eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
647.8K
🍂🏴🍂🏴🍂 سومین بلا تحمیلی است که... چهارمین بلای اکتسابی است که بخاطر ... خداوند براساس شفافیت روح بنده کیفر او را به تاخیر می اندازد...
1.42M
🍂🏴🍂🏴🍂 حضرت زینب س در صبر و قوت وایمان و..منحصر به فرد است و فصاحت و بلاغت گویا از زبان امیر مومنین سخن می گفت. روضه حضرت زینب (س) التماس دعا
{°🖤یـــاحســـین(؏)🖤°} 🥀هر شب از شب‌های ماه ، به یڪی از شهیدان کربلا اختصاص دارد.🥀 ▪️شب‌چهارم:(ع)▪️ شب چهارم عزاداری اختصاص به یکی از شهیدان سربلند کربلا یعنی زیدریاحی دارد. البته این شب را به فرزندان حضرت زینب نیز منسوب کرده‌اند. حر الگوی توبه و حقیقت جویی است. او در آغاز برخورد با (ع) چنین جایگاه وارسته‌ای نداشت و به گفته خودش مأمور بود و معذور! اما ادب و تواضع حر در مقابل سالار شهیدان، سبب رهایی او شد. حر با ژرف بینی، حق را بر باطل ترجیح داد و پیشانی پشیمانی بر سجده گاه توبه فرود آورد. حر، جذاب‌ترین الگوی توبه برای خطاکاران است.🏴 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🖤ان شاءالله روضه امشب دلاتون کربلایی کرده باشه اجر همگی با اباعبدالله و امضا ارباب پای آرزوهاتون 💢همسنگریان عزیز جهت گفتن پیشنهادات نظرات و انتقادهای خود به ایدی زیر پیام بفرستید 🆔 @Shahidanehhh منتظر نظرات شما بزرگواران هستیم
شب چهارم(1).mp3
1.77M
🏴🏴🏴 و توسل به دو طفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده محرم ▪️حاج حسین سیب سرخی @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊 📦💌 🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩 📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگ‌و گسترده هست 🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️ 💳 ‏6037997291276690 💌 ❣. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣ ❤️🌺🌸💕⚜✨
{~°🕊💚°~} هــر حـُســیـنیــّه … از اول حـَسَـنیـّه بـوده بـه خــــــدا ! کار … هـمه‌اش‌ بـا "حــســن‌" اسـت! آخر حَسَنِستان بشود این عربستان...🌿🦋 🌱 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘امسال محرم محدودیت وجود داره ولی عزاداری از بین نمیره فقط شیوه عزاداری متفاوت میشه ! فکر نکنید مسئولیت و وظیفه عزاداری از بین رفته ! عزاداری هنوز وجود داره 🌹 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🖤 امسال کجا دنبالت بگردم🚶‍♂ "پسرِ فاطمه" خیمه‌ات کجا برپا می‌شود؟ کجا چشمانت خیس است؟😭 نکند امسال هم در عزای اباعبدالله🏴 دردت را بیشتر کنیم و باز هم شرمنده‌ات شویم که نتوانسته‌ایم ابوالفضلی برای تو باشیم و پای تو بایستیم...✊ که همچنان باری هستیم بر دوشت...😓 |•بی همگان به سر شود 🥀 بی تو به سر نمی شود آقا جان ... •| 🍃 🕊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
VID_20200824_163326_825_a01.mp3
2.02M
آن چیزی که امام حسین (ع) و دیگر شهدا برای آن شهید شدند؛ از زبان شهید 🌷 📎 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
📜#رمان_جانم_میرود 🔷#قسمت_صد_یکم همه از واکنش استاد تعجب کرده بودند همه می دانستند که کار مهیا چیزی
