♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
⃟ ♥ ⃟ الـۅعــدهۅفـــا🙌🏻 اعضـاۍمحتــࢪمسـلام🌿 ⇦بالاخـࢪهࢪوزشـࢪوع #چلهحـاجـتࢪوایۍ فـࢪا
❤️Γ∞
وقتۍخدامشکلټ،حلمیڪنہ
بہتواناییشایماندارۍ..
وقتۍخدامشکلټ،حلنمیڪنہ
بہتواناییٺایماندارهツ
روز بیسـتویـکم#چلهحاجتروایی
فراموش نشود
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⅌ ͜͡
-------------
ڪاشبفهمندمردمدنیــا
ڪهدیگرراهۍنماندهجزآمدنتــو... #کرونا|#ترور #أین_صاحبنا #ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
⅌ ͜͡ ------------- ڪاشبفهمندمردمدنیــا ڪهدیگرراهۍنماندهجزآمدنتــو... #کرونا|#ترور #أین_صا
🦋⃟❥•••<
سالهامیگذرد،غایبــ ازدیدهۍِمــا↻
نڪندچشمتـ∞ـو ازدیدنمــاسیرشدھ؟💔
#اݪلــهمعجݪلولیڪاݪفرج
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
←هرجــاسازندگۍبود
یا نام#بسیج بود یا #سپاه
#تم_ایتا
#بسیج
#مرگ_بر_اسرائیل
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
28.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⅌ ͜͡
-------------
حالابایدنفـــــسهای
آخـرخودرابــشمارید😏👊🏻
#استوری
#مرگ_بر_اسرائیل
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
⅌ ͜͡ ------------- حالابایدنفـــــسهای آخـرخودرابــشمارید😏👊🏻 #استوری #مرگ_بر_اسرائیل #ڱـڔد
🦋⃞-•
بُڪُشیدمارا؛
ملت ما بیدارتر می شود. ما از مرگ
نمیترسیم؛ و شما هم از مرگِما صرفه ندارید.👊🏿
"امامخمینی(ره)"
#شهید_محسن_فخري_زاده
#انتقام_سخت
~•°⏳°•~
نمازت رو به عاشقانهی امام زمانت گره بزن
نمازت سرد نشہ بچه شیعہ😉
#نماز_اول_وقت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یارامــامزمانچہڪسیه؟!
اونیڪههیچکسبهشنظارتنمیڪنه
دارهخودشوبرایِامامزمانمیڪشه...
#کلیپ_مهدوی
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
✐"﷽"↯ 📜#رمان_پلاک_پنهان 💟#پارت_هفتاد_هشت ــ من میتونستم بدون اینکه باتو ازدواج کنم مراقبت باشم مث
✐"﷽"↯
📜#رمان_پلاک_پنهان
💟#پارت_هفتاد_نه
ــ سمانه این پاکتای رشته رو بیار برام
سمانه سریع پاکت های رشته را برداشت و کنار دیگ بزرگ آش گذاشت.
امروز عزیز همه را برای شام دعوت کرده بود،همه به جز کمیل و محمد آمده بودند،عزیز و سمانه مشغول پخت آش بودند،بقیه خانم ها در آشپزخانه مشغول بودند.
ـــ سمانه کمیل کی میاد؟
سمانه در حالی که رشته ها را می ریخت گفت:
ــ نمیدونم عزیز حتما الان پیداش میشه
ــ بهش یه زنگ بزن،به زهره هم بگو به شوهرش زنگ بزنه زود بیان
سمانه دیگ را هم زد و چشمی گفت.
گوشی اش را برداشت و شماره کمیل را گرفت،بعد از چند بوق آزاد صدای مردانه ی کمیل در گوشش پیچید.
