنم
- امیر علی من به رضایی خیلی مشکوکم
- چطور؟
- تو اتاق حسینی با سیستم نشسته بود اول ریلکس بود وقتی بهش گفتم که از اداره اگاهی اومدم هول کرد و برگه هایی که تو دستش بودن ریختن روی زمین
اما زود خودشو جمع کرد و دوباره ریلکس شد، از خانم حسینی پرسیدم اول خوبشو گفت بعد بديشو
گفت که به همه گفتیم مسافرته، وقتی هم ازش پرسیدم چرا اینجایی، گفت سیستم اتاقم خرابه روشن نمیشه وقتی اومدم بیرون در اتاقش باز بود
سیستم روشن بود و اتقفاقا صفحه ی گوگل باز بود،بعد اخر از من پرسید که برا خانم حسینی اتفاقی افتاده که سوال میپرسید؟
یعنی اونا از دستگیری خانم حسینی چیزی میدونستن
- این دیگه خیلی مشکوکه، از تو کارتی نخواست؟
- نه اونقدر ترسیده بود اوایل، که یادش رفت کارت شناسایی ببینه
- من تا فردا صبح گزارش فیلمارو به دستت میرسونیم.
- به گزارش از رویا صادقی میخوام، کی هست کجاییه؟ فعاليتاش چی بود کلا به گزارش کامل
- باشه
امیرعلی به سمت در رفت، قبل از خروج برگشت و گفت:
- راستی، شنیدم با خان داییت دوباره همکار شدیم
- درست شنیدی
کمیل سریع وارد محل کارش شد و سریع به اتاقش رفت، و پیامی به امیر علی داد تا به اتاقش بیاید.
صبح به خانه رفته بود تا سری به مادرش و صغری بزند، و بعد صغری را برای باز کردن گچ پاهایش به بیمارستان برد
با اینکه سمیه خانم هی گله کرد و از اینکه شب ها به خانه نمی آمد شاکی بود اما کمیل نمی توانست سمانه را تنها بزارد ، بعد از خداحافظی سریع از خانه بیرون رفت.
بعد از تقه ای به در ، امیرعلی وارد اتاق شد.
- تو راست میگفتی کمیل، این دختره دروغ گفته؟
- از چی حرف میزنی؟
امیر علی چند تا عکس را از پاکت خارج کرد و به کمیل داد.
- این عکسا برای روزی تظاهرات دانشگاه بود، نگا کن بشیری با رویا دارن حرف میزنن، تو فلشم فیلمو برات گذاشتم
واضحه داشتن با هم دعوا می کردند.
اما صادقی گفته بود که او را ندیده
کمیل سری تکان داد و زیر لب زمزمه کرد
- میدونستم داره دروغ میگه
کمیل بر روی صندلی نشست و متفکرانه به پرونده خیره شد، امیرعلی لب باز کرد و سکوت را شکست
- میخوای الان چیکار کنی؟
- حکم بازداشت رویا صادقی رو بگیر، به پیگیری بکن کار بشیری و سهرابی به کجا رسید، پیدا نشدن؟
- باشه
با صدای گوشی کمیل، کمیل با نگاه مشغول جستجوی گوشیش شد، که بعد از چند ثانیه گوشی را از کتش بیرون آورد. با نمایان شدن اسم محمد بر روی صفحه سریع جواب داد:
- الو دایی
- کمیل، بشیری پیداشد
کمیل از جایش بلند شد و با صدای بلند و حیرت زده گفت
نویسنده:فاطمه امیری
#ادامه_دارد...
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
♡
بــآنــــــو! 🧕🏻
👆🏻اَگࢪزيباییگیسوانـتعنوانیست
کہدَࢪشعــ🎸ـرهاسِتایشمیشود🌱
حجبــ😇وحيایتوعنوانیست↓
کہدࢪقࢪآن📖 ستایشوتاکیدشده است...﴾
#حجاب
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
♡ بــآنــــــو! 🧕🏻 👆🏻اَگࢪزيباییگیسوانـتعنوانیست کہدَࢪشعــ🎸ـرهاسِتایشمیشود🌱 حجبــ😇وحيایتوعنو
○●🌸🍃●○
کاش می شد
حال خوب را ،
لبخند زیبا را،
بعضی دوست داشتن ها را ،
خشک کرد...
