eitaa logo
شهیدابراهیم هادی🇵🇸
3.1هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
6.5هزار ویدیو
724 فایل
تمام محتوای این کانال و انتشار آن ثوابش هدیه ب امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف)جهت سلامتی و تعجیل درظهورآقا و به رفیق شهیدمون ابراهیم هادی می باشد کپی حلاله حلاله جهت ارائه انتقادات ،پیشنهادات ونظرات به این آیدی پیام دهید @khademeemahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
آقــــا عبدالـلّه از پاسداران سپاه انصارالمهدی (عج) و عضــــو تیــــم حفاظــــت بود و عادت کرده بود به دلیل حفاظــــت ازشخصیت‌هایی که همراهش هستند ابتدا درِ عقب ماشین را باز کند و آن شخص مهم که نشست بعد،خودش برود و جلو بنشیند. روز عروسی‌مون، وقتی که خواست‌ مرا از آرایشگاه به سالن ببَرد،در عقب را باز کرد، من سوار شدم بعد خودش تا رفت جلو بنشیند. فیلمبردار گفت: داری چکار می‌کنی؟عبدالله خندید و گفت: ببخشیــــد حواســــم نبــــود. وقتی رسیدیم سالن، اذان را گفتند و عبدالله خواست که صدای اذان در سالن پخش شود و نماز جماعــــت را در آنجا برپا کرد.💔 @ebrahimehadi1401 ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
در اولین روز ماه رجب عقد کردیم و صادق که روزه هم بود، در هنگام خواندن خطبه عقد چندین بار در گوش من زمزمه کرد: «آرزوی مرا فراموش نکنید و دعا کنید » خاطره شهید تجلایی را یادآور می شد که همسرشان برای ایشان آرزوی شهادت کرده بود. اولین مکانی که بعد از عقد رفتیم، گلزار شهدا بود. وقتی که در گلزار باهم قدم می زدیم، فقط در ذهنم با خود کلنجار می رفتم که می شود انسان کسی را که دوست دارد برایش یک چنین دعایی بکند که با شهادت از کنارش برود؟ با خود گفتم اگر در بین این شهدا، شهیدی را هم نام آقا صادق ببینم این دعا را خواهم کرد. دقیقا همان لحظه ای که به این مسأله فکر می کردم، مزار شهید صادق جنگی را دیدم. در آن لحظه حال عجیبی پیدا کردم اما بعد از آن به این دعا مصمم شدم.💔 @ebrahimehadi1401 ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
🌹یکـبار فاطمہ را گذاشـت روۍ اپن ‌آشپزخانـھ و بہ او گفت : بپر بغـل بابا و فاطمہ بـھ آغـوش‌ او پرید.. بـھ مـن نگاھ کـرد و گفت : ببین فاطمہ چطور بـھ من اعتماد داشت ؛ اون پرید و میدونست من اون رو میگیرم ، اگـھ ما همینطور بـھ خدا اعتماد داشتیـم همہ مشڪلاتمان حل بود . تـوکـل واقعۍ یعنـے همین کـھ بدانیم در هـر شـرایطے خدا مواظـب مـٰا هست🌹 @ebrahimehadi1401 ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
🌙 شهیدمدافع‌حرم حاج منصور شب بیستم ماه رمضان روضه حضرت زینب(س) می‌خواند. یادم هست می‌گفت: (شب نوزده و بیست و یک همه می‌آیند، اما شب بیست فقط خواص می آیند.) آن شب مجلس خیلی گرفت. در و دیوار ناله سر می‌داد؛ وضعیت محمدحسین برایم قابل باور نبود. منقلب شد، لطمہ می‌زد،با تمام وجود ضجہ می‌زد. حال خودش را نمی‌فهمید،بماند. بعد از احیای شب بیست و یک حاجی گفت جوان ها بیایند دوتا فرش جابه‌جا کنید. ما رفتیم که به سحری برسیم. بیست،سی قدم رفتیم،جفت‌مان در دل‌مان بود که برگردیم‌. نگاهی به هم انداختیم و برگشتیم. چند دقیقه بیشتر طول نکشید. سر چندتا فرش را گرفتیم بعد هم سریع راه افتادیم. انداختیم توی اتوبان همت؛ یکدفعه لاستیک موتور ترکید.‌.. حدود بیست متر روی آسفالت کشیده شدیم. هنوز صدای جیغ زن‌ها و قیژ ترمزها توی ذهنم هست. حتی صحنه‌ای که یک زن و شوهر دستمال کاغذی از ماشین‌شان برداشته بودند و می‌دویدند سمت ما.لباسم تکه تکه شده بود. محمدحسین ‌کمی زخمی شده بود. گفت: چیزیت نشده؟!خوبی؟ گفتم: خوبم، تو خوبی؟ تا گفتم خوبم، اشک در چشمانش حلقه زد دقیقا این صحنه یادم هست. توی آن وضعیت رفت کنار اتوبان سجده شکر طولانی به‌ جا آورد. @ebrahimehadi1401 ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