ــ جانم
ــ سلام کمیل،خداقوت،کجایی
ــ ممنون خانومی،سرکارم
ــ کی میای؟
سرو صدای زینب و طاها بالا گرفت و سمانه درست نمی توانست صدای کمیل را بشنود،روبه بچه ها تشر زد:
ــ آروم بگیرید ببینم کمیل چی میگه
ــ هستی خانومی؟
ــ جانم،اره هستم بچه ها شلوغ بازی میکردن صداتو نمیشنیدم،نگفتی کی میای
ــ کارم تموم شد میام
ــ کی مثلا؟
ــ یه ساعت دیگه
ــ دایی محمد پیشته؟
ــ نه
ــ خب باشه پس منتظرتیم ،زود بیا
ــ چشم خانومی ،کاری نداری
ــ نه عزیزم،خداحافظ
ــ خداحافظ
سمانه چشم غره ای به زینب و طاها رفت و به طرف عزیز رفت،آرش با دیگ های کوچک به سمت سمانه امد
.
ــ آجی،اینارو عمه سمیه داد بدم بهت
سمانه به کمکش رفت و دیگ ها رو از او گرفت و روی تخت گذاشت.
ــ چی هستن؟
ــ این پیاز اونا هم کشک و نعناع
ــ ممنون
با صدای عزیز هردو از جایشان بلند شدند
✍🏽نویسنده:فاطمهامیری
#ادامه_دارد...
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4
⦉تـــو⦊
هزارسآلاسٺمُنٺَظرۍ⌛
و مــنهنـوزجـاۍسرباز↯
سربارٺٖبودهـ اݥ...!💔
ڪَسرِهمینیڪنقطھ➣
تعادُلِ دنیــ🌏ــا را بہهممۍریزد...
#دلنوشته
#شهید_محسن_فخري_زاده
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
⦉تـــو⦊ هزارسآلاسٺمُنٺَظرۍ⌛ و مــنهنـوزجـاۍسرباز↯ سربارٺٖبودهـ اݥ...!💔 ڪَسرِهمینیڪنقطھ➣ تعاد
•💔 ⃟❥•
”
مـراببخـش،چونڪہخوبمۍدانـم↓ ←ڪهتوبہڪردݥو آدݥنمۍشوݥهــرگز... #دلنوشته
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
⃟ ♥ ⃟ الـۅعــدهۅفـــا🙌🏻 اعضـاۍمحتــࢪمسـلام🌿 ⇦بالاخـࢪهࢪوزشـࢪوع #چلهحـاجـتࢪوایۍ فـࢪا
♥️Γ∞
←میدونۍڪهخــدا
بزرگتراز دلواپسۍهاۍماسٺ...؟!
بهشباتماموجودٺایمانداشتهباش♡
روزبیستودوم#چلهحاجتروایی
فراموشنشود❌
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
﴿✾﴾مفهومسبڪزندگۍمهدوۍ🔻
|انسـانمنتظر|⌛
بایدنوعۍازسبڪزندگۍراانتخابڪند↯
ڪهوقتۍگزارشاعمالشرا↓📋
درمحضرمولایشعرضهمیڪنند→
لبخندرضایٺرابرلبـانایشان بنشاند.🍃
#سبک_زندگی_مهدوی¹
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
﴿✾﴾مفهومسبڪزندگۍمهدوۍ🔻 |انسـانمنتظر|⌛ بایدنوعۍازسبڪزندگۍراانتخابڪند↯ ڪهوقتۍگزارشاعمالشر
💚 ⃟𖣔
کسیڪه"منتظر"امامدوازدهمباشد↯
همانندکسۍاسٺڪهدر رڪابپیامبرﷺ شمشیرشراڪشیدهو ازآنحضرٺدفاعمیکند.
🦋|امامصادق؏
#منتظر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⅌ ͜͡
-------------
رسیدههاچهغریبونچیده
میافتند....↓
بهپاۍهرزهعلفهاۍباغکالپرسٺ#استوری|#ترور #شهید_محسن_فخري_زاده #ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⅌ ͜͡
-------------
مرابهخاطراینعشـ❤️ـقسرزنش ڪردند...
بگوفراقببینمڪنایههمبخورم؟!!
#استوری_مهدوی
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
⅌ ͜͡ ------------- مرابهخاطراینعشـ❤️ـقسرزنش ڪردند... بگوفراقببینمڪنایههمبخورم؟!! #استوری_م
•❤️⃝⃡🍁•
روزهــاینیامدنترامیشمارم
و روبهقبلــهامـنیجیبمیخوانم🤲🏻•
سلاممظطرِغریب🖐🏻💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
°❥⏳❥°
میگفت؛
تاخیرِ نمــــاز یعنی☝️🏻
منِ بنده شوقی براۍ
گفتگو با تو ندارم...
