hamed-zamani-sobhe-omid.mp3
4.11M
صبحت بخیر آقای من
@ebrahimehadi1401
ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
#مولایمنمهدیجان ❤️
مـا همـانیـم ڪہ از
عشـق تـو غفلـت ڪردیـم🥀
بـا همہ آدمیـان غیـر
تـو خلـوت ڪردیـم💔
سـال هـا مے گـذرد،
منتظـرے بـرگـردیـم 🌤
و مشخـص شـده
مـاییـم ڪہ غیبـت ڪردیـم🍂
#امام_زمان
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمایی از صحرای عرفات😍
اللهم ارزقنا ...🤲💚
در آستانه روز عرفه هستیم
کم کم برای درک این روز طلایی آماده شیم
میدونید که روز عرفه خودش یه شب قدرِ دیگه است
بارها شنیدیم که هر کس شب های قدر بخشیده نشودمنتظر روز عرفه بماند♥
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#وقتی_فهمیدم_دستم_قطع_شده_خندیدم!!
🌷لحظهای که جانباز شدم، به دلیل اینکه چند ترکش به صورتم خورده بود، حس نمیکردم که جانباز شدهام. خیلی با آرامش بودم اما بعد از حدود پنج دقیقه حس کردم خیلی درد دارم. وقتی امدادگر پاهایم را میبست، در ضمیر ناخودآگاهم احساس کردم پاهایم قطع شده است، اما دستم را نمیدانستم. بعد با آمبولانس من را به اورژانس مهران بردند، چون بدن بسیار قویای داشتم وقتی دکتر آستینهای لباسم را قیچی میکرد، همچنان به هوش بودم ولی نمیدانستم اعضای بدنم قطع شده است. بعد از حدود دو روز که در فرودگاه باختران به هوش آمدم، به سختی اندازه یکی _ دو سانت، سرم را از روی برانکارد بالا آوردم و دیدم....
🌷و دیدم پاهایم قطع شده است، اما اصلاً ناراحت و نگران نشدم. چون زمان عملیات آمادهباش بودیم موهایم بلند و سر و صورتم خونی و خاکی شده بود. با دست راستم خونهای بین موهایم را پاک میکردم. تا آمدم با دست چپم این کار را انجام دهم، دیدم قطع شده است. خندهام گرفت. پیرمردی که بالای سرم بود و داشت با گاز استریل لبهایم را نمناک میکرد، گفت: «به من میخندی؟» گفتم: «نه، به تو فکر نمیکنم.» گفت: «پس به چی میخندی؟» گفتم: «والا من نمیدانستم که دست چپم هم قطع شده، حالا که فهمیدهام، خندهام گرفته است.»
#راوی: جانباز سرافراز ۷۰ درصد قطع دو پا و یک دست علی عباسپور، برادر شهید حیدرعلی عباسپور
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
این گدا دست به دامان تو بشود خوب است..💔
🍃¦•↫ #امام_زمان
شهیدابراهیم هادی🇵🇸
نمایی از صحرای عرفات😍 اللهم ارزقنا ...🤲💚 در آستانه روز عرفه هستیم کم کم برای درک این روز طلایی آما
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#پيكر_بیسر_آخرين_شهيد....
🌷روز تاسوعا قرار شده بود پنج شهيد گمنام در شهر دهلران طى مراسمى تشييع شوند. بچههاى تفحص، پنج شهيد را که مطمئن بودند گمنام هستند انتخاب کردند. ذره ذره پيکر را گشته بودند. هيچ مدرکى بدست نيامده بود. قرار شد در بين شهدا يکى از آنها را که سر به بدن نداشت به نيابت از ارباب بیسر، آقا اباعبدالله الحسين(ع) تشييع و دفن شود. کفنها آماده شد. شهدا يکى يکى طى مراسمى کفن میشدند.
🌷آخرين شهيد، پيکر بیسر بود. حال عجيبى در بين بچهها حاکم بود. خدا اين شهيد کيست که توفيق چنين فيضى را يافته تا به نيابت از ارباب در اين روز تشييع شود؟! ناگهان تکه پارچهاى از جيب لباس شهيد به چشم خورد. روى آن نوشتهاى بود که به سختى خوانده میشد؛ "حسن پرزه اى، اعزامى از اصفهان"
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسن پرزه اى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌷@shahedan_aref
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#پيكر_بیسر_آخرين_شهيد....
🌷روز تاسوعا قرار شده بود پنج شهيد گمنام در شهر دهلران طى مراسمى تشييع شوند. بچههاى تفحص، پنج شهيد را که مطمئن بودند گمنام هستند انتخاب کردند. ذره ذره پيکر را گشته بودند. هيچ مدرکى بدست نيامده بود. قرار شد در بين شهدا يکى از آنها را که سر به بدن نداشت به نيابت از ارباب بیسر، آقا اباعبدالله الحسين(ع) تشييع و دفن شود. کفنها آماده شد. شهدا يکى يکى طى مراسمى کفن میشدند.
🌷آخرين شهيد، پيکر بیسر بود. حال عجيبى در بين بچهها حاکم بود. خدا اين شهيد کيست که توفيق چنين فيضى را يافته تا به نيابت از ارباب در اين روز تشييع شود؟! ناگهان تکه پارچهاى از جيب لباس شهيد به چشم خورد. روى آن نوشتهاى بود که به سختى خوانده میشد؛ "حسن پرزه اى، اعزامى از اصفهان"
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسن پرزه اى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
شهـــــادت یعنی؛
زنــدگے کـن، امـا فقط برای خدا...
اگـــــر #شهـــــادت میخواهید
زنــدگے ڪنـید، "فقط برای خدا"🥀
💠 زیارت عاشورا
آیت الله حق شناس(ره):
بنده خودم، از حیث منزل ناراحت بودم. با خودم گفتم: عزیز من؛ به جای اینکه به زید و عمر بگویی، برو به خود خدا بگو!
خودم یک مقدار پول داشتم ولی بنا بود سی هزار تومان دیگرش هم برسد که نرسید. لذا چله ی زیارت عاشورا گرفتم.
وقتی هم که انسان زیارت عاشورا میخواند، نباید وسطش حرف بزند؛ به تمام معنا توجه به دستورات زیارت عاشورا داشته باشد.
تقریبا بیست و دوم ماه بود و من وسط لعن ها بودم که درب را زدند. دیدم پیرمردی آمده است. من تسبیح را به او نشان دادم که یعنی مشغولم و نمی توانم حرف بزنم.
او گفت: این کیسه مال شماست! من کیسه را باز کردم و دیدم پانزده هزار تومان درون آن است.
در دلم عرض کردم: آقاجان؛ من سی تومان خواستم؛ اگر پانزده تومان دیگر را هم می دهید که بدهید، اگر نمی دهید، این پانزده تومان به درد من نمی خورد!
گذشت و هنوز زیارت عاشورای روز بیست و پنجم مانده بود که تمام شود، باز همان پیرمرد آمد و درب را زد.
من وسط ذکر بودم و دوباره تسبیح را به ایشان نشان دادم.
ایشان فرمودند: این کیسه هم برای شماست. حالا من نمی دانم که از کجا آمد؟ وقتی کیسه را شمردم، دیدم پانزده هزار تومان تمام است. این پانزده تومان بعلاوه آن پانزده تومان، سی تومان شد.
مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ، أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ.
كسى كه امر آخرتش را اصلاح كند خداوند امر دنيايش را اصلاح خواهد كرد.
(حکمت ۸۹ نهج البلاغه)
کتاب اخلاق آیت الله حق شناس، ج۱،ص، ص۱۶۴