لای کتاب گذاشت
و نگهشان داشت...
#شهیدانه🌸
#صبحتون_شهدایی🍃
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
○●🌸🍃●○ کاش می شد حال خوب را ، لبخند زیبا را، بعضی دوست داشتن ها را ، خشک کرد... لای کتاب گذاشت و
~○●🥀●○~
صبـحِ آن دیده
بخیر است،
که نگاهـش
به جمالِ رخ دلدار منور گردد...
"نمـازاۅلۅقـټ"
چڪشےاسـتبـࢪࢪۅۍنـفـس
⇨ ازۅقـتشڪهگـذشـت... مےشـۅدچـڪشےبـࢪسـࢪنـمـاز↻ ﴿عجلوابالصلاة﴾ #التماسدعا
ツ
نـام کـتـاب⇩
خـوندلـےڪهلـعـلشـد...
خـاطـࢪاتشـفـاهـے
"مـقـاممـعـظـمرهـبـرے"
از زنـدانهـا ۅ تـبـعـیـددۅࢪان
مـبـاࢪزاتانـقـلـاباسـلـامـے
#معرفی_کتاب
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تـمنظامـے💣✌️🏻
#تم
#پیشنهادویژھ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
•••🥀•••
أَلسَّلامُعَلَےالْمُحامےبِلامُعـین
سلامبرآنمدافعِبےیاور..؛
[السلامعلیڪیااباعبداللهالحسین♥️]
#ما_ملت_امام_حسینیم
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
•••🥀••• أَلسَّلامُعَلَےالْمُحامےبِلامُعـین سلامبرآنمدافعِبےیاور..؛ [السلامعلیڪیااباعبداللها
•••💔•••
•صبرمنمانندِصـــبـــــرِ↯
•حضرتِایّوبنیست...
•ڪربلامےخواهمآقا
•التماسَتمیڪنم...🥀
امامصادق(ع)↯
شیعیاݩماࢪادراۅقات"نماز"
آزمایشڪنـید
ڪھچقدࢪبھفڪر
نمازشاݩهستند...
نمازتوݩسࢪدنشھツ
#التماسدعا
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌸هوالعشــق🌸 . 📜 #رمان_پلاک_پنهان 💟 #پارت_سی_ام - سیستمم مشکل داشت روشن نمیشه. برای همین اومدم ا
🌸هوالعشــق🌸
.
📜 #رمان_پلاک_پنهان
💟 #پارت_سی_یکم
- چی بشیری پیدا شد؟
- اره ، سریع خودتو برسون، آدرسو برات پیامک میکنم، یاعلی
- یاعلی
کمیل سریع کت و سویچ ماشین را برداشت، و به طرف خروجی رفت ، امیر علی پشت سرش آمد و با خوشحالی گفت:
- بشیری پیدا شد؟؟این خیلی خوبه
- آره پیدا شده، دعا کن اعتراف کنه
- امیدوارم ، میخوای بیام باهات
- نه نمیخواد تو اینجا بمون به کارا رسیدگی کن، حکم رویا صادقی تا فردا آماده بشه
- نگران نباش آماده میشه
- خداحافظ
- بسلامت
کمیل سریع به طرف ماشینش رفت، با صدای پیامک سریع نگاهی به متن پیام انداخت، با دیدن آدرس بیمارستان، شوکه شد.
یک فکر در ذهنش پیچیده بود و او را آزار می داد که نکنه کشته شده "
پایش را روی گاز فشرد و سریع راه بیست دقیقه را در ده دقیقه رانده بود،
با رسیدن به بیمارستان، سریع ماشین را پارک کرد، با ورودش به بیمارستان میخواست به سمت پذیرش برود که محمد را دید به سمتش رفت.
- سلام، کجاست؟
- سلام، نفس نفس میزنی چرا؟ بیا بشین یکم
- نمیخواد خوبم، بشیری کجاست؟
محمد با قیافه ی خسته ای به چهره ی کمیل نگاهی انداخت و گفت:
- بشیری تو کماست...
کمیل و محمد روبه روی دکتر که با دقت پرنده را مطالعه می کرد نشسته بودند.
