eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.7هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_چهل‌وپنجم🌸/#اهانت‌به‌رهبر❌ بعد هم به
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🇮🇷 مؤسسه ای در نجف بود به نام اسلام اصیل که مشغول کار چاپ و تکثیر جزوات و کتاب بود. من با اینکه متولد قم بودم اما ساکن نجف شده و در این مؤسسه کار می کردم. اولین بار هادی ذوالفقاری را در این مؤسسه دیدم. پسر بسیار با ادب و شوخ و خنده رویی بود. او در مؤسسه کار می کرد و همان جا زندگی و استراحت می کرد. طلبه بود و در مدرسه کاشف الغطا درس می خواند. من ماشین داشتم یک روز پنج شنبه راهی کربلا بودم که هادی گفت: داری میری کربلا؟ گفتم آره من هر شب جمعه با چند تا از رفیق ها می ریم راستی جا داریم تو نمی خوای بیای؟ گفت جدی میگی؟ من آرزو داشتم بتونم هر شب جمعه برم کربلا. ساعتی بعد با هم راهی شدیم ما توی راه با رفقا می گفتیم و می خندیدیم شوخی میکردیم سربه سر هم می گذاشتیم اما هادی ساکت بود. بعد اعتراض کرد و گفت: ما داریم برای زیارت کربلا میریم. بسه، این قدر شوخی نکنید. او می گفت، اما ما گوش نمی کردیم. برای همین رویش را از ما برگرداند و بیرون جاده را نگاه می کرد. به کربلا که رسیدیم ما با هم به زیارت رفتیم. اما هادی می گفت: اینجا جای زیارت دسته جمعی نیست. هر کی باید تنها بره و تو حال خودش باشه ما هم به او محل نمی گذاشتیم و کار خودمان را می کردیم! در مسیر برگشت باز همان روال را داشتیم شوخی میکردیم و می خندیدیم. هادی می گفت من دیگر با شما نمی آیم شما قدر زیارت امام حسین آن هم شب جمعه را نمی دانید. اما دوباره هفته ی بعد که به شب جمعه می رسید از من می پرسید؟ کی می ری کربلا؟ 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .