eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.6هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
... 🍀🍀🍀 ✍شنيده بودم اردوگاه شهيددرويشي خادم الشهداست. من همراه چندنفراز دوستان رفته بوديم راهيان نور، به پيشنهاد رفقا رفتيم اردوگاه تا باخودمان ببريم بازديد مناطق. شام رو که خورديم با همون شوخ طبعي هميشگي اش گفت: بچه ها براي اينکه شامتون حلال بشه بايد کمک کنيد. نفري يه دونه غذا خورديد بايد کمک کنيد غذاي صد نفر رو درست کنيم!! اصرار کرديم باهامون بيادمناطق، گفت: نميتونم کارهامون خيلي زياده، اينجارو نميتونم ول کنم، الان خدمت به زائرين شهدا براي من مهمترين وظيفه است. ازما اصرارواز انکار،آخرش گفت: شما چهارنفرازمن ناراحت بشيد بهترازاينه که من اينجا رو رها کنم و زائرين شهدا اينجا اذيت شوند. اون وقت شهدا از من دلخورميشن... ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 ... 🍀🍀🍀 شب روتو اردوگاه بوديم، نمازصبح رو که خونديم، همراه با ساير خادمين شهدا،صبحانه زائرين روتقسيم کردند. بعدازنمازصبح اي نشسته بودوچيزهايي روي کاغذ ياداشت مي کرد. بعد اومد به سمت من و گفت: اين کاغذ رو همراهتون داشته باشيد.. گفتم چيه؟! گفت: بگير به دردت مي خوره. برگه رو که گرفتم چشمام گرد شد! توصيه هايي به شرح ذيل براي استفاده بهترازمناطق براي ما نوشته بود. بسم رب الشهداوالصديقين. 1-شوخي کمتر،استفاده بيشتر. 2-گفتن ذکردر راه 3 -تنهابودن درمناطق بارهادوستان ورفقاشاهدتنهايي بودند که چطورعاشقانه با شهداخلوت ميکرد. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 ... 🍀🍀🍀 4- حداقل يک ساعت درمناطق ماندن. 5 -پيوستن به راوي ها براي روزهاي حضورما درمناطق هم برنامه ريزي کرده بود.... روز اول: دوکوهه و شرهاني روز دوم: فتح المبين، بعد يادمان شهيد اسکندرلو، فکه، کانال کميل؛چزابه، بيمارستان صحرايي امام حسن،دهلاويه،هويزه. روز سوم: هويزه، منطقه هور، طلائيه، پاسگاه زيد، منطقه ی عملياتي رمضان وکوشک، شلمچه، کربلاي۴ ،خرمشهر، اروند کنارومنطقه عملياتي فاو... يه روز براي تعميرمنزلمون يه کيسه کچ مي خواستم.رفتم سراغ ازساختماني که داشت کار مي کرد يک کيسه کچ برداشتم، با شناختي که از داشتم اصالا انتظارنداشتم که ازمن پولش روبگيره!دست کردم جيبم يه تعارفي زدم. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 ... 🍀🍀🍀 ✍با کمال تعجب گفت۴۰۰۰ تومان ميشه! با اکراه پول گچ رودادم. نتونستم حرف دلم رو نزنم؛ گفتم: اصلا انتظار نداشتم پول يه کيسه گچ رو از من بگيري؟!ً مثلا ناسلامتي چند ساله باهم نون ونمک خورديم. گفت مهدي جان،به خداشرمندتم.من چون شريک دارم،اين مال پيش من امانته. تو که دوست نداري تو زندگيت حق الناس به گردنت باشه؟! حرف ِ حساب جواب نداشت. تشکرکردم ورفتم وخداروبه خاطرداشتن چنين دوستي شکرکردم. البته بعدها حسابي جبران کردومن رو چند بارمهمون کرد. يادمه يه بار سر معامله اي مبلغي رو سود کرده بود. گفت بچه ها اين پول سهم همه مون هست باهم رفتيم همه ي اون پول رو براي ما خرج کرد. به ما توصيه مي كرد كه ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 ... 