📜 🔷 شهاب با شنیدن تک تک صحبت های مهیا وجودش از خشم میلرزید اما الان نمیتوانست کاری کند دست مهیا را گرفت و گفت: ــ بلند شو عزیزم بریم بیرون یکم هوا عوض کنی مهیا با کمک شهاب از جایش بلند شد و از آمفی تئاتر خارج شدند. مهیا با احساس سنگینی نگاه کسی سرش را بالا آورد که استاد اکبری را، که در حال سوار شدن در ماشینش بود دید،استاد اکبری وقتی نگاه مهیا را دید، پوزخندی زد؛مهیا سرش را پایین انداخت ،اما این نگاه ها از چشمان تیز بین شهاب دور نماند فشاری به دستان مهیا آورد و گفت: ــ خودشه ؟؟ مهیا با استرس به شهاب نگاهی انداخت و گفت : ــ آره شهاب دستان مهیا را از دستانش جدا کرد و به سمت استاد اکبری رفت، مهیا به سمت شهاب دوید و بازوی شهاب را در دست گرفت؛ ــ شهاب کجا داری میری؟؟ ــ مهیا ول کن دستمو! ــ شهاب جان من بیخیال شو بیا بریم ــ نگران نباش چندتا حرف مردونه دارم با استادت همین!! دیگر اجازه ای به مهیا نداد حرفی بزند و سریع به سمت استاد اکبری رفت، مهیا با استرس به شهاب و استاد اکبری نگاه می کرد، شهاب با اخم در حال صحبت بود و استاد اکبری با پوزخندی به حرف های شهاب گوش سپرده بود. مهیا از آن ها دور بود و نمی توانست بشنود چه چیزی بهم می گویند، از استرس و نگرانی دستان خودش را می فشرد منتظر بود هر لحظه اتفاق بدی بیفتد و چقدر خودش را سرزنش کرده بود که چرا برای شهاب تعریف کرده بود اتفاقات اخیر را. با شنیدن عربده مردی سرش را با وحشت بلند کرد و با دیدن یقه ی استاده اکبری در میان مشت های شهاب و صورت سرخ از خشم شهاب از ترس جیغی کشید و به سمتشان ‌دوید!! از صدای جیغ مهیا آرش و بقیه بچه ها سریع از آمفی تئاتر خارج شدند و با دیدن گلاویز شدن شهاب با استاد اکبری سریع به سمتشان دویدند، صدای بلند شهاب در کل دانشگاه پیچیده بود واستاد اکبری با اینکه از هیبت شهاب ترسیده بود اما نقاب بی خیالی و نترسی را بر چهره ی خود زده بود. مهیا به سمت شهاب رفت و بازویش را گرفت وبا گریه و التماس گفت: ــ شهاب ،شهاب ولش کن توروخدا ولش کن شهاب سعی کرد صدایش را بالا نبرد اما زیاد موفق نبود ــ برو کنار مهیا با رسیدن آرش مهیا عقب رفت و در کنار پگاه ایستاد. بلاخره با دخالت آرش و بقیه شهاب از استاد اکبری جدا شد. مهیا با چشمان اشکی به شهاب که داخل اتاقک حراست بود خیره شد. حاج اقا در حال صحبت کردن با شهاب و استاد اکبریبود نگاهی به استاد اکبری انداخت کبودی زیر چشمش الان بیشتر به چشم می خورد فقط خدا می دانست که چه گفته بود که شهاب که همیشه مخالف دعوا بود با او همچین کرده بود . در اتاقک باز شد استاد اکبری سریا از اتاق خارج شد که با صدای شهاب در جا ایستاد ــ آقای اکبری مهیا با استرس به سمت شهاب رفت و دستش را گرفت و آرام و با التماس اسمش را زمزمه کرد ــ شهاب شهاب نگاهی در چشمان مهیا انداخت و دستانش را فشرد و نگاهش را به سمت چشمان استاد اکبری سوق داد و گفت: ــ فقط کافیه یه بار به گوشم بخوره اذیتش کردی یا حرفی بهش زدی جور دیگه ای رفتار میکنم استاد اکبری بدون اینکه جوابی به شهاب بدهد سوار ماشین شد و با استرس از کنارشان رد شد مهیا با نگرانی به شهاب خیره شد ــ خوبی شهاب؟؟ شهاب لبخند مهربانی بر لب زد و گفت ــ مگه میشه خانومم کنارم باشه و حالم بد باشه مهیا لبخندی زد و تا خواست جواب دهد صدای آرش به گوششان رسید ــ بیا دیگه شهاب کلی کار ‌داریم ــاومدمـ ــ بیا بریم خانم که تا شب اینجا گیریم به سالن آمفی تئاتر می روند مهیا به کنار پگاه می نشیند و کارش را ادامه می دهد نویسنده :فاطمه امیری @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍂🏴🍂🏴🍂 سلام و شب بخیر خدمت همراهان عزیز امشب توفیق برگزاری هئیت مجازی نداریم ان شاءالله فردا شب در خدمتتون هستیم التماس دعا 🙏
پادکست صوتی « تاخیر در یاری امام زمان ».mp3
2.94M
