♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
#کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_دوم_همراه✍ تغییر کرد خیلی خواستنی تر شده بود. حرف زدنش تغییر کرده بود نم
#کتاب_شهید_نوید📚
#روایت_دوم_همراه✍
بی خبر بودید که یک تکفیری پشت سنگر را چال کرده و آنجا کمین گرفته نوید نارنجک را پرتاب میکند توی سنگر تو توی تیررس تکفیری ،بودی تیر می خورد به ران راست تو می افتی روی خاک تیربارچی های تکفیری شما را میگیرند زیر رگبار نوید فقط میتواند به آن تکفیری که توی گودال مخفی شده تیر خلاص بزند و بعد یکی از فرماندهان دست نوید را می گیرد و آن را با خودش میبرد چند متر آن طرف تر توی سنگر نوید میگفت وقتی بچه ها از سنگر راه می افتند و دوباره میزنند.به خط پایش رمق رفتن نداشته میگفت همان جا کنار پیکرت نشسته و جلوتر نرفته.با یکی دیگر از بچه ها تو را کشیده بودند عقب با بغض میگفت صورت گذاشته روی صورتت دستهای گلیات را گرفته توی دستش نشسته کنارت و برایت اولین روضه را خوانده است به اینجا که میرسید دیگر میسوخت و می گفت.
پیکر نوید هم بیست روزی طول کشید تا برگردد.
💯~ادامهدارد...همراهمونباشید😉
#کتابشهیدنویدصفری📗 / #پارتنوزدهم