🍀🍀🍀 ✍سيد به ما توصيه مي كرد كه هيچ وقت به خاطر شرم و... مسائل ديني خودتون رو تأخير نياندازيد. گاهي اوقات با پدرش مي رفت سرويس. بار مي بردند به شهرهاي مختلف. يه روز به من گفت: من هيچ وقت تو مسائل شرعي باهيچ کس تعارف ندارم. هر جا ببينم که مسئله اي به ايمانم ضربه مي زنه جلوش مي ايستم. يه بار تو مسير جاده احتياج به حمام پيدا کردم. ديدم نماز صبحم ممكنه قضا بشه، رفتم پشت کاميون تو سرماغسل كردم!! بعد مي گفت: باور کنيد وقتي آب سرد رومي ريختم انگار آب گرم بود!ً اصلا احساس سرما نکردم. چون فکر مي کردم کارم براي رضاي خداست و همين برام لذت بخش بود. @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 ... 🍀🍀🍀 اردوگاه شهيد درويشي يکي از اردوگاه هاي متروکي بود که در نزديکي شهر شوش قرارداشت. اوايل سال ۸۰ بود. با جمعي ازدوستان همت کردند واون اردوگاه رو جهت اسکان وپذيرائي اززائرين شهدا بازسازي کردند. علاقه ی بسیار زبادی به شهید درویشی داشت.همیشه میگفت شهید درویشی خیلی غريبه. بايد نامش رو زنده کنيم. حتي بارها شده بود بچه ها رو مي برد منزل شهيد درويشي به مادرش سرمي زد. چند بارهم براش يادواره ي کوچکي برگزار کرد. هر سال 10 الي15 نفرازبچه هارو جمع مي کردومي بردتو اردوگاه تا فضا روبراي اسکان زائرين آماده کنند. سعي مي کرد بچه هايي رو اونجا ببره که خيلي تو جو شهداو... نبودند. بارها شاهد بودم که بچه ها چقدر اونجا متحول مي شدند. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 ... 🍀🍀🍀 يه مينی بوس تحويلش بود هر سال عکس يکي از شهدارومي زد جلوي ماشين. مي گفت: راننده و همه کاره ی ماشين و اردو شهدا هستند. يادمه يک سال عکس شهيد مهدي زين الدين رو زده بود. بعضي وقت ها تند مي رفت. مي گفتم: جان آروم تر! ناکام مون نکني؟! مي گفت: من هيچ کاره ام راننده تون آقا مهديه؟! مهدي زين الدين. ايناهاش اينم خودش! بهش بگين يواش تر بره! بعد باعشق و شور خاصي مي گفت: کيشه(مرد) نوکرتم مهدي جان،من کوچيکتم. يواش تر. تو اردوگاه شهيد درويشي روي تک تک بچه ها کارمي کرد. سعي مي کرد اگرکسي اخلاق بدي رو داره اون رو ترک بده. # سيد بارها مي رفت با بچه ها صحبت مي کرد واشكالات آنها رامتذکر ميشد. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 ... 🍀🍀🍀 ✍يک روزيکي ازخادم هاحرکت زننده اي انجام داد. ديد اما به روي خودش نياورد. من دو نيمه شب بيدار شدم. ديدم که با اون شخص داره صحبت مي کنه. فهميدم که مي کنه. ازفردا،اون شخص به کلي رفتارش رواصلاح کردومتحول شد. هميشه ميگفت: ما خادم الشهداهستيم. نماينده ی شهداهستيم بايد الگو باشيم براي همه... خيلي هواي زائرها روداشت. هروقت فرصت پيدامي کردمي رفت بااون هاخلوت مي کردواز شهدا براشون مي گفت. گاهي پيش مياومد نزديکهاي غروب چند نفر از اين زائرها رو مي برد به منطقه ی فتح المبين يا مناطق نزديک اردوگاه، چون مي دونست برنامه بعضي از کاروانها بازديد ازاين مناطق نيست خودش اين کاررو انجام ميداد. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 ... 🍀🍀🍀 باراننده هاو سربازهاخيلي گرم مي گرفت. تو اون چند روزمحدود ‌چند بارديدم که افراد معتاد يا کساني که اهل ارتباط با نامحرم بودند رو مي برد مناطق يا مقبره شوش دانيال، اون جا خلوت مي کردونصيحت شون مي کرد... من يکي از خادمين اردوگاه بودم. چند روز زودتر مي خواستم برگردم. چند نفرازبچه هارو جمع کردومن روبدرقه کردند. جالب بود،دعاهاي قشنگي مي کرد:مي گفت بچه ها احسان داره ميره، چند روز خادم شهيد درويشي بوده. بعد به عکس شهيد اشاره مي کردومي گفت: شهيد درويشي، خادمت داره ميره، الان وقت مزد دادنه، ان شاءالله دست خالي ردش نکن. دراردوگاه کارهاروتقسيم بندي کرده بود.