eitaa logo
شهیدابراهیم هادی🇵🇸
2.9هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
5.2هزار ویدیو
619 فایل
تمام محتوای این کانال و انتشار آن ثوابش هدیه ب امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف)جهت سلامتی و تعجیل درظهورآقا و به رفیق شهیدمون ابراهیم هادی می باشد کپی حلاله حلاله جهت ارائه انتقادات ،پیشنهادات ونظرات به این آیدی پیام دهید @khademeemahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
سوریہ‌‌ بود و خیلۍ‌ دلتنگش‌ بودم.. بهش‌ گفتم: کاش‌ کاری‌ کنۍ‌ کہ‌‌ فقط‌ یکۍ دو روزِ برگردۍ..🥀 با خنده‌ گفت: دارم‌ میام‌ پیشت‌ خانم گفتم: ولـے من‌ دارم‌ جدۍ‌ میگم.. گفت: منم‌ جد‌ۍ‌ گفتم! دارم‌ میام ‌پیشت‌ خانم! حالا‌ یا‌ با پاۍخودم‌‌ یا‌ رو‌ۍ دست‌ مردم! :) حرفش‌ درست‌ بود، روی‌ دست‌ مردم‌ اومد..💔 @ebrahimehadi1401 ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
چندماہ بعد عقدمون من وآقامحمد رفتیم بازار واسه خرید. من دوتا شال خریدم. یکیش شال سبز بود که چند بار هم پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت: خانومی اون شال سبزت رو میدیش به من؟حس خوبے به من میده، شما سیدی و وقتے این شال سبز شما هـمراهـمه قوت قلب مے گیرم. گفتم:آره که میشه. گرفتش و خودش هم دوردوزش کرد وشد شال گردنش، تو هـر ماموریتےکه میرفت یا به سرش مے بست یا دور گردنش مینداخت ... تو ماموریت آخرش هم هـمون شال دور گردنش بود که بعد شهادت برام آوردن...💔 @ebrahimehadi1401 ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
همیشه وقتی در کارهای منزل کمکم می‌کرد از او تشکر می‌کردم اما می‌گفت: این‌ حرف‌های یڪ همسر به همسرش نیست، شما باید بھترین دعا را در حق من کنید، باید دعا کنید شهید‌ شوم. اوایل من از گفتن این دعا ممانعت می‌کردم و دلم نمی‌آمد اما آنقدر اصرار می‌کردند، تا من مجبور می‌شدم دعا کنم شهید شود اما از ته دل راضی نبودم💔 @ebrahimehadi1401 ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
آقــــا عبدالـلّه از پاسداران سپاه انصارالمهدی (عج) و عضــــو تیــــم حفاظــــت بود و عادت کرده بود به دلیل حفاظــــت ازشخصیت‌هایی که همراهش هستند ابتدا درِ عقب ماشین را باز کند و آن شخص مهم که نشست بعد،خودش برود و جلو بنشیند. روز عروسی‌مون، وقتی که خواست‌ مرا از آرایشگاه به سالن ببَرد،در عقب را باز کرد، من سوار شدم بعد خودش تا رفت جلو بنشیند. فیلمبردار گفت: داری چکار می‌کنی؟عبدالله خندید و گفت: ببخشیــــد حواســــم نبــــود. وقتی رسیدیم سالن، اذان را گفتند و عبدالله خواست که صدای اذان در سالن پخش شود و نماز جماعــــت را در آنجا برپا کرد.💔 @ebrahimehadi1401 ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
در اولین روز ماه رجب عقد کردیم و صادق که روزه هم بود، در هنگام خواندن خطبه عقد چندین بار در گوش من زمزمه کرد: «آرزوی مرا فراموش نکنید و دعا کنید » خاطره شهید تجلایی را یادآور می شد که همسرشان برای ایشان آرزوی شهادت کرده بود. اولین مکانی که بعد از عقد رفتیم، گلزار شهدا بود. وقتی که در گلزار باهم قدم می زدیم، فقط در ذهنم با خود کلنجار می رفتم که می شود انسان کسی را که دوست دارد برایش یک چنین دعایی بکند که با شهادت از کنارش برود؟ با خود گفتم اگر در بین این شهدا، شهیدی را هم نام آقا صادق ببینم این دعا را خواهم کرد. دقیقا همان لحظه ای که به این مسأله فکر می کردم، مزار شهید صادق جنگی را دیدم. در آن لحظه حال عجیبی پیدا کردم اما بعد از آن به این دعا مصمم شدم.💔 @ebrahimehadi1401 ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
چندماہ بعد عقدمون من وآقامحمد رفتیم بازار واسه خرید. من دوتا شال خریدم. یکیش شال سبز بود که چند بار هم پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت: خانومی اون شال سبزت رو میدیش به من؟حس خوبی به من میده، شما سیدی و وقتی این شال سبز شما هـمراهـمه؛ قوت قلب می‌گیرم. گفتم:آره که میشه. گرفتش و خودش هم دوردوزش کرد وشد شال گردنش تو هـر ماموریتی که می‌رفت یا به سرش می‌بست یا دور گردنش مینداخت. تو ماموریت آخرش هم هـمون شال دور گردنش بود که بعد شهادت برام آوردن...💔