خدا...!
#نمازاولوقت
شناخت امام زمان - قسمت چهارم.mp3
2.4M
📝 موضوع: #شناخت_امام_زمان⁴
🎙┆استـادمحمودی
#سلسله_مباحث_مهدوی
#پادکست
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
✐"﷽"↯ 📜#رمان_پلاک_پنهان 💟#پارت_هفتاد_نه ــ سمانه این پاکتای رشته رو بیار برام سمانه سریع پاکت ها
✐"﷽"↯
📜#رمان_پلاک_پنهان
💟#پارت_هشتاد
ــ بچه ها بیاید هم بزنید،ان شاء الله حاجت روا بشید
آرش شروع کرد به هم زدن و آرام زیر لب زمزمه می کرد،عزیز با شوخی گفت:
ــ چیه مادر زن میخوای اینجور خالصانه داری با خدا حرف میزنی
سمانه خندید و گفت:
ــ عزیز کی بهش زن میده،تازه ترم اول دانشگاشه ها
آرش کنار کشید و با خنده گفت:
ــ اگه کسی هم بخواد به من زن بده تو نمیزاری که
ــ چیه خبریه ارش؟بگو خودم به زندایی میگم
آرش صدایش را زنانه کرد و روی صورتش زد و گفت:
ــ واه خاک به سرم لو رفتم
صدای خنده هر سه در حیاط پیچید،زهره خانم سینی به دست به حیاط امد و مهربانانه گفت:
ــ ان شاء الله خیر باشه،صدای خنده هاتون تا آشپزخونه میومد
تا سمانه میخواست لب باز کند،آرش به او چشم غره ای رفت و گفت:
ــ حرف زدی میگم کمیل طلاقت بده
ذهن سمانه به آن روز سفر کرد که وقتی این حرف را به کمیل زده بود،ناخوداگاه لبخندی زد و گفت:
ــ تو جرات داری اینو به کمیل بگو ،اگه زنده موندی در خدمتیم
***
یک ساعت گذشته بود،محمد آمد و اما کمیل پیدایش نشده بود،سمانه گوشی را کلافه کنار گذاشت و مشغول تزئین کاسه های آش شد.
ــ جواب نداد؟
ــ نه عزیز جواب نداد
ــ الان میاد مادر
سمانه لبخندی زد و با نگرانی به کارش ادامه داد،آنقدر غرق کشک و نعناع بود که از اطرافش غافل بود ،با صدای فریاد آرش به خودش آمد،با دیدن کمیل که گوش آرش را پیچانده بود ،نفس راحتی کشید.
ـــ ای کمیل ول کن گوشمو کندیش
کمیل لبخند زد و گفت:
ــ برا چی از زن من عکس میگرفتی،با چه اجازه ای؟
ــ بابا دختر عمه امه ،ول کن ،سمانه یه چیز بهش بگو
سمانه کاسه تزئین شده را در سینی گذاشت و از جایش بلند شد:
ــ کمیل ولش کن ،گوششو کندی
کمیل به چشمان سمانه نگاهی انداخت و لبخندی زد:
ــ چشم خانومی
دستش را برداشت ،آرش گوشش را مالید و گفت:
ــ ای ای کمیل از کی زن ذلیل شدی؟
ــ نگا کنید خودش داره شروع میکنه
تا کمیل میخواست به طرفش خیز بردار ،آرش تسلیم گفت:
ــ باشه بابا،شوخی بود
ــ بیاید بچه ها آش سرد شد
کمیل و سمانه کنار هم روی سفره نشستند،کمیل کاسه آش را بو کشید و گفت:
ــ کی پخته؟
آرش با دهان پر گفت:
ــ عزیز و آجی سمانه
ــ نه مادر من کاری نکردم،همه کارها رو سمانه انجام داد
کمیل چشمکی به سمانه زد و گفت:
ــ پس آشش خوردن داره
✍🏽نویسنده:فاطمهامیری
#ادامه_دارد...
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4