دونفرتدارکات،چندنفرآشپزخانه و... خودش هم همين طورپروانه واردور شمع بچه ها مي چرخيد.غذا که مي پختيم دائم ازبچه هاصلوات مي گرفت، سينه مي زد،ذکرمي گفت، بچه هاعجيب محو اين جمع بودند. هر کس يک بارتو اين جمع مي رفت،ديگه غيرممکن بود که دل بکنه. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 ... 🍀🍀🍀 با پيگيري ، تصميم گرفتيم که غذاي اردوگاه روخودمون درست کنيم.همه بچه ها اعتقادداشتند اگه خودمون سرديگ غذا باشيم، با سلام وصلوات برکت به غذامون ميفته واثرمعنوي روي زائرين هم خواهد داشت. حتي به پيشنهاد سيد همه باوضو درآشپزخانه کارميکرديم.مصداق آيه شريفه شديم که ميفرمايند:《صبغه الله ومن احسن من الله صبغه》رنگ خدائی بگيريد و چه رنگي ازرنگ خدا بهتر- بقره 138» تو اردوگاه شهيد درويشي يه روزصبح از خواب بيدار شديم. اومد سراغ من وگفت:علي جان بيامحوطه روآبو جارو کنيم.مهمون قراره برامون بياد. گفتم: جان، ما که بعد ازنماز صبح تمام زائرهاروبدرقه کرديم ورفتند. تا شب هم که خبري نيست.مهمون کجابود؟! اماديدم چشم آقا . جاروبرداشتم و شروع کردم به آب و جارو کردن محوطه. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 ... 🍀🍀🍀 عرق از سروصورتم پايين مي ريخت وزيرلب غرمي زدمو مي گفتم: جان عجب کاري دست مون دادي؟! تو افکار مسموم خودم غوطه ور بودم که مسئول اردوگاه اومد وگفت: بچه هاآماده باشيد؛ خانواده ومادر شهيد درويشي براي بازديد دارند ميان اردوگاه!! با شنيدن اين خبر چشمانم ازتعجب گرد شد! مو به تنم راست شد، اين ميلاد نکنه علم غيب داره!؟ ماشين هاوارد شدند.مادر شهيدتاماخادم هاروديد برق شادي درچشمانش موج زد. خوشحال بود که بعد از سالها نام ويادپسرش هنوززنده است. عکس بزرگي از شهيد درويشي جلوي چشمانش بود. چشمم به ميلاد افتاد، داشت بال درمي آورد. ازفرط خوشحالي تو پوست خودش نمي گنجيد. روتا اين اندازه خوشحال نديده بودم. اومد گفت: کيشه(مرد) ديدي گفتم مهمون داريم !؟ ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
🌷🌷🌷 ... 🍀🍀🍀 مادر شهيد درويشي چرخي تو اردوگاه زدوبه بچه ها خسته نباشيد گفت. دقايقي بين بچه ها بودتا اومد ازبچه ها خداحافظي کنه ازبين اين همه خادم که اونجا بودند رفت سراغ ، خيلي مؤدب روبروي مادر ايستاده و سرش پايين بود. مادر شهيد درويشي سني ازش گذشته بود و ما رو مثل بچه هاي خودش ميدونست، دستش رو گذاشت روي سينه ي ميلاد وبراي دعا کرد. من گوشم روتيز کردم ببينه چي داره ميگه. صداي ضعيفش به زور به گوشم مي رسيد. مي گفت جوان ان شاءالله عاقبت به خيربشي. ان شاءالله هرآرزويي که داري بهش برسي وان شاءالله به پسرم ملحق بشي... عجيبي پيداکرده بود عکساي ان صحنه موجوده. سرش روپايين انداخته بود گريه مي کرد. مادر شهيد که رفت. هم رفت تو خلوت خودش. بالای پشت بام يکي ازاتاق هاي پادگان محل خلوت بود. رفت اونجا و زار زارگريه کرد. ... @ebrahimdelha 🌷🌷🌷
📩 ◄ 🍁شهـید مصطـفی شــعبانی: با هم خیلی رفــــیق بودیم تو عملیات والفجر ۸ شهید شد یه شب به خوابــــم اومد و دو تا ڪرد: گــــــــــــــــــــــــــــــــناه نکنید اگر گناه کردید سریع توبه کنید ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @Ebrahim_navid_delha ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