{~•💔🕊•~} 📢 امام زمانت گفت برو زود بیا یعنی نرو...🖤 هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشتر بنوشند به او🥀 🌱 🏴 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
✨ 🍂 گویند "حر بن يزيد رياحي" اولين کسي بود که آب را به روي امام بست و اولين کسي شد که خونش را براي او داد. ✨"عمر سعد" هم اولين کسي بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد براي آنکه رهبرشان شود و اولين کسي شد که تير را به سمت او پرتاب کرد! 🍂 کي مي‌داند آخر کارش به کجا مي‌رسد؟ دنيا دار ابتلاست... ✨با هر امتحاني چهره‌اي از ما آشکار مي‌شود، چهره‌اي که گاهي خودمان را شگفت‌زده مي‌کند. چطور مي‌شود در اين دنيا بر کسي خرده گرفت و خود را نديد؟ 🍂 مي‌گويند خداوند داستان ابليس را تعريف کرد تا بداني که نمي‌شود به عبادتت، به تقربت، به جايگاهت اطمينان کني. ✨خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو همان که هستي بماني، نداده است. 🍂 شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتي حال خوبي داري و مي‌خواهي دعا کني، يادت نرود "عافيت" و "عاقبت به خيري‌ات" را بطلبي... ‌ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیمه ‌دل‌ بوی ‌محـــــرم‌ گرفت ... اگه ‌هنوزتوحال‌وهوای قرارنگرفتین، این‌ڪلیپ‌ زیبا روا ز دست ‌ندید...💚 پیشنهاد ویژه تا آخر ببینید 😌 🍃 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 عرض سلام و ارادت خدمت شما همراهان همیشگی💞😌 😍🕊 شب جمعه ی این هفته که دومین شب جمعه ی ماه عزای اباعبدالله الحسین هست در خدمت شهدای شهر قم به ویژه شهید زین الدین عزیزمان هستیم بزرگوارانی که تمایل دارند به نیابت از آنان زیارت شود نام شهید رابه ایدی زیر پیام دهند❣ 🆔 @shahidhadi_delha شهدای شاخص شهر قم: 🥀 1⃣ شهید مهدی زین الدین 2⃣شهید مجید زین الدین 3⃣شهید احمد نبوی 4⃣شهید حسین مالکی نژاد سپاس از همراهی شما همسنگران عزیز🙏💚
•°🍃🌸🍃•° 🍂🥀 محرم در راه بود، قرار شده بود که با عملیات‌هایی اطراف حرم بی‌بی(سلام الله علیها) از اشغال تروریست‌های تکفیری، پاک‌سازی شده تا مردم محرم امسال بتوانند به‌راحتی و در امنیت کامل، در ایام شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) عزاداری کنند. محمودرضا نیز مانند بقیه برای شروع عملیات لحظه شماری می‌کرد، خیلی خوشحال به نظر می‌رسید. با شادی فوق‌العاده‌ای از حضورش بر بالای گلدسته‌های حرم جهت شناسایی دشمن تعریف می‌کرد و از عکس‌های نابی می‌گفت  که از حرم مطهر و گنبد و بارگاه حضرت زینب(س) برای خود تهیه کرده بود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍂🏴🍂🏴🍂🏴 ◼️عالم محرم است سلامُ علی الحسین این ذکر عالم است سلامُ علی الحسین ◾️این جمله واجب است بگوییم و بشنویم هرجا که پرچم است سلامُ علی الحسین 📸 ارسالی اعضاء
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
📜#رمان_جانم_میرود 🔷#قسمت_صد_دوم شهاب با شنیدن تک تک صحبت های مهیا وجودش از خشم میلرزید اما الان ن