دکتر سری تکان داد و گفت:
- خب طبق چیزی که تو پرونده نوشته شده، ضربه ی محکمی به سرش برخورد کرده که باعث خونریزی و ایجاد لخته خون در قسمت حساسی از مغز شده
عملی که داشتیم موفق شدیم خونریزی رو قطع کنیم
کمیل که با دقت به صحبت های دکتر گوش می داد . پرسید:
- پس چرا رفت تو کما کی بهوش میاد؟
- نگا جوون،این بیمار خودش بدن ضعیفی داره، قبل از این ضربه که خیلی بد بوده و کتک خورده بعد از کتک و ضربه زدن به سرش اون تا چند روز بیهوش بوده و هیچ رسیدگی به اون نشده، زنده موندنش خودش معجزه است.
اینبار محمد سوالی پرسید و نگران به دکتر خیره ماند تا جوابش را بشنود
- ممکنه دیر بهوش بیاد؟ یا حافظه اش را از دست بده؟
با سوال آخرش نگاه کمیل هم رنگ نگرانی به خود گرفت؟
- در این مورد، نمیتونم جواب قطعی بهتون بدم. اما ممکنه تا چند هفته طول بکشه که بهوش بیاد.
اما در مورد حافظه اش، بله احتمال زیادش وجود داره.ولی همه چیز دست خداست.
محمد و کمیل بعد از کمی صحبت با دکتر تشکری کردند و از اتاق خارج شدند
- کجا پیداش کردید؟؟
- مثل اینکه یکی از اهالی روستاهای حوالی شهر زنگ میزنه به پلیس و میگه که تو مزرعه اشون یه جنازه پیدا کردن، بعد از اینکه نیروها میرن متوجه میشین که زنده است اما نبضش کند میزنه.
منتقلش میکنن به بیمارستان و ما چون عکس بشیری و سهرابی رو برای همه واحدها ارسال کردیم با شناسایی بشیری بهمون خبر میرسونن.
تو چیکار کردی؟
- صادقی که موضوعشو برات تعریف کردم ، یادته؟
- آره چی شد؟
- دروغ گفته روز تظاهرات با بشیری بحثش شده بود اصلا دور بینا فیلمشونو گرفتن
- دستگیرش میکنید؟
- آره، منتظر حکمشم، راستی امنیت اتاق بشیری رو ببرید بالا.
نگران نباش، حواسم هست، میری جایی؟
- برمیگردم محل کار، پروندهایی غیر از پرونده سمانه هستن، که باید به اونا هم رسیدگی کنم
- پس برو وقتتو نمیگیرم
- میرسونمت
- ماشین هست، یکمم اینجا کار دارم
- پس میبینمت
- بسلامت
کمیل از بیمارستان خارج شد که گوشی اش زنگ خورد با دیدن امیر علی دکمه سبز زنگ را لمس کرد:
- بگو امیرعلی
- کمیل کجایی؟
کمیل با شنیدن صدای کمی مضطرب امیرعلی نگران شد؟
- بیمارستان، چی شده؟ چرا صدات اینجوریه؟
- کمیل، خانم حسینی
کمیل وحشت زده با صدایی که بالا رفته بود گفت:
- سمانه چشه؟ چی شده امیرعلی ؟ د حرف بزن
- خانم حسینی حالشون اصلا خوب نیست، سریع خودتو برسون محل کار
قلب کمیل فشرده شد، حرف های امیرعلی در سرش میپیچید ،ارام زمزمه کرد
- يا فاطمه الزهرا س
کمیل با آخرین سرعت تا محل کار رانده بود، به محض رسیدن سریع از ماشین پیاده شد و به طرف ساختمان دوید
در راه احمدی را دید با صدای مضطربی صدایش کرد
- احمدی، خانم حسینی کجاست؟
- حالشون بد شد، بردنشون بهداری
کمیل بدون حرفی به سمت بهداری که آخر ساختمان بود. دوید تا می خواست وارد شود .بازویش کشیده شد
با عصبانیت برگشت تا شخصی که مانع ورودش شد را دعوا کند که با دیدن امیر علی کمی آرامتر اما با همان اخم های وحشتناک گفت:
- چیه؟
- آروم باش کمیل، دکتر داخله نمیتونی بری، دارن خانم حسینی رو معاینه میکنه
کمیل که با حرفی که امیر علی گفت قانع شده بود، بانگرانی پرسید:
- چی شده امیر علی، سمانه چشه؟
- بیا بشین برات تعریف میکنم
او را به سمت صندلی ها برد و هر دو کنار هم نشستند.
