eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.3هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
💫⚜💫⚜💫⚜💫⚜💫⚜💫⚜💫 🌷دبير ورزش🌷 💓خاطرات شهيد رضا هوريار💓 : ارديبهشت سال 1359 بود🌺 دبير ورزش دبيرستان شهــدا بودم🙂،در كنار مدرسه🏡 ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش⛹ بود. رفته بودم به ديدنش😍كلي با هم صحبت كرديم🗣شيفته مرام و اخلاق ابراهيم شدم❤️✨ آخر وقت بود .. گفت: تك به تك واليبال بزنيم😉!؟ خنده ام گرفت😅 من با تيم ملي واليبال🏐 به مسابقات جهاني رفته بودم،خودم را صاحب سبك ميدانستم😑 حالا اين آقا ميخواد...! گفتم باشــه😌. توي دلم گفتم: ... ضعيف بازي ميكنم تا ضايع نشه😖! سرويس اول را زد👊آنقدر محكم بود كه نتوانستم بگيرم😟! دومي، سومي و... رنگ چهره ام پريده بود😨 جلوي دانش آموزان كم آوردم😓! ضرب دست عجيبي داشت😵،گرفتن سرويسها واقعاً مشكل بود🤐. دورتا دور زمين را بچه ها👬👬👬 گرفته بودند. نگاهي👀 به من كرد... اين بار آهسـته زد🙄،امتيــاز اول را گرفتم💪 امتياز بعدي و بعدي و... 😦 ميخواست ضايع نشم😞. عمداً توپ ها را خراب ميكرد🙁! 😇 ❣ @ebrahimdelha ❣ 💫⚜💫⚜💫⚜💫⚜💫⚜💫⚜💫
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_بیست_و_
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 4⃣2⃣ . همانطورڪ باقدمهای بلند سمتت می آیم زیر لب ریز میخــــندم می ایستی وسوار موتور میشوی... هنوزمتـــــوجه حضور من نشده ای من هم بی معطلی و باسرعت روی ترڪ موتورت میپرم و دستهایم را روی شانه هایت میـــــگذارم..شوڪع میشوی و ب جلو میپری سر میگردانی و ب من نگاه می ڪنی!سرڪج می ڪنم و لبخند بزرگی😁 تحـــــویلت میدهم! _ سلام آااقا!..چرا راه نمیفتی!؟ _ چی!!!...تو!...ڪجا برم! _ اول خانوم رو برسون ڪلاس بعد خودت برو حـــــوزه.. _ برسونمت؟؟؟ _ چیه خب!تنها برم؟ _ لطفا پیاده شو...قبـــلشم بگو بازی بعدیت چیع...! _ چراپیاده شم؟...ینی تن... _ اره این موقع صـــــبح ڪلاس داری مگع..؟ _ بعله! پوزخندی میزنی.. _ ڪلاس داری یا تصمیم گرفتی داشته باشی.... عصبی پیاده میشوم... _ ن..!تصمیمم چیز دیگس علی اڪبر! این رامیگویم و بحـــــالت دو ازت دور میشوم.. خیابان هنوز خلـــــوتهه و من پایین چادرم را گرفته ام و میدوم..نفس هایم ب شماره می افتد نمیخـــــااهم پشت سرم رانگاه ڪنم گر چ میدانم دنبالم نمـــــیآیـی... ب ی ڪوچه باریڪ میرسم و داخل میروم... ب دیوار تڪیه میدهم و ازعمـــــق دل قطرات اشڪم😭 رارها می ڪنم.. دستهایم را روی صـــــورتم میگذارم،صدای هق هق درڪوچه میپیچد... چن دقیقه ای بهمان حال گذشت ڪ صدایی منوخطاب ڪرد: _ خانومی چی شده نبینم اشڪاتو! دستم رااز روی صورتم برمیدارم،پلڪ هایم رااز اشڪ پاڪ و ب سمت راست نگاه می ڪنم...پسرغریبه قد بلند و هیڪلی باتیپ اسپرت ڪ دستهایش رادرجیب های شلوارش فرو برده و خیره خیره نگـــــاهم می ڪند... _ این وقت صبـــــح؟؟..تنها!؟...قضیه چیه ها! و بعد چشمڪ میزند!😉 گنـــــگ نگاهش می ڪنم هنوز سرم سنگینههه چندقدم نزدیڪم می آید... _ خیلی نمیخوره چادری باشی! و ب سرم اشاره می ڪند دستم رابی اراده بالا میبرم روسری ام عقب رفته بود و موهایم پیـــــدا بود..ب سرعت روسری را جلو می ڪشم ،برمیگردم ازڪوچه بیرون بروم ڪ ازپشت ڪیفم 👜رامیگریدومی ڪشد ترس ب جانم می افتد... _ آقا ول ڪن! _ ول ڪنم ڪجا بری خوشگله!؟ سعی می ڪنم نگاهم رااز نگاهش بدزدم قلـــــبم درسینه می ڪوبدڪیفم رامی ڪشم اما او محڪم نگهش میدارد.... ♻️ ... 💘 @ebrahimdelha