🌷🌷🌷
#قسمت_چهل_و_هشت
#هيئت_خصوصي
#به_روایت_رضا_پناهي_علي_احسان_حسني_و..
🍃🍃🍃
✍سال81 بود که با چند نفرازدوستان از جمله #سيد، تصميم گرفتيم که يک هيئت
خصوصي راه اندازي کنيم.
عهد کرديم که اون شبي رو که قراره بيائيم هيئت مراقبه
داشته باشيم که کمتر گناه کنيم،هميشه هم باغسل زيارت مي اومديم تو هيئت.
جمع با صفائي بود. خلوص نيت بچه ها جمع ما رو خيلي گرم کرد.غالبًا مداح
هم خودبچه هابودند. شبهاي عاشورا برنامه مون ويژه بود.
بعدازمراسمات عمومي
تازه ميرفتيم اونجاوتاصبح مشغول عزاداري و شب زنده داري مي شديم. #سيد حال
وهواي عجيبي داشت.
عاشق دلسوخته ي اهلبيت بود...
#ادامه_دارد...
@ebrahimdelha
🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
#قسمت_چهل_و_نه
#هیئت_خصوصی
#در_ادامه...
🍃🍃🍃
✍ميخواست بعد از مراسم اون حالت وصلش ازبين بره،مامي نشستيم بعد از مراسم
ميوه و چايي مي خورديم، مي گفتيم ومي خنديديم وبرمي گشتيم منزل، اما #سيد رو
بارها بعد ازمراسم ديده بودم که ميرفت مزار شهدا و اونجا با شهدا خلوت ميكرد.
نميدونم چقدر حال داشت که بعد ازاون همه گريه تو هيئت، باز مي رفت گلزار
شهدا،همين اشک هاوتوسلاتش بود که #سيد رو اينقدر آسماني کردو شهادتش
روهم مثل اربابش قرار داد.
يک شب تو اون جلسه من روضه حضرت زهرا رو خوندم. #سيدخيلي بي تابي
کرد. اوج روضه خوندنم نبودکه #سيد بلند شد داد مي زد؛خطاب به قاتلين حضرت
زهرا مي گفت: نامردها اگه من اونجا بودم پدرتون رودرميآوردم...
اما#سيد واقعًا ازته دلش اين حرفها رو زد. بعدش نشست و هاي هاي گريه کرد...
#ادامه_دارد...
@ebrahimdelha
🌷🌷🌷