نویسنده:فاطمه امیری
#ادامه_دارد...
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
مسئول ایثارگران کل سپاه:
🔹هویت پیکر #هفت تن از شهدای مدافع حرم منطقه خان طومان سوریه شناسایی و تایید شد.
🔹شهیدان #رضا_حاجی_زاده ، #علی_عابدینی ، #محمد_بلباسی و #حسن_رجایی_فر از استان #مازندران ، #ذکریا_شیری از استان #قزوین ، #مجید_سلمانیان از استان #البرز و #مهدی_نظری از استان #خوزستان اسامی این شهیدان والامقام است.
🔹پیکر مطهر این شهدای والامقام صبح فردا توسط خادمان آستان قدس رضوی، در حرم مطهر امام علی بن موسی الرضا(ع)زیارت و طواف داده خواهد شد.
🌷 #عشق_داره_برمیگرده 🌷
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
مسئول ایثارگران کل سپاه: 🔹هویت پیکر #هفت تن از شهدای مدافع حرم منطقه خان طومان سوریه شناسایی و تایید
🌹هࢪکسےدنباڵخبࢪمےگࢪدھ
بهشبگیݩ...
عشــ♡ـــقداࢪهبࢪمیگࢪدھ
شناسایے پیکࢪ۷ تنازشهـــ🕊ــداے
" مدافعحࢪم" دࢪسوریھ
🚨#خبر_فوری
#تلنگر↻↯
چقـدربـھشــ🕊ـهـــداخدمتکࢪدے؟!!
تـونـسـتےراهشـونـوادامھبدے؟!!!
اصنچقدࢪشـــ🕊ــھدا را میشناسے؟!!!
اگبࢪاشھداکـمگذاشتے...
اینجاجبࢪانڪن👇🏻
ⓙⓞⓘⓝ⇨http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
#شهداشرمندهایم
#جوینرگباری💣
🚨#توجــــــــــه
دیگنیـازنیسـت...✋🏻
صبـــ🌞ـــحتاشـــ🌜ـــبدنبـال
#استیـکر
#تـم
#گیف
بگردی...
ببیـنخـادمیـنشهـداچـھکردن😍
یھڪانالآوردمڪھازواجبـــــاتایتــــاست👌
هرچـیبخـواۍاینجـاهسـت😎
#عضویتاجباری💯
ⓙⓞⓘⓝ⇨https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80
↯∞↯
#دعوتـنـامـه✉
شمـادعـوتشدینبـهيھ
دورهمیشھدایے🕊🕊
ماایـنجـابـراحاجترواییهـم
روزانهڪلےذڪرمیگیم📿
دلـتمیـخوادتوامبیـایکنـارمـا؟!!
زودعضوشوتالینـکشوبرنداشتم...
ختمذکـر👇
https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733
ختمقرآن👇
https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c
#عضویت_اجباری💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
∞↯
#ما_ملت_امام_حسینیم
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
∞↯ #ما_ملت_امام_حسینیم •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C
•••🥀•••
السلامعلےالمرملبالدما
سلامبرآنکہبدنشبہخونآغشتہشد...
[صلاللهعلیڪیااباعبداللهالحسین♡]
پیامبࢪاکࢪم↯
"نمـاز"نیزماننـد
نھࢪیجاࢪیاستڪھ
هࢪگاھبࢪپامیشۅدگناهاݩ
ࢪامیشۅیدۅازبیݩمیبࢪد
﴿عجلوابالصلاة﴾
#التماسدعا
♡↯
سلام عزیز برادرم... /💔
بھ یاد هشت شھید تازه تفحص
شده از #خانطومان...
خوشا بھ سعادتتان بعد از زیارت
عمه جان امروز مشھدید براۍ
طواف ؏ـشق♥️...
#خوشآمدیدفدائیانعمهجانزینب_س
#مارادعاکنید...
#خوش_آمدید
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡⇩
میگفت↯
اگهطالب #شهادت باشے!ツ
یکنگاهحࢪامممکناستسالها؛
تۅࢪااز "شهادت" دۅࢪکند...
#تلنگر
#رفیقشهیدم
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f