📜 🔷 با یادآورز چند دقیقه پیش چشمانش را روی هم فشار می دهد با اینکه نگران شهاب بود اما چه حس خوب و شیرینی بود اسن حمایت شهاب و اینکه تکیه گاه داشتن که در هرشرایط سخت او را در کنار خودش می دید لبخندی زد و به کارش ادامه ‌داد در بین کار پگاه چند جا مشکل داشت و مهیا با حوضله برایش توضیح می داد آنقدر سرشان شلوغ بود که همزمان نهار می خوردند و کار می کردند آنقدر سرشان گرم کار کردن بود که متوجه گذشت زمان نبودند آقایون برای استراحت برای چند دقیقه ای به حیاط رفتند پگاه که برای دیدن کارها به بالای جایگاه رفته بود یکی از بنرها که کج بود را کشید تا صاف شود اما بنر از جا کند پگاه بااسترس به مهیا چشم دوخت ــ وای خاک به سرم الان چیکار کنیم دخترها به پگاه که با استرس به بنر نگاه دوخت میخندیدند ــ به جا خنده بیاید کمکم کنید وصلش کنم ،این کجاست من برم بالا وصلش کنم مهیا با خنده به گوشه ای اشاره کرد ــ اونهاش ــ وای من میترسم .مهیا تو بیا برو،زود تا نیومدن ــ اومدم برو کنار ــ مهیا چادرش را دست پگاه داد و آرام ارام بالا رفت ــ بچه ها این مشکل داره ،داره میلرزه نیفتم پگاه با شوخی کمی آن را تکان داد مه پای مهیا پیچ خورد و بر زمین افتاد و همزمان پگاه و دخترها جیغ بلندی کشیدند شهاب با شنیدن صدای جیغ همراه بقیه به سمت سالن دویدند خانم ها دور مهیا جمع شده بودند شهاب با صدای نگرانی گفت: ــ چی شده؟؟ پگاه که چادر مهیا را سرش می کرد و سعی کرد دست مهیا تکان نخورد جواب شهاب را داد: ــ آقای مهدوی مهیا از بالا افتاد شهاب با شنیدن حرف پگاه "یاحسینی"گفت و به سمت جایگاه دوید خانما از مهیا کمی دور شدند مهیا به دیوار تکیه داده بود و دستش را در دست دیگری گرفته بود و از درد چشمانش را بسته بود شهاب با نگرانی کنارش زانو زد و صدایش کرد: ــ مهیا،مهیا خانومی جواب بده .کجات درد میکنه؟؟ مهیا چشمانش را که باز کرد قطره ی اشکی بر روی گونه اش سرازیر شد و با صدای لرزانی زمزمه کرد: ــشهاب،دستم شهاب دستش را گرفت که مهیا صورتش از درد جمع شهاب عصبی دستی در موهایش کشیدو با صدایی که سعی کرد کنترل کند گفت: ــ چطور افتادی ؟؟اصلا چرا رفتی بالا ؟ پگاه شرمنده سرش را پایین انداخت و جواب شهاب را داد: ــ شرمنده تقصیر من شد میخواستم بنرو درست کنم که افتاد،بعد من از مهیاخواستم که بالا بره درستش کنه شهاب نگاهش را از زمین گرفت و به چشمان اشکی مهیا دوخت؛ ــ ای کاش صدامون میکردید پگاه حرفی نزد و شرمنده سرش را پایین انداخت!! شهاب به مهیا کمک کرد که از جایش بلند شود و رو به آرش کرد و گفت: ــ آرش اینجارو میسپارم بهت ــ برو داداش خیالت راحت باشه مهیا سوار ماشین شد شهاب در را بست و سریع پشت فرمون نشست. مهیا از درد شدید دلش می خواست جیغ بزند،اما می دانست شهاب الان چقدر از او عصبیه برای همین سعی می کرد چیزی نگوید شهاب کلافه نگاهی به مهیا انداخت؛ ــ درد داری ?? ــ نه خوبم شهاب که می دانست مهیا به خاطر خودش حرفی نمیزد غرید؛ ـــ مهیا،پرسیدم درد داری ?? مهیا چشمانش را روی هم فشرد و آرام لب زد: ــ آره خیلی درد دارم شهاب شهاب محکم بر روی فرمون کوبید و سرعتش را بیشتر کرد نویسنده: فاطمه امیری @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌹سلام و شب بخیر بہ همراهان عزیز ◾️هییت مجازی امشب در کانال 🔷@pelak_shohadaa منتظر حضور گرمتون هستیم🙏🌹 🎙سخنران 💠موضوع:فلسفه بلا2 ▪️ در ضمن حاج اقا شیخ محمد امین در ایام محرم به صورت صلواتی روضه خانگی برگزار میکنند دراستان تهران سمت منیریه برای برگزاری روضه به ایدی زیر اطلاع دهید👇👇 🆔 @seyedabdolmahi @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
{•°❤️🌿°•} اول بنـا نبود چنین عاشقـت شوم یڪبار،حرم آمدم و دربـھ در شدم... 💔 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
VID_20200826_101727_856_a01.mp3
2.88M
🎙 تجربه شیرینِ عشق 🔻مگه بهت بد می‌گذره کم میای؟ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