♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_پانزدهم
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_شانزدهم 6⃣1⃣
.
چاقوبزرگی ڪ دسته اش ربان صورتی🎀 رنگی گره خورده بوددستت میدهندوتاڪیدمی ڪنندڪ باید ڪیڪ 🎂را #باهم ببرید.
لبخندمیزنی ونگاهم می ڪنی،عمـــــق چشمهایت آنقدرسرداست ڪ تمام وجودم یخ میزند...
#بازیگرخوبی_هستی .😔
_ افتخـــــارمیدی خانوووم؟
وچاقوراسمتم میگیری...
دردلم تڪرارمی ڪنم خانوم❣😢..خانومِ تو!...دودلم، دستم راجلو بیاورم میدانم دروجودتوهم آشوب است..تفـــــاوت من باتوعشـــــق وبی خیالیست نگاهت روی دستم سرمیخورد..
_ چاقو دست شمـــــا باشه یامن؟
فقط نگاهت می ڪنم..دسته چاقورادردستم میگذاری ودست لرزان خودت راروی مشت گره خورده ی من!...
دست هردویمـــــان یخ زده.باناباوری نگاهت می ڪنم.
اولین تمـــــاس ما..#چقدرسردبود!😭
باشمارش مهمانان لبه ی تیزش رادرڪیڪ فرومیبریم وهمه صـــــلوات میفرستند.
زیرلب میگویی: یڪی دیگه.!وب سرعت برش دوم را میزنی اماچاقوهنوز ب ظرف ڪیڪ نرسیده ب چیزی گیرمی ڪند❣
بااشاره زهراخانوم لایه روی ڪیڪ راڪنارمیزنی وجعبه شیشه ای ڪوچڪی رابیرون میڪشی..درست مثل داستانها....
مادرم ذوق زده ب من چشمڪ میزند
ڪاش میدانست دخترڪوچڪش وارد چ بازی شده است..
درجعبه رابازمی ڪنی وانگشتر💍نشانم رابیرون میاوری..نگاه سردت میچرخد روی صورت خـــــااهرت زینب.
اوهم زیرلب تقلب میرساند:دستش ڪن!
اماتو بی هیـــــچ عڪس العملی فقط نگاهش می ڪنی...
اڪراه داری ومن این رابه خوبی احساس می ڪنم.
زهراخانوم لب میگزد وبرای حفظ آبرومیگوید:
_ عـــــلی جان!مادر!ی صلوات بفرست وانگشتررو دست عروست ڪن
من باززیرلب تکرارمی ڪنم. عروست!عروس عـــــلی اڪبر!صـــدای زمزمه صلواتت رامیشنوم..
رومیگردانی بایڪ لبخندنمایشی،نگاهم می ڪنی،دستم رامیگیری وانگشتر دادردست چپم میندازی.ودوباره یڪ صـــــلوات دسته جمعی دیگر...
.
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
@ebrahimdelha